eitaa logo
مؤسسه شهید عباس دانشگر
3.3هزار دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
5.9هزار ویدیو
550 فایل
﷽ " کانال رسمی شهید مدافع حرم عباس دانشگر " با عنوان ✅ مؤسسه شهید دانشگر . ولادت : ۱۳۷۲/۲/۱۸ سمنان شهادت : ۱۳۹۵/۳/۲۰ . خادم الشهدا: @faridpour 👤این کانال زیر نظر خانواده و اقوام شهید اداره می شود. 🌷زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
|✍🏻🌿 2️⃣ 💠حضور و فعالیت میدانی خادمین کانون فرهنگی شهید عباس دانشگر در پياده روی جاماندگان اربعین شهر تهران و معرفی شهدا به ویژه شهید دانشگر | @kanoon_shahiddaneshgar | 📸 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💠@shahiddaneshgar
مجموعه جدید خاطرات و محبت‌های شهید عباس دانشگر ۱۱۴ 💠 خانم خسروی از استان سمنان ✍ اواخر شهریور بود. نفس‌های آخر تابستان و بوی مهر، توی کوچه‌های شهر می‌پیچید. هنوز زنگ شروع سال تحصیلی ۱۴۰۲-۱۴۰۱ نخورده بود که خبر رسید: «قراره بریم دیدار مادر یک شهید… یک جوان مؤمن و انقلابی.» اسمش را شنیده بودم، اما انگار هنوز او را نمی‌شناختم. خانه‌شان ساده بود، اما هر گوشه‌اش پر از حضور صاحب‌خانه‌ی اصلی بود؛ پسری با لبخندی آرام و نگاهی که از قاب عکسش هم عبور می‌کرد و مستقیم با دل آدم حرف می‌زد. حتی عقربه‌های ساعت دیواری خانه هم روی تصویری از او می‌چرخیدند. مادرش با آن محبتی که فقط یک مادر شهید دارد، برایمان چای آورد و نشست. شروع کرد به گفتن قصه پسرش؛ از نمازی که همیشه اول وقت بود، تا اینکه گفت اگر کسی دروغ می‌گفت، طرف را گوشه ای کنار می کشید و با همان لبخند آرامش به او می‌گفت: «بهتر بود واقعیت رو می گفتی» مادر بزرگوار شهید از ویژگی هایی برایمان گفت که برایمان جالب و شنیدنی بود. همان لحظه احساس کردم این دیدار عادی نیست. از آن روز، سخنان مادر شهید در جانم ماند. پدر بزرگوار شهید کتاب «آخرین نماز در حلب» را به پایگاه بسیج محله مان هدیه داده بود. ورق زدم و فهمیدم شهید عباس دانشگر، رفقای شهید داشته… و همان رفقای شهیدش، در کنار نماز اول وقت، بال‌های پروازش شدند. من هم از اون به بعد او را برادر شهید خودم انتخاب کردم؛ عکس و وصیت‌نامه‌اش را به کمدم چسباندم. هر روز با نگاه او راهی مدرسه می‌شدم، و یک صلوات‌شمار در جیبم بود؛ اگر مشکلی پیش می‌آمد، با صلوات بر محمد و آل محمد به نیت او و توسل، آرام می‌شدم… و جواب می‌گرفتم. روزها گذشت تا رسیدیم به بهمن ماه. مدرسه اعلام کرد قرار است کاروان راهیان نور دانش‌آموزی برود مناطق عملیاتی هشت سال دفاع مقدس. سهمیه کم بود و اسم من در فهرست نبود. دلم شکست. نشستم پشت نیمکت، صلوات‌شمار را در دست گرفتم و باز به عباس، برادر شهیدم توسل کردم. فردایش، وقتی وارد مدرسه شدم، دوستم گفت: «معاون مدرسه دنبالت می‌گرده.» با استرس رفتم. با لبخند گفت: «کنسلی داشتیم… اسم تو رو برای راهیان نور نوشتیم.» تپش قلبم تند شد. باورم نمی‌شد. با ذوق برگشتم کلاس و با بچه‌ها که از قبل ثبت نامشان قطعی شده بود، برای سفر برنامه ریختیم. روز حرکت رسید. از استان سمنان، ۱۱ اتوبوس راه افتادیم. هر اتوبوس به نام یک شهید مزین شده بود. اتوبوس شماره‌ی ۹… به نام شهید عباس دانشگر. انگار خودش ما را به منطقه می رساند. در طول سفر، هر جا می‌رفتم ناگهان تصویرش پیدا می‌شد؛ روی دیوار یادمان‌ها، در اردوگاه‌ها… و هر بار با همان نگاه معصوم و لبخند برادرانه، خستگی را از تنم می‌گرفت و قدم‌هایم را محکم‌تر می‌کرد. همیشه دوست داشتم بروم امامزاده علی‌اشرف علیه السلام، سر مزارش. ولی خانه‌مان از مزارش دور بود و این خواسته در دلم مانده بود. سفر راهیان نور که تمام شد، گفتند باید از خاطره‌هایمان بنویسیم تا در مسابقه شرکت کنیم. بیشتر بچه‌های اتوبوس عباس دانشگر، در طول مسیر، کتاب «آخرین نماز در حلب» را خوانده بودند. پیشنهاد مسابقه هم از سوی یکی از دوستان شهید مطرح شد که همراه ما در سفر بود. گفتند برگزیدگان، در امامزاده علی‌اشرف علیه السلام تقدیر می‌شوند. اردیبهشت ۱۴۰۲… مراسم سالگرد تولد شهید. اسمم را به عنوان برگزیده اعلام کردند. و من… به آرزویم رسیدم. کنار پدر و مادر شهید، در جمع مردم، کنار مزار او ایستادم. هدیه‌هایم ارزشمند بودند، اما یکی‌شان قلبم را لرزاند: قطعه‌فرشی متبرک از حرم مطهر امام رضا علیه السلام. همان که مدت‌ها بود می‌خواستم تهیه کنم، و در امامزاده در کنار مزار مطهر برادر شهیدم به دستم رسید. آن شب، برایم مثل معجزه‌ای بود که باور کردنش سخت بود. از آن روز، سعی می‌کنم لبخند را فراموش نکنم، با مهربانی با دوستانم رفتار کنم، از مظلومان ـ به‌خصوص مردم غزه ـ حمایت کنم، در راهپیمایی‌ها حضور داشته باشم و با توکل بر خدا و کمک شهدا، قدم در مسیر الهی بگذارم و دست دوستانم را هم در این راه بگیرم تا مثل من در مسیر نورانی شهدا گام بردارند. آموخته‌ام… گاهی برای به دست آوردن باارزش‌ترین چیزها، باید از چیزهای باارزش دیگری گذشت. 📗 نویسنده: مصطفی مطهری‌نژاد ╭─┅•🍃🌺🍃•┅─╮ @shahiddaneshgar ╰─┅•🍃🌸🍃•┅─╯
مؤسسه شهید عباس دانشگر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا