eitaa logo
مؤسسه شهید عباس دانشگر
3.2هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
5.1هزار ویدیو
503 فایل
﷽ " کانال رسمی شهید مدافع حرم عباس دانشگر " با عنوان ✅ مؤسسه شهید دانشگر . ولادت : ۱۳۷۲/۲/۱۸ سمنان شهادت : ۱۳۹۵/۳/۲۰ . خادم الشهدا: @faridpour 👤این کانال زیر نظر خانواده و اقوام شهید اداره می شود. 🌷زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست
مشاهده در ایتا
دانلود
مجموعه جدید خاطرات و محبت‌های شهید عباس دانشگر ۲۸ 💠 خانم بهزادی از استان اصفهان ... ✍ از وقتی رد پای شهید عباس دانشگر در زندگی‌ام باز شد، همه چیز رنگ‌وبوی دیگری گرفت. این آشنایی آن‌قدر عمیق و تأثیرگذار بود که تصمیم گرفتم او را به دیگران معرفی کنم. با تمام وجودم درک کردم که حضور این شهید در زندگی‌ام چه برکاتی داشته است. به‌خاطر همین، با برادر شهیدم عباس - که در دلم او را «داداش عباس» صدا می‌زنم - عهد بستم که تا توان دارم، او را به دیگران معرفی کنم و یادش را زنده نگه دارم. در دبیرستان، کمتر کسی پیدا می‌شد که از علاقه‌ام به شهید دانشگر خبر نداشته باشد. این علاقه و عهدی که با شهید بسته بودم، آن‌قدر برایم مهم بود که با کمک معاون محترم پرورشی و حمایت مدیر ارجمند مدرسه، توانستیم به لطف خدا بسیاری از دانش‌آموزان را با شهید آشنا کنیم. هر بار که بین دانش آموزان از داداش عباس حرف می‌زدم، حس می‌کردم کنارم حضور دارد و من تنها نیستم. با راهنمایی ادمین کانال مؤسسه شهید دانشگر در سمنان - جایی که مزار مطهر شهید در آن شهر قرار دارد - فایل کارت معرفی شهید را آماده کردم و به چاپخانه بردم. وقتی کارت‌ها آماده شد، با ذوق‌وشوق آن‌ها را بین بچه‌ها پخش کردم. چشمانشان که به تصویر شهید می‌افتاد، انگار گمشده‌ای را پیدا کرده باشند، به تصویر خیره می‌شدند و بی‌اختیار لبخند روی لبانشان می‌نشست. حتی چندنفری که پشت کارت را اسکن کرده بودند، بعد از دیدن کلیپ‌ها و مستندها، پیشم آمدند و تشکر کردند. آن لحظه‌ها برایم خیلی باارزش بودند. از طریق انتشارات شهید کاظمی شهر مقدس قم و البته با راهنمایی ادمین کانال مؤسسه، چند کتاب درباره زندگی شهید دانشگر با تخفیف مناسب تحویل گرفتم. کتاب‌ها را که آوردم مدرسه، بین بچه‌ها پخش کردم. به هر کدام که کتاب می‌دادم، می‌گفتم: «قول می‌دهی تا هفته دیگر تمامش کنی؟» می‌گفتند: «حتماً!» اسمشان را می‌نوشتم و یک هفته بعد کتاب را پس می‌گرفتم. بعضی‌ها حتی زودتر هم تمام کرده بودند! این کار باعث شد خیلی از بچه‌ها به خواندن کتاب‌های شهدا علاقه‌مند شوند. این‌گونه شد که در چند ماه، نه‌تنها خیلی از بچه‌ها را با شهید دانشگر آشنا کردم، بلکه خدا را شکر باعث شدم خواندن کتاب‌های غیردرسی هم در برنامه زندگی‌شان قرار بگیرد. مطمئنم داداش عباس هم در این راه کمکم کرد، وگرنه این تلاش‌های ناچیز من به‌تنهایی آن قدر تأثیر نداشت. هر وقت یکی از بچه‌ها از کتابی که خوانده بود تعریف می‌کرد، حس می‌کردم لبخند رضایت روی صورت داداش عباس نقش بسته است. در همان ایام