eitaa logo
✔ عکس نوشت شهدا | سامانه ملی شهدا
1.4هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
299 ویدیو
2 فایل
©️ عکس نوشت شهدا | استوری شهدا | برای شهدا | جهت عضویت در کانال روی گزینه پیوستن کلیک کنید. پشتیبانی کانال: @birangi
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 ما همدیگر را بیشتر توی مسجدالنبی می‌دیدیم. تمام تلاشش را می‌کرد که بچه‌ها را جمع کند و ببرد جبهه. تا این‌که برای عملیات خیبر، یک عده را جمع کرد و با یک اتوبوس از جلوی دفتر امام جمعه حرکت کرد به طرف منطقه. خیلی‌ها بودند؛ محمدی، قنبری، جعفربیگی، نبهی؛ که جای همه‌شان الآن خالی است. بچه‌های قطب‌آباد بودیم و اسم گروه را هم گذاشته بودیم گروه رحمت. سید آن‌قدر با بچه‌ها اخت بود که نمی‌توانست ناراحتی‌شان را ببیند. من خودم آن روز چند بار حالم بد شد. هر بار که سوار ماشین می‌شدم، هوایش مرا می‌گرفت و حالم را به هم می‌زد. سید می‌گفت ماشین را نگه دارند. می‌آمد دست مرا می‌گرفت و از ماشین می‌برد پایین، و آبی به صورتم می‌زد، و وقتی مطمئن می‌شد که حالم سر جاش آمده، برم می‌گرداند توی اتوبوس. چشم ازم برنمی‌داشت؛ نه که باز حالم به هم بخورد‌. فقط با من این‌طور نبود. با تمام بچه‌هایی که همه‌چیز را گذاشته و آمده بودند جبهه، همین رفتار را داشت. بچه‌ها هم دوست‌اش داشتند. شاید باورتان نشود؛ ولی وقتی یک غریبه می‌آمد توی جمع ما، مستقیم می‌رفت پیش سید می‌نشست. سید هم جوری با او رفتار می‌کرد که انگار سال‌هاست که می‌شناسدش. به نقل از کتاب 🆔 @shahidemeli