🌷 #شهید #مدافع_حرم #محمد_حسین_بشیری
محمدحسین انسان بسیار متعهدی بود. این تعهد ناشی از تقوایش بود، دغدغهاش این بود که در کلاسهایی که برای نیروهای آموزشی داشت، برای یادگیری نیروها تمام تلاشش را انجام دهد.
با جدیت بحث را دنبال میکرد، معمولا از چند زاویه مثالهایی میزد که کاملا یاد بگیرند، گاهی بعد از کلاس چند دقیقهای برای نیروهایی که بحث کلاس را کامل یاد نگرفته بودند مجددا یک کلاس برگزار میکرد. ایشان در آموزشها به شدت جدی و سختگیر بود، وقتی نیرویی تلاش برای یادگیری انجام نمیداد، اصلا مدرکش را امضا یا تایید نمیکرد، میگفت اگر این جوان در صحنهی نبرد کاری نتواند انجام دهد، مقصر من مربی هستم و باید جوابگو باشم، نباید خودم را مدیون کنم. یکی از دوستان نقل میکرد: با محمدحسین ماموریت بودیم، آنجا کلاس برگزار میکرد، وقت استراحت که یک جا جمع بودیم، مجدد آموزشها را تکرار میکرد.
به نقل از کتاب #سید_عماد
🆔 @shahidemeli
🌷 #شهید #حسن_آقاسیزادهی_شعرباف
حسن آقا علاقهی زیادی به امام (ره) داشت. به قول معروف در مکتب و رهبری حل شده بود. دیدار با امام که پیش آمد بهترین موقعیت و امتیازی بود که در طول زندگی برایش پیش آمده بود. اما همین که دید همسرش هم علاقه دارد به ملاقات امام (ره) برود، همان یک سهمی را که برای دیدار داشت به او داد و خودش نرفت.
منبع: کنگرهی سرداران و ۲۳۰۰۰ شهید استانهای خراسان
🆔 @shahidemeli
🌷 #شهید #مصطفی_چمران
دکتر از روند جنگ خیلی رنج میبرد. یکبار جلسهای با بنیصدر داشت. جلسه خصوصی بود. وقتی برگشت، میتوانستی رنج را از چهرهاش بخوانی. گفتم: چی شده دکتر؟ جوابم را نداد. ساکت بود تا اینکه گفت: فقط به فکر خودشون هستن که حرفشونو به کرسی بشونن، هرچی میگم باید به فکر جوونها و گلهای مردم باشیم که پرپر نشن، هرچی میگم اینها سرمایههای این سرزمین هستن، اصلا گوش نمیکنن، یه گوششون دره و یه گوششون دروازه!
از غصهی دکتر گریهام گرفته بود. یک بار دیگر هم که تلفنی با فرمانده لشکر ۹۲ زرهی، سرهنگ قاسمی، حرف میزد، میگفت: آرپیجی میخوام. سرهنگ میگفت: نمیتونم بدم. دکتر گفت: چرا؟ سرهنگ گفت: دستور ندارم. دکتر گفت: از کی دستور ندارین؟ گفت: از فرماندهی کل قوا، از بنیصدر. باید اون بگه یا لااقل دستورشو کتبی به من بده. دکتر گفت: آخه عزیز من، الآن اون کجاست که من برم گیرش بیارم، بیاد به شما دستورشو بده؟ گفت: این مشکل من نیست، مشکل شماست. دکتر گفت: جنگ که این حرفها رو نداره. گفت: نمیتونم، اصرار نکنین لطفا.
دکتر به گوشی خیره شد، نفس آرامی کشید و با آرامش آن را سر جایش گذاشت و قبل از اینکه کسی حرفی بزند، گفت: مستحق اعدامه. وقتی این حرف را میزد، صورتش سرخ شده بود.
به نقل از محسن اللهداد، کتاب #چمران_مظلوم_بود
🆔 @shahidemeli
🌷 #شهید #محمد_رضا_سمندری_مارشک
فرزندمان تازه به دنیا آمده بود و شرایط جسمانی مساعدی نداشتم. به همین خاطر نمیتوانستم کارهای خانه را تمام و کمال انجام دهم. محمدرضا هم دستش شکسته بود و تا مچ توی گچ بود.
