eitaa logo
❤️ شهیدگمنام ❤️
1.9هزار دنبال‌کننده
22.8هزار عکس
9.8هزار ویدیو
22 فایل
السلام علیک یا فاطمة الزهرا(‌س) 🌷یادشهدا کمتراز شهادت نیست🌷 معـرفی شـ📋ـهداء،کلـ🎞ـیپ،‌مدا🎤حـی،خاطــرات شــهداء،عفاف و حجاب،بصیرت افزایی و... #‌شهیدگمنام #حاج_‌قاسم_سلیمانی کپی پست با ذکر صلوات آزاداست تبادل باکانالهای 2k+ تبادل: @gomnam_14
مشاهده در ایتا
دانلود
تقدیمـ به سرزمینمـ 🌸 (بسمـ اللہ الــرحمن الرحیمـ) می زدم قدم در گذرگاهی در و از خوشی مسحور موی خود را به دستِ ابرِ خیال می سپردم به گام های غرور می گذشتم من از کنارِ همه بی توجه به خطِ عبور و مرور بی تفاوت به هرچه پیشامد خنده هایم به عابری رنجور ناگهان در دلِ همان لحظه یک نفر با کتابهای قطور دستی از دور تکان داد و با سلامی پر از صدای شعور چشم هایش به دورِ من چرخید با نگاهی به نازکیِ بلور آن زنِ تبسمی کرد و گفت: داری تو نامه ای از دور کاغذی دستِ من سپرد و گذشت غرقِ حیرت زِ معنی و منظور خواندمش این چنین شروع میشد: "به فدایت شوم بهارِ شکور مادرم، مادرم، ! عاشقت بوده ام به خالقِ نور همه عمر و جوانی ات سر شد تا شوم من چنین جوان و خوب فهمیدم که پاکت را پشت پایم ریختی وقتِ عبور چشمت به گوشه پنهان شد ایستادی به غایتِ مقدور لیک ماندن به رفتن است اکنون صبرکن، ، صبور میروم تا حمایتی بکنم از ، و راهِ یک به مردمم دارم ام را رسان به دستِ طهور روی حرفم به توست من فکر و ذکرم زِ حال تا دَمِ گور بارِ و شده است دستِ تو می سپارمش با شور سرخم به دستِ تو ست نکنی لحظه ای هبوط و قصور! خونِ من شد فدای حُرمتِ تو تو میشود شمیمِ ظهور نکند منجی جهان بشود زین همه غفلتِ زمین، مهجور! ‌" نامه اش را به می خواندم منکه بودم عجیب غافل و کور من برای ظهور می شوم آن شمیمِ عطر ظهور؟! هرچه بودم گذشت اما حال هستم از شما مسرور چشم دارم به بخششِ خالق به خدای رحیم و صبور و غفور عشق را به قلب من دادند از تو تا سوی خود شدم مأمور 🌷 @shahidegomnam14🌷
راوی: همسر فاتح سوسنگرد قبل از شروع مراسم علی آقا نگاهی به من کرد و گفت: شنیدم که عروس هرچه از بخواهد، اجابتش حتمی است. گفتم: چه آرزویی داری؟ در حالی ‌که چشمان مهربانش را به زمین دوخته بود، گفت: اگر علاقه‌ای به من دارید و به خوشبختی من می ‌اندیشید، لطف کنید از خدا برایم بخواهید... از این جمله تنم لرزید... چنین آرزویی برای یک در استثنایی‌ ترین روز زندگی‌ اش بی نهایت سخت بود. سعی کردم طفره بروم؛ اما علی آقا قسم داد که در این روز این دعا را در حقش بکنم، ناچار قبول کردم... هنگام جاری شدن هم برای خودم و هم برای علی طلب شهادت کردم و بلافاصله با چشمانی پر از نگاهم را به علی دوختم؛ آثار خوشحالی در چهره‌اش آشکار بود. مراسم ما در حضور شهید آیت ‌الله مدنی و تعدادی از برادران پاسدار برگزار شد... نمی‌دانم این چه رازی است که همه پاسداران این مراسم و داماد و آیت ‌الله مدنی همگی به فیض نائل شدند... ✍راوی: خانم نسیبه عبدالعلی زاده 🌷 ⁦🥀 ✨ 🌷 @shahidegomnam14 🌷
🌹🏴🌷🕊🌷🏴🌹 من کشته ، هیچ مرا یاد نمی کند مگر آنکه می ریزد. ⁦🥀 ✨ 🌷 @shahidegomnam14 🌷 ‌‌‌‌‌‌‌‌
‍ باور کن، دوستت دارد.. همین که بر ایستاده ای ، یعنی تو را به حضور طلبیده اند.. همین که هایت روان میشود ، یعنی نگاهت میکنند.. همین که دست میگذاری بر مزارشان ، یعنی دستت را گرفته اند.. همین که سبک میشوی از ناگفته های غمبارت ، یعنی وجودت را خوانده اند.. همین که میدهی ، یعنی تو را به قبول کرده اند.. ،شهید .. که میان این شلوغی های هنوز گوشه ی برای دیدار نگاه معنویشان داری.... ⁦🥀 ✨ 🏴 @shahidegomnam14 🏴