eitaa logo
منصور دلها ♥️
143 دنبال‌کننده
585 عکس
181 ویدیو
4 فایل
#شهید_حاج_منصور_خادم_صادق
مشاهده در ایتا
دانلود
نگاهت می‌كنم خاموش و خاموشی زبان دارد زبانِ عاشقان چشم است و چشم از دل نشان دارد... ‌ ❤️
اما شهادت چيست؟ شهادت يعني شاهد، آري شاهد بر تمام اعمال ما شهدا هستند واما ما... شهادت شهد شيريني است كه عاشق در حريم وصل خود از دست معشوق خود مي گيرد تا در حريم خلوت خود نثار جان كند .آري شهادت خلوت مخلوق با خالق است خلوت عجب لذتي دارد . بنده با خالق خود درد دل مي كند آري مخلوق مناجات ميكند با خالق.وانسان هم براي همين آفريده شده تمام لذتهاي دنيوي به يك لحظه مناجات نمي ارزد... 🔸️۲۶ اردی بهشت ۱۴۰۲ ، ساعت ۱۶/۳۰ تالار حافظ @shahidmasroor @raviyanfarss @kshohadayefars
این ارابه های بهشتی چه شتابان رفتند و ما جامانده‌ایم
منصور کیه؟ | سید رضا متولی آن روز وقتی رسیدم به قبر شهید "حاج عبدالله رودکی " دیدم یک جمع دخترانه دور مزار حاج منصور حلقه زدند، نمی شود رفت جلو. همان جا کنار حاج عبدالله نشستم. این خانم ها برایم غریبه بودند، ده دقیقه، نیم ساعت یک ساعت گذشت این ها بلند نشدند. خسته شدم. بلند شدم و به سمت آنها رفتم و گفتم: خانم ها یک ذره راه بدید ما هم یک فاتحه بخوانیم. تا نشستم، یکی از آنها پرسید: حاج آقا شما این شهید را می شناسید؟ - بله، مگه شما ایشان را نمی شناسید که یک ساعته سر قبرش نشستید؟ - نه! ما اصلاً شیرازی نیستیم، دانشجو هستیم و تو این شهر غریب. خواهش می کنم بگید این خادم صادق کیه! - اول شما بگید چرا یک ساعته اینجا نشستید و بلند با حاجی راز و نیاز می کنید، تا من هم به شما بگم حاج منصور کیه! ادامه دارد...
منصور کیه؟ |سید رضا متولی اشک تو چشم های آنها حلقه زده بود. یکی گفت حاج آقا من اهل بروجردم، دیگری گفت من اهل همدانم و... هر کدام از شهری بودند. یکی از آنها ادامه داد: همه ما در یک خوابگاه ساکنیم، که ساختمانی چند طبقه و اجاره ای است. مالک خوابگاه چندین بار به دانشگاه اخطار داده بود که من این ساختمان را می خواهم، دانشگاه هم اهمیت نداده بود. روز چهار شنبه ای بود که صاحب خانه با حکم تخلیه و مأمور آمد خوابگاه و شروع کرد به سر و صدا کردن که زودتر باید اینجا را تخلیه کنید. ادامه دارد...
مکتوب عاشق از ره دل می رسد به دوست این نامه را به بال کبوتر چه حاجت است؟! ❤️
▪️قالَ الاِمامُ الصّادِقُ عليه السلام: لاتَنْظُرُوا في عُيُوبِ النّاسِ كَالْأرْبابِ وَانْظُرُوا في عُيُوبِكُمْ كَهَيْئَةِ الْعَبـْدِ. 🔻حضرت امـام صـادق عليه السلام فرمـود: ارباب گونه به عيوب ديگران ننگريد، بـلكه چـون بنـده اى متـواضع، عيب هاى خود را بررسی كنيد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹️تیر به کف دستش خورده و انگشتان دست راستش حرکت نداشت. 🔸️سال ۶۷ بود. عراق مثل ابتدای جنگ، به طور گسترده در حال گذر از مرزهای ایران و تصرف خاک ایران بود، جبهه ها خالی از نیرو شده بود. حضرت امام فرمان دادند که مردم جبهه را پر کنند. 🔸️حسین سر از پا نمی شناخت بلافاصله آماده شد تا به جبهه برود لباس پوشید، پوتین را به پا کرد، اما چون انگشتانش حس نداشت، نمی توانست بند پوتین را ببندد. صدای مادرش زد تا بند پوتین را برایش ببندد. تا مادر بیاید چند دقیقه طول کشید..