یک شب خواب عجیبی دیدم. خواب دیدم داداش عباس، با همان لبخند شیرین همیشگی، آمد تو اتاق و یک صلوات شمار گذاشت تو کشوی میزم. با اینکه تو خواب می‌دانستم شهید شده، حضورش آن‌قدر واقعی بود که وقتی بیدار شدم، سریع رفتم سراغ کشو، اما چیزی نبود. کاش بیدار نمی‌شدم! گیج و مبهوت از این خواب عجیب، با صدای اذان صبح به خودم آمدم. هفته بعد، معاون مدرسه که پدرشان فوت شده بود، به‌جای خرما و حلوا، نذر کردند به نیت پدرشان به بچه‌ها صلوات شمار هدیه بدهند. جعبه پر از صلوات شمارها را جلوی من گرفتند و یکی را برداشتم، روی صلوات‌شماری که قسمتم شد نوشته بود: «۱۰۰ صلوات به نیابت از شهید عباس دانشگر.» از هیجان دیدن نام شهید شوکّه شدم و بعد از دیدن صلوات شمار، جریان خوابم را برای ایشان تعریف کردم. وقتی حرف‌هایم را شنید، با تعجب به من نگاه کرد و لبخندی زد و گفت: «الله‌اکبر!» خوش به حالت که رفیق آسمانی‌ات این‌قدر هوایت را دارد. از طرف من به شهید دانشگر بگو آن دنیا هوای پدرم را هم داشته باشد. از آن روز به بعد، هر جا که خسته یا ناامید می‌شوم، یا وقتی دلم می‌گیرد، انگار شهید عباس حواسش به من هست و به من انگیزه و انرژی می‌دهد. گاهی یک پیام درباره معرفی بسته‌های فرهنگی مجازی شهید در کانال مؤسسه و گاهی دیدن تصویر لبخند زیبایش، حتی در گوشی دوستانم که اصلاً انتظارش را نداشتم، باعث ایجاد این انگیزه می‌شود. خدا را شکر می‌کنم به‌خاطر این رفاقت که به لطف و نگاه خداوند متعال برقرار شد و همچنان ادامه دارد. داشتن یک رفیقِ آسمانی، نعمتی است که همیشه به درگاه الهی شکرگزار آن خواهم بود. برادر شهیدم نه‌تنها در زندگی‌ام حضور دارد، بلکه به من یاد داده است که چگونه با عشق و ایمان به دیگران خدمت کنم. سعی می‌کنم هر کار خیری انجام می‌دهم ثواب آن را از طرف رفیق ِآسمانی‌ام به حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) تقدیم کنم. 📗 نویسنده: مصطفی مطهری‌نژاد 🔰 دسترسی سریع 📦 بسته فرهنگی مجازی 🏷 کارت معرفی شهید ╭─┅•🍃🌺🍃•┅─╮ @shahiddaneshgar ╰─┅•🍃🌸🍃•┅─╯
مؤسسه شهید عباس دانشگر
مجموعه جدید خاطرات و محبت‌های شهید عباس دانشگر ۲۸ 💠 خانم بهزادی از استان اصفهان ... ✍ از وقتی رد
. مجموعه جدید خاطرات و محبت‌های شهید عباس دانشگر ۲۹ 💠 خانم ایمانی از استان ایلام ... ✍ نام شهید عباس دانشگر را بارها شنیده بودم، اما هیچ‌وقت کنجکاو نشدم بیشتر درباره‌اش بدانم. روزی جانمازی هدیه گرفتم که عکس شهید دانشگر روی آن چاپ شده بود. عکس شهید روی جانماز، نگاهم را میخکوب کرد. نمی‌دانستم چرا، اما حس کردم او را از قبل می شناختم، انگار بین ما پیوندی ناگسستنی وجود داشت." امّا این حس عجیب، از کجا می‌آمد؟ گویی عکس شهید، با آن نگاه نافذ و لبخند مهربان، از قبل در ذهنم نقش بسته بود. حس می‌کردم که او را می‌شناسم. با اینکه از قبل تصویر شهید را ندیده بودم. در مدرسه یکی از مربی‌ها کتابی درباره شهید دانشگر به بچه‌ها هدیه می‌داد تا بخوانند. من که بیشتر به جمع‌آوری کتاب و پر کردن قفسه‌های کتابخانه‌ام علاقه داشتم، با اشتیاق کتاب را به خانه آوردم. حدود یک هفته گذشت و کتاب همچنان در کتابخانه دست‌نخورده باقی‌مانده بود. مادرم که همیشه هوای منو داشت و دوست داشت چیزهای خوب یاد بگیرم، یه روز که داشتم توی اتاقم درس می‌خوندم، اومد پیشم و گفت: "دخترم، این کتاب «آخرین نماز در حلب » رو هم یه نگاهی بنداز. مطمئنم خوشت میاد." من که غرق در دنیای پرهیاهوی نوجوانی خودم بودم، چندان توجهی به صحبت مادرم نکردم. تا اینکه روزی در خانه حوصله‌ام به‌شدت سر رفته بود و دنبال چیزی برای سرگرمی می‌گشتم. ناگهان یاد حرف مادر و کتاب شهید افتادم و تصمیم گرفتم آن را بخوانم. کتاب «آخرین نماز در حلب» را از قفسه برداشتم. اول به عکس‌های آخر کتاب نگاهی انداختم. تصاویر شهید انگیزه‌ای شدند تا شروع به خواندن کتاب کنم. صفحه اول، دوم، سوم... تا صفحه پنجاه و ششم را خواندم. ناگهان صدای مادرم را شنیدم که گفت: «فاطمه، وقت شامه.» آن قدر غرق خواندن کتاب بودم که گذر زمان را اصلاً متوجه نشدم. سر سفره هم مدام به این فکر می‌کردم که چرا این قدر دیر شروع به خواندن این کتاب کردم. کتاب، تصویری چنان زنده از شهید دانشگر ترسیم کرده بود که انگار او را در کنار خود حس می کردم. صفحات کتاب، آغشته به عطر ایثار و شهادت بود و هر بار که آن را می‌خواندم، قلبم مملو از حسرت و اشتیاق می‌شد. شب‌ها، وقتی چشمانم را می‌بستم، تصویر چهره‌ی مصمم و مهربان شهید در ذهنم نقش می‌بست و اشک از چشمانم جاری می‌شد. پس از تمام‌کردن کتاب، تازه عکس‌های آخر آن برایم معنا پیدا کرد. عکس ها لحظاتی از زندگی شهید را به تصویر می کشید که حالا می‌دانستم چه بوده و چه گذشته است. بعد از خواندن کتاب، تصمیم گرفتم بیشتر در مورد شهید تحقیق کنم. شروع به خواندن کتاب‌های دیگر و دیدن فیلم‌های مستند شهید کردم. حتی به گلزار شهدای شهرمان رفتم و با خانواده شهدا در کنار مزار شهیدشان صحبت کردم. دوست داشتم بیشتر با شهدا آشنا شوم. نمی‌دانم چطور ولی سفر زیارتی اربعین به طور کاملاً اتفاقی روزی‌ام شد، در ایام اربعین، فرصتی پیش آمد تا در یکی از موکب‌ها خادم زائرین امام حسین (علیه‌السلام) باشم. در آنجا سه هدیه گرفتم: یک سربند با نام اباعبدالله (علیه‌السلام)، یک پیکسل با عکس شهید حاج‌قاسم سلیمانی و شناسنامه شهید دانشگر. از دیدن شناسنامه برادر شهیدم در سفر اربعین ذوق‌زده شدم. هنگام بازگشت، احساس می‌کردم که این زیارت به برکت رفاقت با شهداست. جانماز با عکس شهید دانشگر، همیشه همراهم است. هر بار که به آن نگاه می‌کنم، حس خوبی به من دست می‌دهد. انگار این جانماز، پلی بود بین من و دنیای شهدا. آشنایی با شهید دانشگر، آغازی بود برای سفری که مرا به دنیای شهدا پیوند زد. سفری که در آن، معنای واقعی ایثار، فداکاری و عشق به خداوند را آموختم و باعث شد نگاهی عمیق‌تر به زندگی و ارزش‌های آن داشته باشم. 📗 نویسنده: مصطفی مطهری‌نژاد ╭─┅•🍃🌺🍃•┅─╮ @shahiddaneshgar ╰─┅•🍃🌸🍃•┅─╯
