هدایت شده از 「شهیده راضیه کشاورز」
رفقا ؛
امروز به مناسبت تولد شهیده جان😍!
یک محفل برگزار میشه✨..
خلاصه ای کوتاه از زندگی شهیده رو میزاریم🥲❤️🩹
ساعت محفل فردا📍
راس ۱۶:۰۰ ( :
#تولدشهیده
• کانالِ شهیده راضیه کشاورز :)
🌱| @shahideRaziehkeshavarz
راض بابا
رفقا ؛ امروز به مناسبت تولد شهیده جان😍! یک محفل برگزار میشه✨.. خلاصه ای کوتاه از زندگی شهیده رو می
به بقیه دوستاتون هم اطلاع بدید✨
#شهیده_راضیه_کشاورز💚
791.4K
پیام مادر شهیده برای اعضای خوب کانال
به مناسبت تولد شهیده راضیه کشاورز.
۱۴۰۳/۰۶/۱۱
#پیام_مادر_شهیده
#تولد_شهیده_کشاورز
کانال شهیده راضیه کشاورز🌱
♡@shahideRaziehkeshavarz♡
98K
پیام مادر شهیده کشاورز برای شما عزیزان خوب کانال.
۱۴۰۳/۰۶/۱۱
#پیام_مادر_شهیده_کشاورز
کانال شهیده راضیه کشاورز🌱
♡@shahideRaziehkeshavarz♡
هدایت شده از 「شهیده راضیه کشاورز」
.
در آَخرین بهارعمرش آرزو داشت ،
لحظه سال تحویل را در محضرمولایش امام رضا <ع> آن امام رئوف باشد💚!'
به آرزویش رسید ..
چنانکه میخواست شد ولحظه سال تحویل روبروی گنبد طلایی آقا امام رضا <ع> شهادتش را به عنوان عیدی طلب می کرده است🥺❤️🩹!'
شادی روح شهیده راضیه کشاورز
صلوات💗
• کانالِ شهیده راضیه کشاورز :)
🌱| @shahideRaziehkeshavarz
هدایت شده از 「شهیده راضیه کشاورز」
#معرفی_کتاب
#کتاب_راض_بابا
خلاصه ای از روایت زندگی و خاطرات #شهیده_ راضیه_کشاورز:
راضیه کشاورز ۱۱شهریور ۱۳۷۱ در مرودشت شیراز به دنیا آمد و تا قبل از بهار شانزدهسالگیاش، موقعیتهای چشمگیری را در زمینۀ ورزش کاراته، مسابقات قرآن و درس و تحصیل کسب کرد.
دختری که تمام تلاشش را به کار میبندد تا در زندگی اول باشد. راضیه در شانزدهمین بهار عمرش حادثهای رخ میدهد و او را در رسیدن به خواستهاش کمک میکند؛ او بر اثر انفجار بمب در حسینیۀ کانون فرهنگی رهپویان وصال شیراز توسط عوامل تروریستی وابسته به غرب، بعد از تحمل هجده روز درد و رنج ناشی از جراحت، به جمع شهیدان سرفراز و سربلندی پیوست، که ره صدساله را یکشبه پیمودند. و در روز شنبه ۱۰ ارديبهشت سال ۱۳۸۷ به شهادت رسید.
✍🏻 به قلمِ طاهره کوه کن
• کانالِ شهیده راضیه کشاورز :)
🌱| @shahideRaziehkeshavarz
هدایت شده از 「شهیده راضیه کشاورز」
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام رفقا، عصرتون بخیر 💚🌱
ان شاءالله از امروز به حول و قوه الهی در مورخ ۱۴۰۳/۰۶/۱۷ کتاب راض بابا را شروع میکنیم. ✨
ان شاءالله با خواندن کتاب راض بابا،که زندگی نامه ی شهیده راضیه کشاورز هست.
بتوانیم با شناخت نحوه ی زندگی شهیده
رفتار و عمل شهیده رو سرلوحه و الگو زندگی خودمون قرار بدیم. ✅
و باعث خشنودیِ قلب امام زمان باشیم. 💕
ودر آخر...
