🌷 #شهید #احمد_علی_نیری
قرآن، قرآن را فراموش نکنید. بدانید که بهترین وسیله برای نظارت بر اعمالتان قرآن است. اسلام را در تمام شئونات حفظ کنید. رهبری و ولایت فقیهی که در این زمان از اهم واجبات است یاری کنید.
به نقل از کتاب #عارفانه
🆔 @shahidemeli
🌷 #شهید #سید_مرتضی_آوینی
جعبهی شیرینی را جلویش گرفتم، یکی برداشت و گفت: میتونم یکی دیگه بردارم؟ گفتم: البته سید جون، این چه حرفیه؟ برداشت ولی هیچ کدام را نخورد. کار همیشگیاش بود، هر جا که غذای خوشمزه یا شیرینی یا شکلات تعارفش میکردند، برمیداشت اما نمیخورد. میگفت: میبرم با خانم و بچههام میخورم. میگفت: شما هم این کار رو انجام بدید. اینکه آدم شیرینیهای زندگیشو با زن و بچهش تقسیم کنه خیلی توی زندگی خانوادگی تاثیر میذاره.
به نقل از کتاب #سید_مرتضی_آوینی
🆔 @shahidemeli
🌱 #شهید_پروری
#شهید #سید_محمد_حسینی_بهشتی
مادر شهید بهشتی میگفتند: من در طول مدت بارداریِ سید محمد، نُه مرتبه قرآن را ختم کردم. برای شیر دادن به سید محمد، وضو میگرفتم، رو به قبله مینشستم و هنگام شیر دادن قرآن میخواندم؛ اگر تلاوتم قطع میشد شیر نمیخورد.
به نقل از کتاب #سیرهی_شهید_دکتر_بهشتی
🆔 @shahidemeli
🌷 #شهید #محمد_حسین_بشیری
یک شب من و محمدحسین در پادگان افسر شب بودیم. من آزمون تست هوش داشتم. محمدحسین گفت به من هم یاد بده. کار به جایی رسید که تا صبح جزوهها را خواند و بعد کپی گرفت. این علاقه به مطالعه باعث شد که در اکثر زمینهها پیشرفت کند.
در واحد تخریب به قدری رشد کرد که کاملا مشهود بود. به قولی یک سر و گردن از بقیه بالاتر بود.
نیروهای آموزشی پادگان همگی آقای بشیری را بهترین استاد میدانستند. بسیار منظم و مرتب بود. همیشه سر وقت در کلاس حاضر میشد، هیچ وقت دیر نمیآمد. قبل از رفتن به کلاس همیشه مهر تربتی که در جیبش بود در میآورد، میبوسید و به زبانش میزد! وقتی دلیل این کار را میپرسیدم میگفت: این تربت کربلاست، نطق آدم را باز میکند. موقع نماز خواندن یا وقتی برای خنثی سازی مهمات عمل نکرده میرفت، همین کار را میکرد! وقتی دلیل این کارش را پرسیدم گفت: میخواهم گوشت و خون و تنم با تربت اربابم حسینی شود. تمامی تکنیکهای کلاسداری را بلد بود. با اینکه سنی نداشت اما یک استاد کامل بود. به خاطر همین ویژگیهای بارزی که داشت به عنوان مربی نمونه و پاسدار نمونه نیروی زمینی سپاه انتخاب شد.
به نقل از کتاب #سید_عماد
🆔 @shahidemeli
🌱 #شهید_پروری
#شهیدان #عباس_کمالی و #غلامرضا_کمالی
مادر شهید:
هر زمان که میخواستم فرزندانم را در آغوش بگیرم و شیر بدهم، وضو میگرفتم. در تمام مدت شیر دادن هم ذکر خدا را میگفتم. از طرف دیگر، شوهرم توجه خاصی به لقمهی حلال داشت. دوست نداشت بر سر سفرهی ساده و محقرمان، لقمهی غیر حلال گذاشته شود.
به نقل از کتاب #بی_پسر
🆔 @shahidemeli
🌷 #شهید #قربان_علی_عرب
وقتی میآمد خانه، رسیده و نرسیده میرفت سراغ بچهها. کلی با هم حرف میزدند و بازی میکردند. خم میشد تا روی شانههایش بنشینند و یک دل سیر بازی کنند. بچهها هم کم نمیگذاشتند و مرتب از سر و کولش بالا میرفتند. میخواست بچهها کمبودی احساس نکنند.
به نقل از کتاب #این_عمار
🆔 @shahidemeli
🌷 #شهید #علی_صیاد_شیرازی
زمان جنگ وقتی فرماندهی نیروی زمینی بود چند ماه خانه نیامده بود. یک روز دیدم در میزنند. رفتم پشت در. گفتند: منزل جناب سرهنگ شیرازی همینجاست؟
دلم ریخت.گفتم حتما برایش اتفاقی افتاده. گفتند: جناب سرهنگ براتون پیغام فرستاده. و بعد یک پاکتی را به من دادند. آمدم داخل حیاط و پاکت را باز کردم. هنوز فکر میکردم خبر شهادتش را برایم آوردهاند. باز کردم دیدم یک نامه داخلش گذاشته با یک انگشتر عقیق. نوشته بود: برای تشکر از زحمتهای تو. همیشه دعایت میکنم. از خوشحالی اشک توی چشمهایم جمع شد.
به نقل از همسر شهید، کتاب #خدا_میخواست_زنده_بمانی
🆔 @shahidemeli