❤️#مثل_شهدا_زندگی_کنیم
🌷شهـــید عباس دانشگر:
🌱ما باید با لبخندهایمان و اخلاق خوبمان جوانها را جذب کنیم.
┏━━━━━━━━🌺🍃━┓
https://eitaa.com/joinchat/2729902495Cbd97566d00
┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
¦🕊✨¦
سلام بر او که میگفت:
وای بر ما اگر این نعمت الهی را شکرگزار نبوده و لیاقت استقرار حکومت جهانی اسلام را نیابیم.
شما در برابر خون پر جوش و خروش شهیدان مدیون و مسئولید!...
#شهیدسیدباقرطباطبایی 🌱
| @kanoon_shahiddaneshgar |
🗞#خبر || خدمترسانی دانشجویان قرارگاه جهادی شهید عباس دانشگر در روستای محمد آباد علم
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی جهادگران، دانشجویان قرارگاه جهادی شهید عباس دانشگر به پاسداشت شهدای اقتدار و عزت در قالب اردوی جهادی_درمانی لبخند امید به روستای محمدآباد علم شهرستان قائنات اعزام شدند و به مدت ۵ روز به ارائه خدمات قابل توجهی بویژه در بخش پزشکی و دندانپزشکی پرداختند.
محمد جعفر شجاعی مسئول قرارگاه جهادی شهید عباس دانشگر گفت: در این اردو خدمات پزشک عمومی، مامایی، توزیع دارو، دندانپزشکی از جمله ترمیم، کشیدن، جرمگیری و فیشورسیلانت بر اساس وضعیت نیازمندی بیماران ارائه گردید.
وی در ادامه افزود: همراهی و همدلی مردم در روند برگزاری این اردو تاثیرات مثبت و قابل توجهی در ایجاد انگیزه جهادگران داشت.
شایان ذکر است بخش عمدهای از تجهیزات مورد نیاز برای ارائه خدمات دندانپزشکی متعلق به این قرارگاه میباشد و از ظرفیت دندانپزشکان نظامدار استان استفاده میشود.
در این اردو تعداد ۱۲ یونیت فعال آماده خدمت رسانی به مردم بودند.
این قرارگاه جهادی در مسیر خدمترسانی با هدف رفع محرومیت زدایی و تربیت نیروی تراز انقلاب قدم برخواهد داشت.
@jahadgaran I جهادگران
مجموعه جدید خاطرات و محبتهای شهید عباس دانشگر
۱۰۲
💠 ادامه خاطره خانم نسرانی از استان تهران
✍
وقتی خبر جور شدن بلیت قطار مشهد را شنیدم، اشک بیاختیار گوشهی چشمانم نشست. همان جا، نبض دلم تند شد و بیصدا زمزمه کردم:
- عباس جان... ممنونم. ممنون از این دستگیری بیدریغت.
در دل شلوغیهای شهر، همین دعایت، بزرگترین معجزه را برایمان رقم زد؛ چند نفر دیگر هم مثل ما بیهوا زائر امام رضا علیهالسلام شدند. به خودم که آمدم، دیدم تا همین دیروز حتی خیال سفر به مشهد را هم به ذهنمان راه نمیدادیم. حالا اما جمعی با امید و دلگرمی راهی زیارت بودیم.
سرنوشت اما هنوز یک برگِ نانوشته برایم داشت؛ قسمت نشد با بچهها همسفر شوم. دلم گرفت، اما به جایش تصمیم گرفتم هر روز کاری کوچک به نیت عباس انجام دهم؛ از قرائت یک صفحه قرآن تا هدیه صد صلوات. انگار قلبم آرامگرفته بود، احساس میکردم عباس همینجاست، کنار همین روزهای معمولیام، دوستی آسمانی که دلگرمم میکرد.
بعد از آن شوق و معجزه، آرامآرام مقدمات سفر بچهها را با هم چیدیم؛ کارت زائر گرفتیم، توی گروههای مجازی جمعشان کردیم، و به هر کس که میپیوست میگفتم:
- این سفر را مدیون شهید عباس دانشگر هستید. فراموشش نکنید.
عکس و زندگینامه عباس را در گروهها گذاشتم، کانال شهید را معرفی کردم تا هرکس دلتنگ آرامشش شد، یاد و راه او را دنبال کند.
روز حرکت هم رسید؛ ترمینال راهآهن شلوغ بود. صدای چرخ چمدانها، همهمهی زائرین آقا و حالوهوای وداع، فضا را پر کرده بود. کمک کردیم وسایل بچهها را بگذارند داخل واگن. همان لحظه که قطار آرام از ایستگاه جدا شد، اشک ذوق و دلتنگی توی نگاهم نشست و در دل تکرار کردم:
- عباس جان... ممنونم.