شهیده راضیه کشاورز
از ما راضی و دعاگوی همه ی ما باشه♥
‼️عزیزان لطفا توجه داشته باشید که کتاب راض بابا فقط مختص این کانال هست و کپی یا انتشار آن شرعا جایز نمیباشد.❌❌❌
•• 🫀🪐
.
.
•| کتاب راض بابا |•
#قسمت_اول / صفحه ۷
شما دختر من رو ندیدین؟
- چی؟ راضیه؟ چِش شده؟
....-
- باشه باشه. الان خودمون رو میرسونیم.
دستانش میلرزید که تلفن را قطع کرد.
اول اطرافش را پایید و بعد همین طور که سوئیچ را از جاکلیدی برمیداشت،حرف های مبهمی زد.
وقتی حال تیمور را دیدم، ناگهان در تمام بدنم احساس سردی کردم.
بدون هیچ سؤالی به طرف اتاق رفتم و چادرم را از سر چوب لباسی کشیدم. همینطور که میدویدم، بازش کردم.و به سر انداختم. در آن لحظه بدون گفتن حرفی به مرضیه و علی که در اتاق بودند، از خانه بیرون زدیم. پله ها را دو تا یکی رد کردیم و سوار ماشین شدیم. تیمور بدون ملاحظه سرعتش را زیاد میکرد. و با بوق زدن، ماشین های مقابلش را کنار میکشید. مدام با چپ و راست شدن سریع ماشین، تکان میخوردم.
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!🚫
#کتاب_راض_بابا
#شهیده_راضیه_کشاورز
• کانالِ شهیده راضیه کشاورز :)
🌱| @shahideRaziehkeshavarz
•• 🫀🪐
.
.
•| کتاب راض بابا |•
#قسمت_دوم / صفحه ۸
نمی دانستم چه بر سرش آمده است راضیه سه ساعت پیش که از خانه بیرون رفت، حالش خوب بود نگاهم را با شتاب از بین ماشینها رد کردم و بعد رو به تیمور برگشتم. با وجود هوای بهاری از صورت رنگ پریده اش عرق می ریخت.
- تو رو خدا درست بگو کی بود زنگ زد؟ چی گفت؟
- نمی دونم یه مردی بود فقط گفت راضیه حالش بد شده
- خب نپرسیدی چش شده؟
اون قدر سر و صدا می اومد و هول شده بودم که حواسم نبود چیزی بپرسم.
دلشوره چند ماهه ام آخر نقاب از چهره برداشته بود. دیشب وقتی از خانه پدرم برگشتیم، به خاطر هول و ولای دلم، به همه شان التماس دعا گفتم. وقتی
هم سوار ماشین شدیم، مدام آیة الکرسی میخواندم و برمیگشتم و به بچه ها، مخصوصاً راضیه که پشت سر پدرش نشسته بود، فوت میکردم. در نگاهم زیباتر از همیشه شده بود. با هر نگاه، صلواتی میفرستادم تا چشمش نزنم. وقتی به خانه رسیدیم، توانستم نفس راحتی بکشم و قبل از هر کاری، پولی برای صدقه کنار گذاشتم. اما این اضطراب، قصد نداشت دست از سرم بردارد.
به ساعت مچیام که نهونیم را نشانه گرفته بود، نگاهی گذرا انداختم. دیگر راهی نمانده بود، اما هرچه نزدیک تر میشدیم، حرکت کندتر می شد. تمام عرض خیابان را ماشین پوشانده بود. صدای آمبولانس ها که با فاصله ای کم از دور و نزدیک شنیده میشد، دلشوره ی دلم را هم میزد. به خیابان شهید آقایی رسیدیم. کمی که جلوتر رفتیم، چند نفر مقابل ماشین ها ایستاده بودند و اجازه عبور نمیدادند. هرکس ماشینش را رها میکرد و میدوید. تیمور دکمه شیشه را فشرد و سرش را بیرون برد.
- یا امام زمان! چه خاکی به سرمون شده؟ راضیه کجاس؟
ما با خبر بد حالی راضیه از خانه بیرون زده بودیم، اما حادثه ی بزرگتری همه
ادامه دارد
کپی اکیدا ممنوع!!!!🚫
#کتاب_راض_بابا
#شهیده_راضیه_کشاورز
• کانالِ شهیده راضیه کشاورز :)
🌱| @shahideRaziehkeshavarz