💠 اوقات‌ شرعی ماه مبارک رمضان به افق شهر سمنان ╭─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╮ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @shahiddaneshgar_pic ╰─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╯
مؤسسه شهید عباس دانشگر
. مجموعه جدید خاطرات و محبت‌های شهید عباس دانشگر ۲۹ 💠 خانم ایمانی از استان ایلام ... ✍ نام شهید
. مجموعه جدید خاطرات و محبت‌های شهید عباس دانشگر ۳۰ 💠 آقای حسین‌پور از استان آذربایجان شرقی ... ✍ عصر پنجشنبه بود و بوی خوش چای و خرما در فضای پایگاه بسیج محله پیچیده بود. هوا کمی سرد بود و اعضای پایگاه دور هم جمع شده بودیم و گپ می‌زدیم و برای مراسم هفتگی شهدا بعد از نماز آماده می‌شدیم. من هم نشسته بودم و به چهره‌های گرم و صمیمی بچه‌ها نگاه می‌کردم که برگه‌ای روی میز توجهم را جلب کرد. عکس جوانی با لبخندی دلنشین بود. چیزی در آن نگاه بود که مرا به خود جذب می‌کرد. انگار آشنا بود، اما نمی‌دانستم کجا او را دیده بودم. در نگاه اول، فکر نمی‌کردم او شهید باشد، اما وقتی یکی از اعضای فعال پایگاه با شوق خاصی گفت: «عباس، جوان خیلی خوبی بود»، فهمیدم که اشتباه کرده‌ام. نامش را به‌خاطر سپردم تا در اولین فرصت، در موردش بیشتر بدانم. وقتی به خانه رسیدم، نام شهید عباس دانشگر را در فضای مجازی جست‌وجو کردم. فهمیدم تازه‌داماد ۲۳ ساله‌ای بوده که برای دفاع از حرم اهل‌بیت (علیهم‌السلام) در حلب سوریه به شهادت رسیده است. وقتی زندگی‌نامه شهید دانشگر را خواندم، احساس عجیبی به من دست داد. انگار با یک الگوی تمام‌عیار روبه‌رو شده بودم. تصمیم گرفتم؛ مانند او باشم. ولی این راه آسانی نبود. گاهی اوقات، وسوسه‌های دنیا مرا از هدفم دور می‌کرد. اما هر بار که یاد عباس می‌افتادم، دوباره نیرویی تازه می‌گرفتم و به راهم ادامه می‌دادم. کتاب «تأثیر نگاه شهید» را که درباره محبت‌های شهید دانشگر به دوستانش بود را خواندم، دنیای جدیدی برایم باز شد. فهمیدم شهدا چگونه می‌توانند در زندگی ما حضور داشته باشند و به ما کمک کنند. یکی از قسمت‌های کتاب که خیلی روی من تأثیر گذاشت، داستان خواب یکی از دوستان شهید بود. او می‌گفت که عباس در خواب به او گفته است: «دیشب که شما در کنار مزار شهدای گمنام دانشگاه امام حسین (علیه‌السلام) برنامه داشتید، من هم کنار شما بودم؛ اما شما من را نمی‌دیدید.» متوجه شدم حضور شهدا چقدر پر رنگ است. در دوران کسب آمادگی برای کنکور بودم، ولی اراده‌ام برای مطالعه ضعیف شده بود. شبی خواب دیدم تلفنم زنگ می‌خورد. به من الهام شد که پشت خط عباس دانشگر شهید است. با صدای نورانی‌اش به من گفت: «سلام. چرا درس‌هایت را جدی نمی‌گیری؟ مگر نمی‌خواهی مثل من باشی؟» از خواب پریدم. قلبم تند می‌زد. انگار واقعاً با عباس صحبت کرده بودم. بعد از آن خواب ِمهم، انگیزه‌ام زیاد شد، حالا همیشه حس می‌کنم عباس کنارم است. وقتی کار اشتباهی می‌کنم، یادش می‌افتم و خجالت می‌کشم. سعی می‌کنم مثل او باشم، مثل او زندگی کنم. از وقتی که با عباس آشنا شده‌ام، زندگی‌ام تغییر کرده است. نگاهم به دنیا عوض شده است. دیگر به دنبال تجملات و زرق‌وبرق دنیا نیستم. می‌خواهم مثل عباس، برای خدا و برای مردم زندگی کنم. عباس همیشه در قلب من زنده است و ان‌شاءالله راهش تا ابد ادامه خواهد داشت. 