eitaa logo
🌺ابراهیمـ دلها🌺«قهرمان مـن»🕊
1.4هزار دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
13.9هزار ویدیو
127 فایل
ـ🦋⃟ ﷽🦋 امام محمد باقر «ع»:⤵️ فضیلتی چون جهاد نیست ، و جهادی چون مبارزه با هوای نفس نیست...🌱 #کپی!؟ به عشق صاحب الزمانمون، حلالت مومن🕊 ارتباط باما⤵️🌹 «ارسال نظرات ودرخواست ها»👇 @majjnon_al_mahdi313
مشاهده در ایتا
دانلود
♦️جزئیات رسمی از درگیری در مرز ایران و افغانستان 🔹مرکز اطلاع رسانی مرزبانی سیستان و بلوچستان در اطلاعیه‌ای جزئیاتی از درگیری در مرز ایران و افغانستان را اعلام کرد. در این اطلاعیه آمده است: 🔹پیش از ظهر امروز مرزبانان جان برکف هنگ مرزی زابل با افراد مسلح ناشناس که قصد ورود به خاک جمهوری اسلامی ایران را داشتند، در نقطه صفر مرزی درگیر که منجر به تبادل آتش و درگیری مسلحانه گردید. 🔹در این درگیری، مرزبانان با برتری آتش سنگین و تحمیل تلفات، خسارات جدی را به آنان وارد کردند. 🔹مرزداران غیور مرزبانی استان سیستان وبلوچستان با اقدامات عملیاتی و تشدید پوشش منطقه به حراست از مرزها پرداختند. 🔹اخبار تکمیلی متعاقبا اعلام می شود./ایرنا قوی
🌀 لزوم اصلاح و تکمیل لایحه عفاف و حجاب 📝 واکنش مشاور رئیس جمهور در امور روحانیت ✍️مناهج: 🔸در لایحه عفاف و حجاب، هیچ اشاره‌ای درباره حمایت از آمرین به معروف و ناهیان از منکر نشده است؛ اما در مقابل به حفظ حریم خصوصی بی‌حجابان تصریح شده است! همین امر موجب نگرانی برخی دلسوزان شده است که مبادا دولت و قوه قضائیه حمایت از آمرین به معروف را از یاد برده‌اند! 🔸«ماده ۸- هیچ کس حق ندارد تحت عنوان امر به معروف و یا نهی از منکر نسبت به بانوانی که حجاب شرعی را رعایت نکرده‌اند، مرتکب اعمال مجرمانه از قبیل توهین، افتراء تهدید و یا ضرب و جرح و یا نقض حریم خصوصی آنان شود و در صورت ارتکاب مرتکب به مجازات مقرر در قانون محکوم خواهد شد.» 🔸طبیعی است که هیچ‌کسی حق ارتکاب اعمال مجرمانه علیه هیچ شهروندی را ندارد حتی اگر در این قانون ذکر نمی‌شد؛ اما عدم ذکر حمایت از آمرین به معروف در این لایحه بسیار تعجب‌برانگیز بود؛ که ان‌شاءالله نمایندگان مجلس، خلأها و غفلت‌های جدی این لایحه را بتوانند تکمیل و تصحیح کنند. هردم از این باغ دمی میرسد...!!!!دست اقای اژه‌ای و همکاران شون و مسولین مربوط درد نکنه....!!!!!مثل اینکه اشتباه گرفتن این جا جمهوری اسلامی هستش...
