eitaa logo
منصور دلها ♥️
143 دنبال‌کننده
582 عکس
181 ویدیو
4 فایل
#شهید_حاج_منصور_خادم_صادق
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از شهید حاج حسن حق نگهدار ❤️
شهید حق نگهدار درسال ۱۳۳۶ در شهر مقدس شیراز متولد شدند. حاج حسن، خالصانه به مولا و مقتدای خویش، آقا اباعبدالله الحسین (علیه السلام) عشق می‌ورزید. وی فردی لایق و كارآمد و فعال بود كه علیرغم تمام مشكلاتی كه در حیطه مسئولیت با آن درگیر بود، لحظه‌ای گُلِ خنده از لبانش جدا نمی‌شد و با همین شوخ طبعی و اخلاق نیكو به نیروهای خستگی ناپذیر تحت امر خود ، روحیه می‌داد. .......... برای شنیدن گوشه ای از رشادت های این سردار بزرگ و شاد شدن دلهاتون به کانال شهید حق نگهدار سر بزنید مطمئنم که ماندگار میشوید.☺️ به دوستانتون هم این کانال رو پیشنهاد کنید.👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2222916297C8ced2a7ea4
هدایت شده از شهید حاج حسن حق نگهدار ❤️
برگی از خاطرات شهید حسن حق نگهدار : داستان مجروحیتش را این گونه برایم تعریف می‌کرد: «بعد از اینکه چند ترکش پی‌درپی بر تنم نشست، داشتم کم‌کم از حال می‌رفتم که شنیدم اطرافیان می‌گویند: «این شهید شدنیه، نمی‌شه براش کاری کرد.» به آسمان خیره شدم. دیگر نه چیزی می‌شنیدم و نه دردی حس می‌کردم. فقط احساس سبکی و پرواز داشتم. احساس می‌کردم از زمین جدا می‌شوم و بالا و بالاتر می‌روم. جنازه خودم را در میان رمل‌ها، روی زمین می‌دیدم. ناگهان محمد رسول را دیدم (پسر بزرگ شهید) آستین لباسم را گرفته بود و مرا به پایین می کشید. می‌گفت: بابا نرو، برگرد. ناگهان از آسمان سقوط کردم و محکم به زمین خوردم. درد با تمام وجود به بدن خسته‌ام حمله کرد. حس کردم دستان گرم و کوچکی مرا به طرف برانکاردی که کنارم افتاده بود می‌کشد. آن پسر نوجوان به تنهایی و به سختی بدن مرا می‌کشید و از مهلکه دور می کرد.من دیگر چیزی نفهمیدم.» تلویزیون اسامی شهدایی که فردا در شهر تشییع می‌شدند را همراه با عکس‌هایشان نشان می‌داد. ناگهان نگاه حسن، روی تصویر یکی از شهدا خیره ماند. نوجوانی 15 یا 16 ساله. اسمش حبیب‌اله حسن زاده بود. اشک در چشمان حسن حلقه زد و گفت:«چه حلال زاده، خودشه، همونی که جون منو نجات داد.» آدرس خانه آن شهید را پیدا کرد و تا وقتی که زنده بود مرتب به خانواده آنها سرکشی می‌کرد. راوی :همسر شهید ❤️ https://eitaa.com/joinchat/2222916297C8ced2a7ea4