تا لحظه آخر، به همهشان یک توصیه داشتم:
- وقتی رسیدید حرم، به نیابت از شهید عباس دانشگر امام رضا را زیارت کنید.
دلم میخواست با همان قطار بروم، اما قسمت نشد. فقط قرآن و صلوات به نیت عباس، دلگرمی روزهایم شد.
برای هر کسی که پای حرفم نشست، قصهی محبت شهید را تعریف کردم و تهِ دلم همیشه زمزمه بود:
«یعنی میشود من هم یک روز بروم مزارش و بعد راهی حرم امام رضا علیهالسلام شوم?»
انتظار و توسلهایم آنقدر ادامه پیدا کرد تا آخرهای شهریور.
یک شب همسرم گفت:
- قبل از شروع مدرسهها برویم زیارت امام رضا علیهالسلام...
دوباره جوانه امید در دلم رویید. اما باز، خریدن بلیت نشدنی بود.
همسرم لبخند زد و گفت:
- با ماشین خودمان میرویم.
همین را که شنیدم، با شوق گفتم:
- پس اول مسیر، سر مزار شهید دانشگر برویم.
پذیرفت.
چند روز بعد، کنار امامزاده علیاشرف علیهالسلام ایستادیم. همسرم پرسید:
- قبر شهید را بلدی؟
با لبخند گفتم:
- چند بار پخش زنده مزارش را در کانال شهید دیدهام. پیدایش میکنم.
نمیدانستم چرا دلم مطمئن بود؛ بیدرنگ میان قبور رفتم تا سنگ مزار عباس را پیدا کردم. کنار مزارش نشستم، دستانم را بر سنگ گذاشتم، تصویری که همیشه از کانال دیده بودم حالا جلوی چشمم واقعی شده بود. سرم را پایین انداختم و با صدای بغضآلود در دلم گفتم:
- عباس آقا... مدیون همهی لطف و دعایت هستم. خدا خیرت بده...
همان جا کنار مزار مطهر شهید دعا کردم؛ خدایا همانگونه که گوشه چشمی به ما داشتی، کمک کن قدمهایم در مسیر خودت سست نشود، و اگر لیاقتش بود... شاید روزی طعم شهادت را بچشم.
از برادر شهیدم خداحافظی کردم و راهی مشهد شدیم.
در طول مسیر، زمزمه صلوات را نثار روحش کردم.
وقتی گنبد طلایی حرم امام رضا علیهالسلام از میان شلوغی شهر پیدا شد، اولین سلامم را به نیابت از عباس به حضرت دادم. راستش را بخواهی، در آن لحظه حس کردم عباس هم میان جمع ما، زائر آقاست.
حالوهوای زیارت در ایام شهادت، شبیه هیچ زمان دیگری نیست. چیزی در هوای شهر جریان دارد؛ انگار همه چیز بوی غم گرفته است. خیابانهای اطراف حرم با پرچمهای مشکی نقاشی شده و جمعیت موج میزند، زائران از هر سمت، خود را به کوی یار میرسانند.
تا چشم کار میکند، کاروانهای عزادار بهآرامی به سمت حرم حرکت میکنند؛ صدای سینهزنی و نوحههای جانسوز، مثل رودخانهای از غم، از دل خیابانها میگذرد و به صحنهای حرم میریزد.
پیرزنی به دیوار صحن تکیه داده، هر چند دقیقه بیصدا اشک میریزد و به گنبد طلایی خیره میشود.
صدای ”السلام علیک یا علی بن موسیالرضا“ در هر گوشهای از حرم تکرار میشود.
کاش هیچوقت گذر زمان این لحظههای ناب را از یاد نبرد. چهل و هشتم، مشهد، روضهی بیانتها، دلی شکسته و امامی که پناه دلهای بیپناه است.
این توفیق زیارت، هدیهای بود که با دعای شهید عباس نصیبمان شد؛ هر که دل در گرو دوستی شهدا بدهد، انشاءالله توفیقات معنوی یکییکی نصیبش میشود.
📗
نویسنده: مصطفی مطهرینژاد
#خاطرات_جدید
#شهید_عباس_دانشگر
#موسسه_شهیددانشگر
╭─┅•🍃🌺🍃•┅─╮
@shahiddaneshgar
╰─┅•🍃🌸🍃•┅─╯