#استوری | نماز که می خوانید خوب است، اما آگاهی و بینش خودتان را بالا ببرید. شمر هم نماز می خواند اما بینش نداشت...
#شهید #سید_مصطفی_الحسینی
🆔 @shahidemeli
🌷 #شهید #سید_مصطفی_الحسینی
پسرم میگفت: در روایات اهل بیت، وضو به نور تشبیه شده و اگر کسی با وضو بخوابد برای او شب زندهداری محسوب میشود. برای همین همیشه سعی میکرد با وضو باشد. میگفت: اگر مشکلی در زندگی دارید، سعی کنید وضو بگیرید و با وضو باشید. در آن دنیا فقط اعمال ما میماند.
به نقل از کتاب #سفیر_بیداری
🆔 @shahidemeli
🌷 #شهید #سید_مصطفی_الحسینی
یکی از درسهای مهمی که من از سید مصطفی یاد گرفتم اهمیت به نماز اول وقت بود. البته اهمیت به نماز اول وقت را با روشهای مختلفی بیان میکرد. میگفت: کسی که اول وقت نماز بخواند، نمازش با نماز امام زمان(عج) بالا میرود. و کسی که نماز را آخر وقت بخواند و آن را سبک بشمارد و ضایع کند خداوند بهره و برکت را از عمر و مال او برمیدارد.
به نقل از کتاب #سفیر_بیداری
🆔 @shahidemeli
🌷 #شهید #سید_مصطفی_الحسینی
رفته بودیم یکی از باغهای اطراف همدان برای تفریح، صحبت بود و شوخی و .. . خیلی خوش گذشت. شب موقع خواب شد. همه با خستگیای که داشتیم زود خوابمان برد. نیمههای شب بود که من از خواب پریدم. متوجه شدم صدای خیلی ضعیفی از بیرون اتاق میآید. گوشهایم را تیز کردم. یکی با آه و نالهی ضعیفی میگفت: الهی العفو ... الهی العفو ... با خودم گفتم: این دیگر کیست؟! عجب حال و حوصلهای دارد. خواب شیرین را رها کرده و نماز میخواند؟ ساعتم را نگاه کردم. هنوز خیلی تا اذان مانده بود. بلند شدم تا ببینم این آدم عاشق، کیست. البته کسی غیر از او نمیتوانست باشد. خودش بود؛ آقا سید مصطفی!
به نقل از کتاب #سفیر_بیداری
🆔 @shahidemeli
🌷 #شهید #سید_مصطفی_الحسینی
اخلاق اسلامی را به تمام معنا رعایت میکرد. سر سفرهای که دو نوع غذا بود نمینشست! یا اینکه اگر مجبور بود، یک نوع غذا را برمیداشت و با رعایت آداب، مشغول میشد و میگفت: من فقط از این میخورم. اگر در خانه چنین کاری میکردیم و سفره مفصل پهن میکردیم، به ما اعتراض میکرد. میگفت: مادر جان، سفرهی یزیدی باز کردی!؟ خبر داری همسایهات شام خورده؟ بچهاش با شکم سیر خوابیده؟ مادر، اگر دو جور غذا داریم، یکی را بده همسایهای که ندارد.
به نقل از کتاب #سفیر_بیداری
🆔 @shahidemeli
🌷 #شهید #سید_مصطفی_الحسینی
گاهی اوقات مراسم دعای ندبه و کمیل و ... در منزل ما برگزار میشد. بچهها تک تک میآمدند که مشکل پیش نیاید. یک بار من پذیرایی آماده کردم و گفتم: دعا خواندند و خسته شدهاند، بخورند جان بگیرند. آمد و گفت: مادر جان، دستت درد نکند، اما خیلی تشریفاتی نکن. ممکن است بعضی از بچهها وقتی برای مراسم میرویم منزلشان توانایی پذیرایی نداشته باشند و اسباب خجالت آنها شود.
به نقل از کتاب #سفیر_بیداری
🆔 @shahidemeli