دو سال پیش خدا قسمت کرد و بنده روانه ی سفر کربلا شدم (:
یکی از اون روزا نوبتِ زیارتِ مرقد حُر بن یزید ریاحی بود .
﴿شھیدباشتاشھیدشوے﴾
دو سال پیش خدا قسمت کرد و بنده روانه ی سفر کربلا شدم (: یکی از اون روزا نوبتِ زیارتِ مرقد حُر بن یزی
و حدودا شش کیلومتر از شھرِ کربلا دور بود و باید با اتوبوس یا ماشین میرفتیم . . .
قبل از هر زیارتگاهی بهمون توضیح میدادن که قراره کجا بریم . .
توی مسیر عجیب به فکر فرورفته بودم و تموم روضه های حر رو تجسم میکردم و خیلی فکرم درگیر شده بود که آخه با یه احترام به مادر امام حسین [ حضرتِ زهرا﴿س﴾ ] خدا راه بازگشت به آغوشش رو به حر نشون داد و حالا اگه ما بخوایم در حق مولامون حسین(ع) نوکری کنیم چه هااا میشود . .
خلاصه وقتی رسیدیم به مرقد حر از همون دم یه حالِ عجیبی داشتم یه حس خاص یه حسی که گویا از بازگشت به آغوشِ گرم خدا حرف میزد واسم ..
یه حسی بھم میگفت حر راه اربابتو سد کردو با یه احترام، امام حسین آورد پیش خودش و به روی حر نیاورد ، تو هر گناهی هم کرده باشی که مثل حر راه اربابتو سد نکردی که . . و اونجا بود که به ارباب گفتم میشه منو مثل حر بخری ، مراقب دلم ، مراقبِ ورودی و خروجی های قلبم ، مراقبِ حرفام ، مراقب عملم ، مراقبِ تک تک لحظاتی که قراره بعد از کربلات سپری کنم .. و .. باشی ؟
و اونجا محکم دستمو دادم به دست امام حسین(؏) و گفتم ارباب هیچ وقت ، در هیچ زمانی و در هیچ مکانی دستمو ول نکن ... هیچ وقت .. ، و اربابم عشق تو عجیب توی رگای من جریان داره که اگه نباشه مرده ای بیش نیستم ..
به رسم ادب صلی اللہ علی الباکین علی الحسین(؏)
دیگه خیلی دعامون کنید که خیلی محتاجیم
شبتون منور به توبه های از ته دل🖤🌱
راستے حرفاتونم میخونم :) بفرمائید 📞⇩
https://harfeto.timefriend.net/16136845490662
هدایت شده از من چیزهایی شنیدم؛
؛
شمر خشمگین شد و بر سینهیِ حسین(ع)
نشست و محاسنش را گرفت. امام لبخندی
زد و گفت: مرا میکشی؟ آیا نمیدانی که
من کیستم؟ شمر گفت: میدانم. مادرت
فاطمه، پدرت علی و جدت مصطفی و
پشتیبانت خداست. تو را میکشم و هیچ
باکی ندارم.
شاید این جملهها در تاریخ حک شدهاند
برای اینکه بعد از قرنها ما از خودمان
بپرسیم: آیا «من» چیزی بیش از شمرِ ذی
الجوشن دربارهی حسین(ع) میدانم؟
• کتابِ وقتی شیپورِ جنگ نواخته
میشود، استاد ماندگاری !