eitaa logo
❤️ شهیدگمنام ❤️
1.9هزار دنبال‌کننده
23.1هزار عکس
9.9هزار ویدیو
22 فایل
السلام علیک یا فاطمة الزهرا(‌س) 🌷یادشهدا کمتراز شهادت نیست🌷 معـرفی شـ📋ـهداء،کلـ🎞ـیپ،‌مدا🎤حـی،خاطــرات شــهداء،عفاف و حجاب،بصیرت افزایی و... #‌شهیدگمنام #حاج_‌قاسم_سلیمانی کپی پست با ذکر صلوات آزاداست
مشاهده در ایتا
دانلود
+یعنی میشه از دنیا دل بکنیم‌ مام شهید شیم؟؟ . . . _شهید شدن دل بریدن میخواهد... 🌷 @shahidegomnam14 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دستپاچگی ننه ترنج ۸۰ ساله روی آنتن زنده وقتی می‌بینه موهاش از روسری بیرون زده😍 گناه داره😍 🌷 @shahidegomnam14 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺🕊💐🥀💐🕊🌺 فقط ۲ قطعه استخوان ساعد از برایم آوردند! شادی روح و 🌷 @shahidegomnam14 🌷
❤️ شهیدگمنام ❤️
#بدون_تو_هرگز #قسمت_چهلم_یکم جمله اش تا تموم شد جوابش رو دادم... مي ترسيدم با کوچک ترين مکثي دوبا
از جاش بلند شد... - تا االن با شخصي به استقامت شما برخورد نداشتن،. هر چند فکر نمي کنم کسي، شما رو براي اومدن به اينجا مجبور کرده باشه. نفس عميقي کشيدم... - چرا، من به اجبار اومدم... به اجبار پدرم. و از اتاق خارج شدم... برگشتم خونه، خسته تر از هميشه، دل تنگ مادر و خانواده، دل شکسته از شرايط و فشارها، از ترس اينکه مادرم بفهمه اين مدت چقدر بهم سخت گذشته هر بار با يه بهانهاي تماسها رو رد مي کردم. سعي مي کردم بهانه هام دروغ نباشه؛ اما بعد باز هم عذاب وجدان مي گرفتم به خاطر بهانه آوردن ها از خدا خجالت مي کشيدم... از طرفي هم، نمي خواستم مادرم نگران بشه... حس غذا درست کردن يا خوردنش رو هم نداشتم... رفتم باال توي اتاق و روي تخت وال شدم... - بابا... مي دوني که من از تالش کردن و مسير سخت نمي ترسم... اما... من، يه نفره و تنها... بي يار و ياور وسط اين همه مکر و حيله و فشار... مي ترسم از پس اين همه آزمون سخت برنيام... کمکم کن تا آخرين لحظه زندگيم... توي مسير حق باشم... بين حق و باطل دو دل و سرگردان نشم... همون طور که دراز کشيده بودم... با پدرم حرف مي زدم و بي اختيار، قطرات اشک از چشمم سرازير مي شد... درخواست تحويل مدارکم رو به دانشگاه دادم... باورشون نمي شد مي خوام برگردم ايران... هر چند، حق داشتن... نمي تونم بگم وسوسه شيطان و اون دنياي فوق العاده اي که برام ترتيب داده بودن... گاهي اوقات، ازم دلبري نمي کرد... اونقدر قوي که ته دلم مي لرزيد... زنگ زدم ايران و به زبان بي زباني به مادرم گفتم مي خوام برگردم... اول که فکر کرد براي ديدار ميام... خيلي خوشحال شد... اما وقتي فهميد براي هميشه است... حالت صداش تغيير کرد... توضيح برام سخت بود... - چرا مادر؟ اتفاقي افتاده؟ - اتفاق که نميشه گفت... اما شرايط براي من مناسب نيست... منم تصميم گرفتم برگردم... خدا براي من، شيرين تر از خرماست... به ما بپیوندید👇 🌷 @shahidegomnam14 🌷
❤️ شهیدگمنام ❤️
#بدون_تو_هرگز #قسمت_چهلم_دوم از جاش بلند شد... - تا االن با شخصي به استقامت شما برخورد نداشتن،.
