eitaa logo
شهدای اسارت استان قزوین
259 دنبال‌کننده
9.3هزار عکس
1.9هزار ویدیو
7 فایل
امروز فضیلت زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا کمتر از شهادت نیست (مقام معظم رهبری ) تنها کانال تخصصی فعال با محتوای شهدایی در استان قزوین ارتباط با ادمین: @abcdefil اگه میخوای ارادت قلبی خودت رو به شهدا نشون بدی عضو کانال شو و مارو به دوستانت معرفی کن
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚪️عاقبت قاتلاین واقع کربلا: 🟢شمر بن ذی‌الجوشن 🟢صدور دستور یورش همه جانبه به امام حسین(ع) و یارانش 🟢 دستگیری توسط مختار ثقفی، گردن زدن او و انداختن وی در روغن داغ 🟢محمد بن اشعث بن قیس 🟢فرمانده نیرویی بود که مسلم را دستگیر کردند 🟢روز عاشورا در پی نفرین امام حسین(ع) عقرب سیاهی او را نیش زد و با خواری تمام مُرد 🟢عبید الله بن زیاد 🟢همه جنایت‌ها به دستور مستقیم او تحقق یافت و بعد از یزید بیشترین نقش را در فاجعه عاشورا داشت 🟢چکیدن قطره خونی از سر مبارک امام حسین(ع) بر ران او و باقی ماندن آن زخم تا آخر عمر، جسدش توسط ابراهیم بن مالک اشتر به آتش کشیده شد 🟢سنان بن انس 🟢نقش مؤثری در کشتن اباعبدالله الحسین(ع) داشت 🟢زبانش گرفت، عقلش زائل شد و با وضع ناگواری از دنیا رفت 🟢عمر بن سعد 🟢مجرم شماره سوم فاجعه کربلا و فرماندهی عملیات کربلا را بر عهده داشت 🟢به دستور مختار ثقفی به قتل رسید و سرش از تن جدا شد 🟢حرملة بن کاهل 🟢 پرتاب تیر بر گلوی علی‌اصغر(ع) 🟢دست و پایش را قطع کردند و زنده زنده در روغن داغ سوزانده شد 🟢زرعه دامی 🟢از قاتلان امام(ع) 🟢 هنگام مرگ از گرمای شکم و سردی پشتش صیحه می‌زد و می‌گفت به من آب دهید 🟢شبث بن ربعی 🟢 با شمشیر به صورت مبارک امام حسین(ع) زد 🟢 ابراهیم بن مالک اشتر آنقدر ران‌هایش را برید تا مرد. سپس سرش را جدا و جسدش را سوزاند 🟢ابحر بن کعب 🟢 برداشتن مقنعه حضرت زینب(س) و کشیدن گوشواره از گوش ایشان 🟢ابراهیم بن مالک اشتر، دست و پاهایش را قطع کرد، چشم‌هایش را از حدقه درآورد 🟢عبدالله بن ابی حُصین 🟢آب را بر سیدالشهداء(ع) بست 🟢 به نفرین امام حسین(ع) مبتلا و به بیماری استسقاء گرفتار شد، هرچه آب می‌نوشید تشنگی‌اش برطرف نمی‌شد تا اینکه هلاک شد 🟢شرحبیل 🟢 از پشت بر صورت امام حسین(ع) زد 🟢 مختار او را زنده زنده در آتش سوزاند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید تواب توی شهر ما خیلی خوش سابقه نبود. جوان خوش هیکلی بود، اما معروف بود که نماز نمی‌خواند و شدید گرفتار مشروبات بود، در عین حال وضع مالی خوبی داشت و اهل کار بود. زمین‌های کشاورزی مرغوبی داشت. تا اینکه دو سه سال قبل از انقلاب، به خواستگاری دختر برادرم آمد. برادرم، نمی‌دانست چه کار کند، با من مشورت کرد و گفتم: بگو اگر مشروب را ترک کردی، دخترم را به تو می‌دهم. همین را مطلب را مطرح کردیم. گفت شاید بتوانم نماز بخوانم، اما مشروب را نمی‌توانم ترک کنم. برادرم نیز جواب منفی داد. او هم دیگر پیگیری نکرد. تنها ویژگی مثبت او عزاداری برای سیدالشهدا در دهه محرم بود. هم خرج می کرد