📗 نویسنده: مصطفی مطهری‌نژاد ╭─┅•🍃🌺🍃•┅─╮ @shahiddaneshgar ╰─┅•🍃🌸🍃•┅─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 زیارت مزار شهید🌷 🔸آستان مقدس امامزاده علی اشرف 🌷(گلزار شهدا ) ✳️ باز پنجشنبه و یاد امام و شهدا با 🕊زیارتنامه ی شهدا🕊 🌹🌱🌹🌱السَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌷─┅─🍃🌸🍃─┅─ 💠 @shahiddaneshgar
Juz-001.pdf
1.33M
🌹فایل متنpdf جزء ۱ با ترجمه ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 📖 تلاوت قرآن به نیت رفیق شهیدم ╭─┅🍃🌼🍃•┅─╮ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@shahiddaneshgar ╰─┅🍃🌸🍃•┅─╯
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌷 @shahiddaneshgar_pic
🟢 در کار خیر سهیم باشید سلام به همراهان عزیز موسسه شهید دانشگر✋🌹 ✅✅ با توجه به استقبال گسترده اقشار مختلف به ویژه نوجوانان و جوانان از کتاب های شهید عباس دانشگر، به استحضار همه علاقمندان به ترویج مشی و مرام عباس عزیز می رساند: 💠💠 💠💠 عزیزانی که تمایل به پرداخت مبالغی جهت نذر کتاب (خرید کتاب و چاپ تراکت وصیت نامه و کارت معرفی شهید و ارسال به افراد در سطح کشور) دارند می توانند جهت شرکت در این امر خداپسندانه، در راستای ترویج فرهنگ جهاد و شهادت، به حساب زیر واریز وجه انجام دهند. طرح نذر کتاب با نظارت خانواده شهید انجام می شود. در صورت تمایل می توانید به نیتی که خود صلاح می دانید در جهاد تبیین معرفی سبک زندگی شهدا به خصوص شهید عباس دانشگر با واریز وجه جهت ارسال کتب با درج مهر هدیه در گردش، سهیم باشید. شماره سپرده بانک قرض الحسنه مهر ایران: (حساب بانکی به نام آقایان عباس فریدپور،حامد مقبل،مصطفی مطهری نژاد) 4409.704.5030345.1 شماره شبا: IR670600440970405030345001 شماره کارت: 6063737005212335 ╭─┅🍃🌺🍃•┅─╮ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@shahiddaneshgar ╰─┅🍃🌸🍃•┅─╯
مؤسسه شهید عباس دانشگر
. مجموعه جدید خاطرات و محبت‌های شهید عباس دانشگر ۳۰ 💠 آقای حسین‌پور از استان آذربایجان شرقی ... ✍
. مجموعه جدید خاطرات و محبت‌های شهید عباس دانشگر ۳۱ 💠 خانم زهرا محمدی از استان گلستان ... ✍ من دختری که شانزده بهار بیشتر از عمرم نمی‌گذشت، در شور و حال جوانی و ناآگاهی از زندگی سعادتمندانه و واقعی بودم و چندان به آموزه‌های دینی توجه نداشتم، حجابم کامل نبود البته بی‌حجاب هم نبودم. شال همیشه به‌سختی روی موهایم می‌ماند، شلوار کوتاه می‌پوشیدم و زمستان‌ها گاهی با کلاه از خانه بیرون می‌زدم. قلبم بی‌قرار و روحم سرگردان بود. گویی چیزی درونم گم شده بود، چیزی که نمی‌دانستم چیست. وقتی دختران چادری را می‌دیدم، حسی از حسرت و اشتیاق، درونم جوانه می‌زد. گهگاه چادر سر می‌کردم، اما این تصمیم گذرا بود؛ سه چهار روز چادر می‌پوشیدم و دوباره به