آخرین_دیدار... .
#آخرین_دیدار: دویار؛دورفیق؛ دوبرادر؛دوفرمانده
.
.
شب بود. آقا مهدی رزمندگان را برای آغاز عملیات خیبر بدرقه میکرد...
نوبت به خداحافظی با برادرش حمید رسید. کوله پشتی او را از پشتش باز کرد و در آن چند قوطی کمپوت گذاشت.
حمید پرسید: آقا چکار میکنی؟
آقا مهدی گفت: این کمپوتها را با خودت ببر، بدردتان میخورد.
حمید قبول نکرد و مانع این کار شد.
حمید با بچههای لشکر به سمت خطوط نبرد راه افتادند...
گویا آقا مهدی میدانست این آخرین دیدارش با حمید است.
آنگاه که همه نیروها حرکت کردند، آقا مهدی نشست و #سیرگریست. (مهدی باکری در یادها و خاطرهها - بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس)
.
. &شهیدمهدیباکری &شهیدحمیدباکری #عملیاتخیبر #سردارانعاشورایی #رفیق #همسفرتابهشت
@shahidbakeri31
✏#درد_را_فراموش_کردم :
عصر یکی از روزهای #عملیات_خیبر بود و ما در #جزیره_مجنون؛پل را تصرف کرده بودیم. من مجروح شده بودم.
#آقاحمید را دیدم که داشت نیروها را هدایت میکرد. یادش افتاد #نماز_ظهرش را نخوانده.
سریع وضو گرفت، آمد قامت بست و جایی نماز خواند که در تیررس بود و امکان داشت فاجعه اتفاق بیافتد، اما چنان با #طمانینه و آرامش نماز میخواند که من دردم را فراموش کردم و به او خیره شده بودم.
حتی وقتی هم که روی برانکارد گذاشتنم تا ببرنم، برگشته بودم و به نماز خواندن حمید نگاه میکردم.
#شهید_جاویدالاثرآقاحمید_باکری #عملیاتخیبر
(به روایت دوستان)
@shahidbakeri31