و هم با صدای خوبی که داشت مداحی می کرد! روزها گذشت تا ایام محرم رسید. برای آن سال سخنران خوبی برای هیئت شهر ما دعوت شد. یک شب به سخنران، ماجرای این جوان را گفتم. خیلی از او خوشش آمد و گفت: آقا طیب حاج رضایی هم اینطور بود، غرق در گناه و مشروب و اهل دعوا، ولی به امام حسین علیه السلام خیلی ارادت داشت، بزرگترین هییت تهران را برگزار می‌کرد. خلاصه همین موضوع دستش را گرفت. این روحانی، آن شب شروع به صحبت در مورد مشروبات کرد. آیات و روایات را خواند و در مورد این گناه، غیر مستقیم صحبت کرد. بعد از پایان جلسه، همین جوان سراغ سخنران هیئت رفت و‌ با دل پاکی که داشت ماجرای خودش را گفت. حاج آقا هم حسابی باهاش صحبت کرد که مراقب باش. شیطان از همین طریق وارد می‌شود و... تا روز عاشورا بیشتر موضوع صحبت، بر سر مشروبات بود. این جوان حسابی منقلب شده بود. خلاصه بعد از دهه، به حاج آقا قول داد دیگه سمت این نجاست نمیره و همینطور هم شد. بعد از محرم تصمیم خودش را گرفت، زیارت رفت و برگشت و نماز را شروع کرد. هنوز چند ماهی از محرم نگذشته بود که برخی‌ها واسطه شدند و بار دیگر به خواستگاری دختر برادرم آمد. این بار، همه از او تعریف می‌کردند. مراسم ازدواج به خوبی برگزار شد. چند ماه بعد، از دختر برادرم پرسیدم: آقای داماد چطوره؟ او گفت: عمو جان، همسرم اهل نماز شب شده. هر شب گریه می‌کند که چرا این سالها، اینقدر آلوده بوده. شوهرم هر زمان بیکار است مشغول نماز قضا می‌شود. ایام انقلاب بود. تازه داماد ما محور تظاهرات و از انقلابیون شده بود. با پیروزی انقلاب بسیج مسجد را راه اندازی کرد. اهل مطالعه شد و از عاشقان امام زمان شده بود. بارها همراهش به جمکران رفتیم. اصلا این آدم به طور کل تغییر کرد. با شروع جنگ اولین گروه رزمندگان را از شهر مان راهی جبهه کرد. من نیز سال ۱۳۶۰ به جبهه رفتم، مدتی را در گردان او بودم. همه از معنویت او تعریف می‌کردند. صوت ملکوتی او در مداحی ها همه را جذب می کرد. تا اینکه شب عملیات فتح المبین به من گفت: عمو جان، من امشب شهید می‌شوم، بعد در مورد محل دفن صحبت کرد و گفت قبر خودم را فلان نقطه کنده و آماده کرده ام و برخی موارد، وصیتش را گفت. با تعجب گفتم: فرزند شما تازه به دنیا آمده، این حرفها را نزن، اصلا شما از کجا می‌دانی شهید می شوی؟ سرش را نزدیک‌تر آورد و گفت: بین خودمان بماند، چند بار خدمت آقا امام زمان رسیده‌ام، آقا امروز به من فرمودند: آماده باش که امشب مهمان جد ما سیدالشهدا خواهی بود... بنا به تاکید دختر شهید، نام او بیان نشد. 📙برگرفته از کتاب در دست تالیف گروه شهید هادی در مورد مشروبات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‎🖌🌱🖌🌱🖌🌱🖌🌱🖌 ✍ پنــــــــــــــــــــد امشـــــــــــــــب یــــــاد بگیــــــــر ..... در میــــــان مـــــردم، کســـــی را بیشتــــــر از خــــــودت دور کـــــــنی کــــــه ، عیــــــب مـــــردم را بیشتــــــر میجویـــــد... √ http://eitaa.com/shohadayegharibghazvin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا