eitaa logo
🥀 شهید سربلند
107 دنبال‌کننده
427 عکس
1.3هزار ویدیو
33 فایل
⚘️محسن حججی طوری شهید💔شد تا حجتی باشه برای همه ماها که دو دستی چسبیدیم به دنیا و هوس هامون .
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️🔴⭕️ 🔸اولین تصویر از عاملان عملیات تروریستی کرمان ◾️▪️ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen @shahidesarboland_313
حکمت 31 التعمق یکی از ارکان کفر.mp3
21.91M
حکمت ۳۱ «یکی از ارکان چهارگانه کفر» به بیان حجت‌الاسلام ترکی ۲ @shahidesarboland_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
10.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 یمنی‌ها خطاب به آمریکا و صهیونیست‌ها: ما شما را ادب می‌کنیم @shahidesarboland_313
🔴اهداف اقدامات تروریستی ❇️هدف رژیم صهیونیستی از اقدامات تروریستی اخیر چیست؟ ❇️رژیم صهیونیستی که بعد از ۹۰ روز جنایت و کشتار مردم بی‌گناه غزه اعم از زنان و کودکان و مردان و سالمندان هیچ دستاوردی نداشته و حتی افکارعمومی جهان علیه آنها به خروش آمده است اکنون دست به اقدامات تروریستی زده (ترور سردار سید رضی موسوی، صالح العاروری و زائران قبر سردارشهیدحاج قاسم سلیمانی) با سه هدف 🔺بازگرداندن هیمنه فرو ریخته 🔺کسب دستاورد درمیدان جنگ 🔺بازگرداندن بازدارندگی ☸رژیم اشغالگر همچنان به اشتباهات استراتژیک خود ادامه می‌دهد چون هرچه تلاش کند نه تنها دستاوردی کسب نکرده و به اهدافش نمی‌رسد بلکه شیب سقوط خود را تندتر می‌کند. ✍غلامرضایی @lightenroad @shahidesarboland_313
🥀 شهید سربلند
🎥 یمنی‌ها خطاب به آمریکا و صهیونیست‌ها: ما شما را ادب می‌کنیم @shahidesarboland_313
جابر بن عبدالله انصاری نقل می‌کند که گروهی از یمن آمدند و نزد رسول خدا(ص) نشستند، حضرت در استقبال از آن‌ها فرمودند: «قلوبی رقیق و نرم دارند این قوم، ایمانشان راسخ و استوار است و منصور (که در آخرالزّمان می‌آید) از یمن خروج می‌کند، برای یاری جانشین و وصیّ من»، وقتی این را فرمودند، مردم پرسیدند: «وصیّ شما کیست ای رسول خدا؟ وصیّ خودت را برای ما معرفی کن. ما با توصیف شما دلمان مشتاق شد»، حضرت فرمودند: «اگر شما به مثابه کسانی که صاحبدلند و گوش دلشان باز است، چشمتان به او بیفتد او را خواهید شناخت»،  وقتی این را فرمودند، یمنی‌ها رفتند صف‌ها را شکافتند و به چهره‌ها نگاه می کردند تا وصیّ را شناسایی کنند، حضرت به ایشان فرموده بودند که میان صفوف قرار بگیرید و بدانید هر کس که دلتان به او مشتاق شد، او همان وصیّ است. وی ادامه داد: وقتی یمنی‌ها به حضرت امیرمؤمنان(ع) رسیدند، دست ایشان را گرفتند و به حضرت رسول خدا(ص) عرض کردند: «ای رسول خدا! این همان کسی است که دلمان متوجّه او شد و فکر می‌کنیم او وصیّ شماست»، حضرت رسول اکرم(ص) فرمودند: «شما یمنی‌ها نجیبان خدایی هستید که وصیّ من را پیش از آنکه بهتان معرفی شود، شناختید»، در ادامه روایت آمده است که یکباره صدای یمنی‌ها به گریه بلند شد و گفتند: «یا رسول الله! ما به این مردم یکی یکی نگاه کردیم و دلمان بند کسی نشد؛ امّا وقتی به امیرمؤمنان(ع) رسیدیم دلمان لرزید و آنگاه آرام گرفت و چشمانمان پر از اشک شد، گویی که او پدر ما بود و ما فرزندان او بودیم». @shahidesarboland_313
🥀 برای ازدواجش به مادرش گفته بود کسی را دوست دارد. به مادرش گفتم خدا آخر و عاقبتمون رو بخیر کنه ، معلوم نیست کجا خمیر کرده. وقتی گفت از بچه‌های مؤسسه است و می‌شناسمش و دختر خوبی است قبول کردم. ته دلم مخالف بود اما چون بهش اعتماد داشتم به رویش نیاوردم و رفتیم خواستگاری. خانواده خانمش فقط دو تا دختر داشتند. پدر خانمش شرط کرد و گفت من می‌خوام یه پسر وارد خونم بشه ، دوماد نمی‌خوام. برای همین خودم به محسن گفتم مثل پسرشون باش. بیشتر با اون‌ها باش ، خلأ پسر رو براشون پرکن. زمزمه رفتن محسن به سپاه اول توی خانواده‌ی خانمش پیچید. من خودم دوست داشتم عضو سپاه بشوم. اوایل جنگ که رفتم جبهه نشد. اما در مورد محسن مخالفت کردم که جای پایش را سفت کنم تا فردا کسی اعتراض نکند. به پدرخانمش گفتم آدم نظامی اختیارش دست خودش نیست. شب و نصف شب زنگ می‌زنند. باید زن و بچه رو ول کنه بره به امون خدا ، بعداً گله نکنی. به مادرش هم گفتم کسی که سپاه بره جون سالم به‌در نمی‌برد ، یا شل و پل می‌شه یا کشته ، بعداً گریه و زاری نکنی. از وقتی رفت توی سپاه نگرانش بودم. همیشه نگرانش بودم ، اما فکر نمی‌کردم به این زودی شهید شود. سید رضا نریمانی شعری داره که می‌گه (( یه دست گل دارم برای این حرم می‌دم....)) روی این شعر حساس بودم. اگر می‌شنیدم بهم می‌ریختم. کسی حق نداشت توی خانه‌ی ما این مداحی را گوش کند یا بخواند. شبی که محسن می‌خواست برود ، از چهره‌اش فهمیدم که دیگر برگشتنی نیست. من این چهره‌ها را توی جبهه شب‌های عملیات زیاد دیده بودم. قیافه‌هایی که می‌دانستی آخرین‌بار است نگاهشان می‌کنی. خداحافظی آخر ، محسن هم آب پاکی را روی دست ما ریخت. زیاد بغلش نکردم. وقتی پایم را بوسید سریع جدایش کردم ، فاصله را حفظ می‌کردم. همه برای بدرقه‌اش رفتند ترمینال اما من نرفتم. وقتی زنگ میزد با هاش حرف نمی‌زدم و وقتی هم اسیر شد دعا نکردم که برگردد. توی باجه‌ی بانک بودم که پدر خانمش زنگ زد. گفتم توی بانکم. طاقت نیاورد ، اومد پیشم و گفت این بچه رو گرفتن. از سپاه آمدند خانه مان. گفتند چون عکسش رو پخش کردن احتمال مبادله هست. گفتم خودتون رو خرج نکنید ما راضی نیستیم..... @shahidesarboland_313