نیمههای شب با سر و صدایی که توی آشپزخانه میآمد از خواب بیدار شدم. دیدم محمدرضا با همان دست گچگرفته مشغول شستن ظرفهاست. خیلی اصرار کردم و گفتم: صبر کن یکی دو روز دیگه که حالم بهتر شد خودم کارها رو انجام میدم. ولی گوشش بدهکار این حرفها نبود. خودش با دست گچگرفته، تمام کارها را انجام داد.
منبع: کنگرهی سرداران و ۲۳۰۰۰ شهید استانهای خراسان
🆔 @shahidemeli
🌷 #شهید #ابراهیم_هادی
به همراه گروه شناسایی وارد مواضع دشمن شدیم. مشغول شناسایی بودیم که ناگهان متوجه حضور یک گله گوسفند شدیم. چوپان گله جلو آمد و سلام کرد. بعد پرسید: شما سربازهای خمینی هستید؟! ابراهیم جلو آمد و گفت: ما بندههای خدا هستیم. بعد پرسید: پیرمرد توی این دشت و کوه چه میکنی؟! گفت: زندگی میکنم. دوباره پرسید: پیرمرد مشکلی نداری؟! پیرمرد لبخندی زد و گفت: اگر مشکل نداشتم که از اینجا میرفتم. ابراهیم به سراغ وسایل تدارکات رفت. یک جعبه خرما و تعدادی نان و کمی هم از آذوقهی گروه را به پیرمرد داد و گفت: اینها هدیهی امام خمینی (ره) برای شماست. پیرمرد خیلی خوشحال شد. دعا کرد و بعد هم از آنجا دور شدیم. بعضی از بچهها به ابراهیم اعتراض کردند؛ ما یک هفته باید در این منطقه باشیم. تو بیشتر آذوقهی ما را به این پیرمرد دادی! ابراهیم گفت: اولا معلوم نیست کار ما چند روز طول بکشد. در ثانی مطمئن باشید این پیرمرد دیگر با ما دشمنی نمیکند. شما شک نکنید، کار برای رضای خدا همیشه جواب میدهد. در آن شناسایی با وجود کم شدن آذوقه، کار ما خیلی سریع انجام شد. حتی آذوقه اضافه هم آوردیم.
به نقل از کتاب #سلام_بر_ابراهیم
🆔 @shahidemeli
🌷 #شهید #مدافع_امنیت #محمد_غفاری
یک روز با بچههای گردان رفته بودیم کوه. محمد توجه ویژهای به مردم حاضر در مسیر داشت. میگفت: ما هر کاری که انجام میدهیم برای رضای خدا و این مردم عزیز است. باید همیشه خودمان را توی جمع مردم بدانیم. وظیفهی حراست از انقلاب به دوش ماست و این انقلاب هم به برکت این مردم شهیدپرور و حمایت و پشتیبانی این ملت، شکل گرفته. میگفت: انشاءالله با پشتیبانی مردم و هدایت مقام معظم رهبری بتوانیم انقلاب را به صاحب اصلیاش برسانیم.
به نقل از کتاب #پرواز_در_سحرگاه
🆔 @shahidemeli
🌷 #شهید #عمران_پستی_هشتجین
سال ۱۳۵۸ تصمیم گرفتیم به دانشگاه برویم. من دانشگاه تبریز قبول شدم و عمران در رشتهی جامعهشناسی دانشگاه تهران. فکر میکنم عمران به رتبهی زیر ۲۰۰ یا ۳۰۰ قبول شد. با ذکر این نکته که دیپلم عمران ریاضی بود اما مطالعاتی که قبلا داشت عمران را به این نتیجه رساند که سوالهای بیپاسخ زیادی در جامعه وجود دارد که با متخصص شدن در رشتهی جامعهشناسی میتواند به آنها پاسخ دهد و علوم ریاضی توان پاسخگویی به سوالات مطرح در جامعه آن روز را ندارد. عمران در حالی که به راحتی میتوانست در یکی از رشتههای مهندسی قبول شود و ادامه تحصیل بدهد، رشتهی جامعهشناسی را برگزید تا برای مردم جامعهی خود مفید واقع شود.
به نقل از کتاب #هفتمین_فرمانده
🆔 @shahidemeli