🔹️ناگهان حسین با ناراحتی پایش را چند بار به زمین کوبید و گفت: عجله کنید، حرف امام زمین مانده.. حرف امام عقب افتاد.. 🔸️آیت الله نجابت علاقه ای خاص به حاج حسین داشت. زمانی که به حج مشرف شد حاج حسین را هم با خود برد. ایشان نقل می کرد: درسفر حج میخواستیم نمازجماعت بخوانیم,برای اینکه چه کسی جلو بایستد استخاره کردم, برای همه بد آمد!! آخربرای حاج حسین استخاره گرفتم, خوب آمد به ایشان اقتدا کردیم.که شکر خدا به همه حال خوبی دست داد.. ایشان این خاطره را نقل میکرد و می گفت:حاج حسین از اولیا است! 🔸️بعد ازشهادت حسین, آقا به منزل آمدند و فرمودند: مدتی پیش درعالم خواب دیدم در باغی هستم که دو نهر یکی از شیر و دیگری از عسل جاری است. همه شهیدان دور شهید دستغیب نشسته بودند.در همین هنگام حاج حسین وارد شد وهمه شهدا به احترام ایشان ایستادند. از خواب پریدم, ساعت و تاریخ خواب را یادداشت کردم که بعد دیدم منطبق با ساعت وتاریخ شهادت حاج حسین است.. 🔸️🔹️🔸️🔹️ ۲۶ اردی بهشت،ساعت ۱۶/۳۰ تالارحافظ هدیه به طلبه شهیدحاج محمدحسین حامدی صلوات
طلبه شهید علی رضا شیخ پور شیرازی 🔸️رضا, نیروی اطلاعات عملیات لشکر المهدی(عج) بود.وقت هایی که خبری از عملیات نبود, می امد شیراز و در حوزه درس هایش را می خواند. چند ماه قبل از عملیات صدایش می زدند می رفت برای کارهای شناسایی, برای همین در مورد زمان عملیات ها اطلاع دقیقی داشت. 🔹️درس ما به (معالم ) رسیده بود. من هم دنبال کارهای اعزام به جبهه بودم. رضا وقتی فهمید, گفت: کجا؟ گفتم: جبهه! گفت: فعلا خبری نیست, نرو, هر وقت عملیات بود خودم خبرت می کنم! گفتم: دلم گرفته, هوای جبهه کرده, نمی تونم توی شهر بمونم! گفت: اگر تو درس (معالم ) بخوانی و شهید شوی درجه ات بیشتر است یا بدون معالم شهید شوی؟ گفتم :خوب بدانم! گفت: پس درست را تمام کن بعد برو! خودش معالم را که تمام کرد, رفت و شهید شد! 🔸️معمول این بود کسانی که ازدواج می کنند, با احتیاط تر می شوند و در جبهه هم جا های امن تر می روند. اما رضا تا ازدواج کرد, از اطلاعات خارج شد و رفت گردان رزمی و خط شکن. در گردان رزمی هم شهید شد! راوی حجه الاسلام نوراللهی 🔸️🔹️🔸️🔹️ ۲۶ اردی بهشت از ساعت ۱۶/۳۰ @raviyanfarss این آخرین دعوت است! ضمن اینکه دعوت شهدا هستید، لطفا سایرین راهم مطلع فرمایید.
منصور کیه؟ |سید رضا متولی هرچه مسئول خوابگاه گفت این دخترها در این شهر غریبند، کسی را ندارند، حداقل تا شنبه صبر کنید زیر بار نمی رفت. همه پائین جمع شده بودیم، مسئول خوابگاه گفت: برید به خانواده هاتون خبر بدهید تا مدت باقی مانده تا ترم بعد فکری برای شما بکنند، الان وسط ترم است خوابگاه خالی نداریم، این آقا هم کوتاه نمی یاد! ما هم می زدیم تو سر خودمون، چون خانواده های ما همه کم درآمد هستند، اگر می فهمیدند خوابگاه نداریم مانع ادامه تحصیل ما می شدند. گذشت تا پنج شنبه. کلاس های صبح را که اصلاً نفهمیدیم چی شد و چه جور گذشت. ظهر که برای نماز رفتیم مسجد دانشگاه، دست به دامان پیش نماز شدیم که ریش گرو بگذارد تا خوابگاه را از ما نگیرند. دست رد به سینه ما زد و گفت کاری از دست من بر نمی آید. یک دفعه سر بلند کرد و گفت: شما سراغ شهدا رفتید؟ ادامه دارد...