❤️ شهیدگمنام ❤️
🔺به تبعیت از علی علیه السلام و فاطمه سلام الله من ماهیانه هزار و پانصد تومان از سپاه حقوق میگرفتم،
#روایٺــ_عِـشق ✒️
دوست داشت در کارها به من کمک کند و اگر مانع میشدم (مثلاً شستن ظروف) با شوخی و حرکات نمایشی خاصی که خنده دار بود سرم را گرم میکرد و ظروف را میشست. به بچهها رسیدگی میکرد. گاهی پوشک آنها را عوض میکرد.
وقتی شرایط سخت و هوای سرد و آب سرد را میدید خیلی ناراحت میشد. میافتاد پای مرا میبوسید و عذرخواهی میکرد و از اینکه هرگز اعتراض نمیکردم بیشتر رنج میبرد و غصه میخورد و از خدا طلب عفو و بخشش میکرد.
مهمترین مشکلی که در زندگی ما وجود داشت، تشنج پسرمان عبدالحسین بود که از شش ماهگی بر اثر تب شدید برایش پیش آمد. خوب تحت درمان بود و مرتباً قرص «فنو باربیتال» میخورد و هرگاه تب میکرد باز تشنج پیش میآمد.
آخرین باری که قرار شد به جبهه برود با توجه به مسائلی که پیش آمده بود برایم واضح بود که اینبار حتماً شهید میشود. لذا گفتم من یک خواسته دارم اگر آنرا حل کردی مشکلی ندارم و میتوانی با خیال راحت بروی و آن تشنج حسین است. واقعا نمیدانستم در ادامه با این مسئله چگونه برخورد کنم.
گفت: خیلی خوب، این مشکل را هم حل میکنم با توکل به خداوند منان. بلافاصله رفت حرم (پابوسی امام رضا علیه السلام) و پس از نماز مغرب و عشا برگشت و بسیار محکم و مطمئن گفت: الحمد الله این مشکل هم حل شد و شفای حسین را از امام رضا (ع) گرفتم. گفتم: چطور؟ گفت: مناجات شعبانیه خواندم و امام هم شفا دادند؛ و به همان امام رضا (علیه السلام) قسم دیگر با تب ۴۰ درجه هم این بچه تشنج نکرد و شفای کامل گرفت.
✍به روایت همسربزرگوارشهید
#شهید_امیر_محبی🌷
#سالروز_ولادت
ولادت : ۱۳۴۱/۳/۷ صومعهسرا ، گیلان
شهادت : ۱۳۶۶/۳/۳۱ ماووت عراق
🌷 @shahidegomnam14 🌷
#روایٺــ_عِـشق ✒️
💠 اولین سال بعد از شهادت شوهرم #زمستان سرد شده بود و خلاصه اولین برف زمستان بر زمین نشست.
💠یک شب پدر شوهرم آمد، خیلی نا آرام گفت: عروس گلم، ناصر به تو قول داده که چیزی بخره و نخریده؟ گفتم: نه، هیچی...
💠خیلی اصرار کرد. آخرش دید که من کوتاه نمیآیم، گفت: بهت قول داده زمستون که میاد اولین برف که رو زمین میشینه چی برات بخره؟چشمهایم پر از اشک شد، گریهام گرفت، گفت: دیدی یک چیزی هست، بگو ببینم چی بهت قول داده؟
💠گفتم: شوخی میکرد و میگفت بذار زمستون بشه برات یک پالتو و یک نیم چکمه میخرم. این دفعه آقا جون گریهاش گرفت،
💠نشسته بود جلوی من بلند بلند گریه میکرد؛ گفت: دیشب ناصر اومد توی خوابم بهم پول داد گفت: به منیژه قول دادم زمستون که بشه براش یک چکمه و یک پالتو بخرم. حالا که نیستم شما زحمتش رو بکش...
#شهید_ناصر_کاظمی🌷
#شهیدگمنام✨
#حاج_قاسم_سلیمانی🥀
#منتشرکنید✨
🌷 @shahidegomnam14 🌷