🌹 امام زمان (عج الله تعالی فرجه الشریف و سهل الله مخرجه) در مناجات با خداوند متعال: « پروردگارا به زنان امت من حیاء و پاک دامنی ارزانی بدار.» یقینا امام معصوم بهترین ها را از خدا خواهد خواست... و چه چیز بهتر از حیا و عفت زنان شیعه و چشاندن طعم آن به زنان عالم
تدبر در قرآن حفظ و تكرار و انس با آیات كریمه‌ی قرآن و پی‌درپی آیات الهی را مورد توجه قرار دادن، موجب میشود كه انسان بتواند در قرآن تدبر كند. قرآن، كلام پروردگار مهربان است. خواندن و نگاه به آیات آن، زنگار را از دل می‌زداید و انسان با تلاوت هر آیه، پله‌ای از نردبان معنویت را طی می‌كند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 من با نجابتم، دختر ایرانم😌 پ.ن: همخوانی سرود دختر ایران در میدان امام حسین تهران
تلنگری از او زنده را از مرده بیرون میاورد و مرده را از زنده، و زمین را پس از مردنش حیات میبخشد و به همین گونه روز قیامت از گورها بیرون آورده میشوید. 📚سوره مبارکه - 19
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🥀یک آزماایش فیزیکی جالب 😍 مراقب باش که کجا میری و با کی میری ؟ این تاثیر افرادی که باهاشون رابطه برقرار میکنی به شما ثابت میکنه ... به خصوص رفیق وارتباط اجتماعی جامعه...🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑 *بی حجابی در ملأ عام، در جامعه و حکومت اسلامی ، حرام شرعیست که باید با آن قاطعانه برخورد کرد*
پوتین هاش رو برداشت و زد بیرون از خونه.. زن جوون دنبالش می دوویید و به پیر زن میگفت بگیر اون جوونو... اما عبدالحسین فرار می کرد... پیر زن داد می زد میگفت: نرو... میکشنت... بدبختت میکنن... وایسا خانوم میگه نرو... اما اونجا که یاد خدا نیست قرار نه فرار باید کرد... بعد یک روز آوارگی خودش و رسوند پادگان... آخه اهل روستا بود ،شهر رو بلد نبود. اومد جلو دژبانی تا خودش رو معرفی کرد...بازداشتش کردند... سرباز و آوردن جلو فرمانده... فرمانده هر چی میتونست حرف بارش کرد... عبدالحسین فقط نگاه کرد بهش گفت باید برگردی خونه ، نوکریه خانوم و کنی... خانوم امر بر تو هست... هر چی که خانوم گفت: باید بگی چشم عبدالحسین گفت: نه ، هر چی خدا گفت بگم چشم. من تو اون خونه برنمیگردم... تو اون خونه یه زن نامحرم هست. تو اون خونه یه زنی هست که حجاب و حیا رو رعایت نمیکنه... فرمانده گفت: حالا که نمیری باید صبح تا شب، شب تا صبح دستشویی های پادگان رو بشوری... (دستشوییای پادگان ۱۸تا بود روزی ۶بار هر بار ۴نفر اینا رو میشستند...) شبانه روز عبدالحسین تنهایی دستشوییا رو میشست... بعد ده ، پونزده روز رفتم طرف عبدالحسین ببینم چیکار میکنه. صدای عبدالحسین رو شنیدم... داشت میخوند برا خودش و دستشویی میشست... نزدیک تر رفتم دیدم داره گریه میکنه...گفتم بچه مردم و چی به روزش آوردن داره گریه میکنه... یه چیزیم زیر لب میگه... هی میگفت: دستشویی میشوروم ، کثافتا رو میشوروم، اما " دل آقام و نمیشکونوم... " روایتی از زندگی سردار بزرگ سپاه اسلام ... 🕊🌹
🌱حوالی میدان خراسان از داخل پیاده رو با سرعت در حال حرکت بودیم. یکباره سرعتش رو کم کرد! برگشتم عقب گفتم: "چی شد؟! مگه عجله نداشتی؟!" 🌱همین طور که آرام راه می رفت به جلو اشاره کرد: "یه خرده یواش بریم تا از این آقا جلو نزنیم..." 💞کمی جلوتر از ما، یک نفر در حال حرکت بود که به خاطر معلولیت، پایش را روی زمین می کشید و آرام راه می رفت. ابراهیم گفت: "اگر ما تند از کنار او رد بشیم، دلش میسوزه که نمیتونه مثل ما راه بره. یه کم آهسته بریم که ناراحت نشه." ❤️ابراهیم راضی نشد دل یک معلول را ناخواسته برنجاند... ❤️
با شُهدا صحبَت کنید آنها صِدای شما را به خوبی می‌شِنوند و برایتان دعا میکنند.. دوستی با شُهدا دو طَرفه است... شهید امیر سیاوشی🕊🌹
بعضی ها مثل یک اتفاق عجیب حال آدم را خوب می کنند مثل هوای تازه اند...🍃 شهید ابراهیم هادی🕊🌹