سبک قبلی بر می‌گشتم. حتی وقتی چادرهای مُد روز را می‌خریدم، تغییری ایجاد نمی‌شد. اراده‌ام متزلزل بود و هر روز در تب‌وتاب بودم. یکبار در سفر خانوادگی به مشهد مقدس، در بازار پر ازدحامِ نزدیک حرم، چادری ساده و زیبا توجه مرا جلب کرد. بی‌اختیار به مادرم گفتم: «مامان، این رو برام می‌خری؟» مادرم که کمی جلوتر رفته بود صدایم را که شنید با تعجب برگشت. همان جا چادر را خریدم. در حرم مطهر چادر را سر کردم و این از برکت زیارت امام رضا علیه‌السلام بود. در بازگشت از سفر، با شک‌وتردید چادر سر می‌کردم. فکر می‌کردم مثل قبل، باز این چادر کنار می‌رود، اما این بار همه چیز فرق داشت. انگار قرار بود دست تقدیر جور دیگری رقم بخورد. من که سه، چهار سال بود درست نماز نمی‌خواندم یا اگر می‌خواندم، دل‌بخواهی می‌خواندم، ناگهان یک اتفاق زندگی‌ام را دگرگون کرد. همان روزها برادرم مرا با شهید عباس دانشگر آشنا کرد. کتابی در مورد زندگی شهید دانشگر به من داد و فرشته نجات من شد. من چندان اهل مطالعه نبودم، همین‌طور دل‌بخواهی چند صفحه کتاب می‌خواندم و کنار می‌گذاشتم. اما در آن حال‌وهوا بودم که برادرم آن هدیه را به من داد. چه هدیه‌ای؟ چه هدیه با ارزشی... گفت: این کتاب خوبی است، از من می‌شنوی یک‌بار دقیق بخوان. با کنجکاوی شروع به خواندن کردم و هر چه بیشتر می‌خواندم، بیشتر شیفته شخصیت او می‌شدم. پیش‌ازاین، فقط نامش را شنیده بودم، اما حالا کتاب زندگی‌اش را ورق می‌زدم: صداقت، شجاعت و ایمان راسخ شهید، قلب مرا تسخیر کرد. به یاد دارم در کتاب زندگی‌اش خواندم که چگونه در اوج سختی‌ها، لبخند از لبانش محو نمی‌شد. این ویژگی، به من یاد داد که چگونه در برابر مشکلات، صبور و امیدوار باشم. احساس می‌کردم گمشده‌ای را پیدا کرده‌ام. گویی برادری آسمانی به زندگی‌ام قدم گذاشته بود. بعد از آن چادر برایم تنها یک پوشش نبود؛ نمادِ عشقی شد که به خدا و شهدا پیدا کرده بودم. وقتی چادر را بر سر می‌کردم، احساس امنیت و آرامش عجیبی در قلبم جاری می‌شد. اطرافیانم گاهی مسخره‌ام می‌کردند، اما رضایت امام‌زمان (عجل‌الله) و نگاه شهید عباس برایم کافی بود. تغییرات از همان لحظه آشنایی با شهید دانشگر شروع شد. دیگر نمازهایم را سرسری نمی‌خواندم، بلکه اول وقت و با حضور قلب و توجه به معبود، به نماز می‌ایستادم. با کمک برادر شهیدم که احساس می‌کردم در کنارم حضور دارد، با اعتمادبه‌نفس و آرامش در مسابقات قرآنی شهرستان شرکت کردم و توانستم مقام اول را کسب کنم. هر روز صبح با نوای مداحی صبحم را شروع می‌کردم و برنامه خودسازی شهید عباس را که نوشته و روی کمدم زده بودم، در حد توانم اجرا می‌کردم. حالا گاهی که غم و غُصه دنیا روی دوشم سنگینی می‌کند، سراغ آلبوم عکس‌های داداش عباس می‌روم. در هر عکس، نگاهی پر از امید و آرامش می‌بینم. با او درد دل می‌کنم و او در تصاویرش به من لبخند می‌زند و من به آرامش می‌رسم. امسال اتفاق مهم دیگری افتاد، درست چند روز بعد از تولدم، به سفر راهیان نور رفتم. در این سفر معنوی، شهدا و