اما علي که گفت... پريدم وسط حرفش... بغض گلوم رو گرفت... - من نمي دونم چرا بابا گفت بيام... فقط مي دونم اين مدت امتحان هاي خيلي سختي رو پس دادم... بارها نزديک بود کل ايمانم رو به باد بدم... گريه ام گرفت... مامان نمي دوني چي کشيدم... من، تک و تنها... له شدم... توي اون لحظات به حدي حالم خراب بود که فراموش کردم... دارم با دل يه مادر که دور از بچه اش، اون سر دنياست... چه مي کنم و چه افکار دردآوري رو توي ذهنش وارد مي کنم... چند ساعت بعد، خيلي از خودم خجالت کشيدم... - چطور تونستي بگي تک و تنها... اگر کمک خدا نبود االن چي از ايمانت مونده بود؟ فکر کردي هنر کردي زينب خانم؟ غرق در افکار مختلف... داشتم وسايلم رو مي بستم که تلفن زنگ زد... دکتر دايسون... رئيس تيم جراحي عمومي بود... خودش شخصا تماس گرفته بود تا بگه... دانشگاه با تمام شرايط و درخواست هاي من موافقت کرده... براي چند لحظه حس پيروزي عجيبي بهم دست داد؛ اما يه چيزي ته دلم مي گفت انقدر خوشحال نباش همه چيز به اين راحتي تموم نميشه و حق، با حس دوم بود. برعکس قبل و برعکس بقيه دانشجوها شيفتهاي من، از همه طوالني تر شد، نه تنها طوالني، پشت سر هم و فشرده. فشار درس و کار به شدت شديد شده بود! گاهي اونقدر روي پاهام مي ايستادم که ديگه حس شون نمي کردم. از ترس واريس، اونها رو محکم مي بستم... به حدي خسته مي شدم که نشسته خوابم مي برد. سختتر از همه، رمضان از راه رسيد؛ حتی يه بار، کل فاصله افطار تا سحر رو توي اتاق عمل بودم. عمل پشت عمل... انگار زمين و آسمان، دست به دست هم داده بود تا من رو به زانو در بياره؛ اما مبارزه و سرسختي توي ژن و خون من بود. از روز قبل، فقط دو ساعت خوابيده بودم. کل شب بيدار... از شدت خستگي خوابم نمي برد. بعدازظهر بود و هوا، ماليم و خنک... رفتم توي حياط... هواي خنک، کمي حالم رو بهتر کرد. توي حال خودم بودم که يهو دکتر دايسون از پشت سر، صدام کرد و با لبخند بهم سالم کرد. - امشب هم شيفت هستيد؟ - بله - واقعا هواي دلپذيري شده! به ما بپیوندید👇 🌷 @shahidegomnan14 🌷
اول نماز نماز اول وقت کادر پرواز در فرودگاه شیراز هر آنکه جانب اهل خدا نگه دارد خداش در همه حال از بلا نگه دارد 🌷 @shahidegomnam14 🌷
حاج حسین یکتا: امروز دیگر زمان غفلت و خمودگی برای جوان شیعه نیست، امروز “لتراب مقدمه الفداء” لیست تهیه می‌کنند و اسم می‌نویسند! 🌷 @shahidegomnam14 🌷
نه شناسایـے دارم.. نه شب را مےدانم.. نه برگشت رامےشناسم آواره میان مانده‌ام اگر به دادم نرسید ازدست رفتہ‌ام... 🌷 🌷 @shahidegomnam14 🌷
تنش پاره پاره شده بود. 😱 خون زیادی ازش رفته بود... اما هنوز نفس میکشید. 💔 دکتر گفت که چادرم رو در بیارم تا راحت تر مجروح رو جابه جا کنیم. تا این رو شنید سخت لب های سفید و ترک خورده اش رو بازکرد. گوشه چادرم رو گرفت و بریده بریده گفت«من... دارم... میرم تا... تو چادرت رو درنیاری...» چادرم تو دستش بود که شهید شد...😭 [چقدر جوان رشید به خاک افتادند تا حرمتت حفظ شود بانو💔] 🌷 @shahidegomnam14 🌷
🍃🌸 اے غایب از دو دیده‌ے دنیا،بیا اے روشنے ظلمٺ شبها، بیا چشم انٺظار روز ظهورٺ دو عالم اسٺ اے آرزوے قلبے زهرا(س)،بیا 【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 🌷 @shahidegomnam14 🌷
أیادیکَ یا مُنْتهى رَغْبـةَ الرّاغبینَ! لا تَضْرِبْنی بِسیاطِ نَقْمَتِکَ... اى حد نهایى علاقه واشتیاق مشتاقان! مزن مرا با تازیانه کیفر... 🌷 @shahidegomnam14 🌷