همیشه آیه‌ی وَ جَعَلْنا... را زمزمه می‌کرد ‌گفتم: آقا ابراهیم این آیه برای محافظت در مقابل دشمنه اینجا که دشمن نیست نگاه معناداری کرد و گفت: دشمنی بزرگتر از شیطان هم وجود داره...؟! شهید ابراهیم هادی🕊🌹
خدایا..! اکنون که من در این سن به سر می برم تازه دریافتم که چقدر این دنیای فانی بی ارزش و پوچ است و حال می فهمم که چگونه شهید عاشقانه به دیدار تو می شتابد خدایا مرا به آرزوی خود برسان و شهادت را نیز به من برسان... شهیده زینب کمایی🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄ 🔸یادم هست در زورخانه حاج حسن، پیرمردی می آمد و آن بالا در گوشه ای می نشست و ورزش جوان ها را نگاه می کرد. در آن جمع، ابراهیم هرگاه از در وارد می‌شد این پیرمرد را حسابی تحویل می‌گرفت و او را در آغوش می فشرد. گویی دوست صمیمی اش را دیده. من دقت کردم که ابراهیم، در حین روبوسی، مبلغی را داخل جیب آن پیرمرد می گذاشت. 🔸مدتی از آن ماجرا گذشت. یک روز به او گفتم: ابرهیم، این پیرمرد را از کجا می شناسی؟ جواب درست و حسابی نداد. یقین داشتم که او به خوبی این پیرمرد را می شناسد. دوباره سوالم را پرسیدم. مکثی کرد و گفت: او پهلوان عباس. است، یکی از پهلوان های قدیم تهران. او در جوانی گنده لات بود و کارهای خلاف بسیاری انجام داد، اما حالا سرش به سنگ خورده و دیگر توان قبل را هم ندارد. من هر بار به زورخانه می رفتم، شاهد برخوردهای دوستانه ابراهیم با این پهلوان بودم. از طرفی شاهد بودم که برخی دوستان ما به ابراهیم انتقاد می کردند که او در گذشته چنین و چنان بوده، چرا به او کمک می کنی؟ ابراهیم با مهربانی می گفت: در گذشته این طور بوده، الآن پشیمان است. خدا پشیمان ها را قبول می کند، چرا ما قبول نکنیم؟! ☘مدتی گذشت، تا این که یک شب متوجه شدم ابراهیم ساعتها با پهلوان عباس خلوت کرده و مشغول صحبت است. آخر شب وقتی پیش من آمد گفت: این پهلوان عباس دستش خالی است. می خواهد دختر شوهر بدهند، اما نمی‌تواند جهیزیه تهیه کند. می توانی بی سر و صدا کاری انجام دهی؟ صبح فردا با ابراهیم راهی بازار شدیم. از هر بازاری که می شناختیم کمک گرفتیم. یک نفر فرش داد. یک نفر ظرف و ظروف و دیگری رخت و لباس. خلاصه جهیزیه خوبی برای دختر پهلوان عباس تهیه شد. نمی دانید این پیرمرد چقدر خوشحال شد. هربار ابراهیم را می دید از جا بلند می شد و مانند فرزندش او را در آغوش می گرفت و دعایش می کرد. 🔹 پهلوان عباس چهل سال پیش پیرمرد بود و به یقین الآن زنده نیست، اما ابراهیم کاری کرد که او بنده ی خوب خدا شد. اهل نماز و مسجد و... او از تمام گذشته اش توبه کرد. ┄┅┅❅❁❅┅┅
شوخ‌طبعی شهید ابراهیم هادی در يكي از روزها خبر رسيد كه ابراهيم و جواد و رضا گوديني پس از چند روز مأموريت از سمت پاسگاه مرزي در حال بازگشت هستند. از اينكه آنها سالم بودند خيلي خوشحال شديم. جلوي مقر شهيد اندرزگو جمع شديم. دقايقي بعد ماشين آنها آمد و ايستاد. ابراهيم و رضا پياده شدند. بچه ها خوشحال دورشان جمع شدند و روبوسي كردند. يكي از بچه ها پرسيد: آقا ابرام، جواد كجاست؟! يك لحظه همه ساكت شدند. ابراهيم مكثي كرد، در حالي كه بغض كرده بود گفت: جواد! بعد آرام به سمت عقب ماشين نگاه كرد. يك نفر آنجا دراز كشيده بود. روي بدنش هم پتو قرار داشت! سكوتي كل بچه ها را گرفته بود. ابراهيم ادامه داد: جواد...جواد! يك دفعه اشك از چشمانش جاري شد. چند نفر از بچه ها با گريه داد زدند: جواد، جواد! و به سمت عقب ماشين رفتند! همينطور كه بقيه هم گريه ميكردند، يكدفعه جواد از خواب پريد! نشست و گفت: چي، چي شده!؟ جواد هاج و واج، اطراف خودش را نگاه كرد. بچه ها با چهره هايي اشك آلود و عصباني به دنبال ابراهيم ميگشتند. اما ابراهيم سريع رفته بود داخل ساختمان! 📚سلام بر ابراهیم۱/ص۱۴۶
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🥀چہ‌سـردآرهآیی کہ‌گفتند مآرابگوئیدسربآز🙂 چہ‌غآفلآنی که‌کلمہ‌جنآب‌بآیدپسونداسمشآن بآشد😏 🌷🍃