داداش عباس دو هدیه باارزش به من دادند: تولدی دوباره و عشقی که هر روز به خدای شهدا عمیق‌تر می‌شود. حالا می‌دانم این چادر، تنها پارچه‌ای نیست که بر سر می‌کنم؛ پرچمِ وفاداری من به راهی است که شهیدان با خونشان ترسیم کرده‌اند و داداش عباس... او حالا نه یک تصویر که همراه همیشگی من است؛ برادری که در هر قدم از زندگی، به من که حالا خواهر باحجاب او شده‌ام افتخار می‌کند و این به من انگیزه می‌دهد. داستانِ تحول زندگی من از سفر مشهد مقدس شروع شد و با آشنایی با شهید دانشگر کامل شد و این تحول و تغییر نورانی و سراسر هدایت را لطف خداوند متعال و عنایت امام رضا (علیه‌السلام) و کمک برادر شهیدم می‌دانم. شهید دانشگر الگوی زندگی‌ام شد. او به من آموخت که چگونه با نور ایمان، تاریکی‌های زندگی را روشن کنم. و این تازه آغاز راهی است که زندگی‌ام با نور شهدا روشن شده است. 📗 نویسنده: مصطفی مطهری‌نژاد ╭─┅•🍃🌺🍃•┅─╮ @shahiddaneshgar ╰─┅•🍃🌸🍃•┅─╯
سوم رمضان ۱۴۳۷ ه ق حومه شهر حلب •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• کانون شهید عباس دانشگر استان یزد (شهرستان میبد) •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ╭─┅•🍃🌺🍃•┅─╮ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@shahiddaneshgar ╰─┅•🍃🌸🍃•┅─╯
مؤسسه شهید عباس دانشگر
#شهید_رمضان #شهید_عباس_دانشگر #شهید_مدافع_حرم سوم رمضان ۱۴۳۷ ه ق حومه شهر حلب •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
8.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خداحافظ ای شعر شب های روشن...💔 سوم ماه مبارک رمضان سالروز شهادت قمری |@kanoon_shahiddaneshgar| ╭─┅•🍃🌺🍃•┅─╮ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@shahiddaneshgar ╰─┅•🍃🌸🍃•┅─╯
خُداحافظ رَفیق...💔 🗓 سوم رمضان سالروز شهادت به ماه قمری 🌹جوان مؤمن انقلابی پاسدار ➖🌷➖🌷➖🌷➖ ▪️محل ولادت:سمنان ▪️محل شهادت:منطقه خلصه -حلب (سوریه) ▪️تاریخ ولادت:۱۸ اردیبهشت ۱۳۷۲ ▪️تاریخ شهادت:۲۰ خرداد ۱۳۹۵ 💥نحوه شهادت: اصابت دو راکد موشک تاو آمریکایی به ماشین شهید،به دست گروهک تکفیری داعش، در منطقه خلصه-حلب (سوریه). ➖➖➖➖➖ 👤خاطره به نقل از:احمد علی عبداللهی؛همکار شهید ✍🏻عباس خوش سیما بود و دلی پاک داشت. در اصابت موشک تاو تمام بدنش سوخت. بعد از شهادتش،عباس یک درس بزرگی به همه ما داد. خدا همه چیزش را خرید. حتی چهره زیبایش را. 📘تاثیر نگاه شهید، صفحه ۵۹ ➖➖➖➖➖ 📌عباس،نماز ظهر را در تیررس دشمن اقامه می‌کند؛ مثل یاران حسین(علیه‌السلام)؛ اما باز هم آرام است و این موقعیت خطرناک از کیفیت نمازش کم نکرده است. کسی نمی‌داند در این نماز آخر، میان عباس و خدا چه گذشته است که پای عباس ساعتی بعد به آخرین پله کمال می‌رسد. دو موشک تاو ضدتانک هدایت‌شونده، مأمور می‌شوند تا عباس را به سوی بهشت هدایت کنند‌. ✨روحش شاد و یادش گرامی باد✨ 🌹شادی ارواح مطهر شهدا صلوات🌹 ╭─┅•🍃🌺🍃•┅─╮ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@shahiddaneshgar ╰─┅•🍃🌸🍃•┅─╯