eitaa logo
「شهیده راضیه کشاورز」
804 دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
3.3هزار ویدیو
42 فایل
「شهیده راضیه کشاورز」∶ ●دوست دارم راهی رو برم که خدا راضی باشه...🌱 راض بابا↯ @shahidehRaziehkeshavarz✨ کانال مثلِ راضیه...↯: 『 @meslerazieh313 』 کانال پیام های شما↯ @nashenass_khoone کانال رسمی-زیرنظر مادر شهیده✓ ◢کانال وقف امام زمان(عج)◤
مشاهده در ایتا
دانلود
•• 🫀🪐 . . •| کتاب راض بابا |• / صفحه ۱۷ تیمور بچه ها را به آغوشش کشید و گفت باید برن ورزشی که بتونن از خودشون دفاع کنن و گلیم خودشون رو از آب بیرون بکشن ناگهان با لبخند بهم زل زد و گفت پس به رفتن راضی هستی؟ من هم به بچه ها نگاهی انداختم و سری به پایین تکان دادم و حالا حرف های تیمور به عمل نشسته بود و هر روز برای شیراز ،آمدن خدا را شکر میکردم اما چرا یک دفعه همه چیز به هم ریخت؟ در نیمه تاریکی راهروی ،حسینیه خیسی چشمانم را با سر انگشتان گرفتم و با پاهای خسته از حسینیه بیرون رفتم ازدحام جمعیت و رفت و آمد آمبولانسها بیشتر از قبل شده بود از کنار دیوار جمعیت را کنار زدم و به سمت چهارراه .رفتم ماشین آتشنشانیای کنار خیابان ایستاده بود و چند آمبولانس و ماشین شخصی هم مقابل در ورودی برادران منتظر بودند. وسط چهارراه ایستادم و با نگاه دور و برم را گشتم تا شاید تیمور را ببینم صداهای درهم پیچیده ای به گوشم .رسید جلوتر رفتم. چند نفر را که صدای ناله شان بلند و کوتاه میشد روی برانکارد با قالی یا پتو پیچیده بودند و بیرون می آوردند تعدادی دیگر هم بی هیچ صدایی با پارچه ای که رویشان کشیده بودند بدرقه میشدند لرزش دستانم لحظه به لحظه بیشتر میشد و به پاهایم سرایت میکرد تحمل دیدن آن صحنه ها را .نداشتم. نگاهم را چرخاندم و یک دفعه از چیزی که دیدم سستی پاهایم از بین رفت و انگار بال درآوردم بین ،جمعیت کُند دویدم و صدایم را بین جیغ آژیر و همهمه مردم بلند کردم. آقای باصری ...! نگاهش را از حسینیه برید و با صورت رنگ پریده اش به سمتم برگشت. اطرافش را نگاه کردم و با دلهره ای که در تمام بدنم موج میزد، پرسیدم: «پس راضیه کو؟ ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!🚫 🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد🍃 • کانالِ شهیده راضیه کشاورز :) 🌱| @shahideRaziehkeshavarz