eitaa logo
شفعا
147 دنبال‌کننده
10هزار عکس
6.1هزار ویدیو
88 فایل
اللهم عجل لولیک الفرج کانال رسمی پایگاه شهید فریادرس مدیر کانال: @jalalialii تبادل: @abbi313
مشاهده در ایتا
دانلود
امام حسین شيخ طوسى رحمه اللّه و ديگران به سند معتبر از حضرت امام رضا(ع) نقل كرده اند كه چون حضرت امام حسين(ع) متولد شد، حضرت رسول (ص)بنت عُمَيْس را فرمود كه بياور فرزند مرا اى اَسْماء، اَسْماء گفت : آن حضرت را در جامه سفيدى پيچيده به خدمت حضرت رسول بردم ، حضرت او را گرفت و در دامن گذاشت و در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه گفت ، پس جبرئيل نازل شد و گفت : حق تعالى تو را سلام مى رساند ومى فرمايد كه چون على (ع) نسبت به تو به منزله هارون است نسبت به موسى (ع)پس او را به اسم پسر كوچك هارون نام كن كه شبير است و چون لغت تو عربى است او را حسين نام كن . پس حضرت رسول او را بوسيد وگريست و فرمود كه تو را مصيبتى عظيم در پيش است خداوندا! لعنت كن كشنده او را پس فرمود كه اَسْماء،اين خبر را به فاطمه مگو. چون روز هفتم شد حضرت رسول فرمود كه بياور فرزند مرا، چون او را به نزد آن حضرت بردم گوسفند سياه وسفيدى از براى او عقيقه كرد يك رانش را به قابله داد و سرش را تراشيد و به وزن موى سرش نقره تصدّق كرد و خلوق بر سرش ماليد، پس او رابر دامن خود گذاشت و فرمود:اى ابا عبداللّه ! چه بسيار گران است بر من كشته شدن تو، پس بسيار گريست . اَسماء گفت : پدر و مادرم فداى تو باد اين چه خبر است كه در روز اوّل ولادت گفتى و امروز نيز مى فرمائى و گريه مى كنى ؟! حضرت فرمود: كه مى گريم بر اين فرزند دلبند خود كه گروهى كافر ستمكار از بنى اميّه او را خواهند كشت ، خدا نرساند به ايشان شفاعت مرا، خواهد كشت او را مردى كه رخنه در دين من خواهد كرد و به خداوند عظيم كافر خواهد شد، پس گفت : خداوندا! سئوال مى كنم از تو در حقّ اين دو فرزندم آنچه راكه سئوال كرد ابراهيم در حقّ ذُريّت خود، خداوندا! تو دوست دار ايشان را و دوست دار هر كه دوست مى دارد ايشان را و لعنت كن هر كه ايشان را دشمن دارد لعنتى چندان كه آسمان و زمين پر شود. شيخ صدوق و ابن قولويه و ديگران از حضرت صادق (ع) روايت كرده اند كه چون حضرت امام حسين (ع) متولّد شد حقّ تعالى جبرئيل را امر فرمود كه نازل شود با هزار ملك براى آنكه تهنيت گويد حضرت رسول را از جانب خداوند و از جانب خود، چون جبرئيل نازل مى شد گذشت در جزيره اى از جزيره هاى دريا، به ملكى كه او را (فطرس ) مى گفتند و از حاملان عرش الهى بود.وقتى حق تعالى او را امرى فرموده بود و او كندى كرده بود پس حقّ تعالى بالش را در هم شكسته بود و او را در آن جزيره انداخته بود پس فطرس هفتصد سال در آنجا عبادت حق تعالى كرد تا روزى كه حضرت امام حسين (ع) متولّد شد. و به روايتى ديگر حقّ تعالى او را مخيّر گردانيد ميان عذاب دنيا و آخرت ، او عذاب دنيا را اختيار كرد پس حقّ تعالى او را معلّق گردانيد به مژگانهاى هر دو چشم در آن جزيره و هيچ حيوانى در آنجا عبور نمى كرد و پيوسته از زير او دود بد بوئى بلند مى شد چون ديد كه جبرئيل با ملائكه فرود مى آيند از جبرئيل پرسيد كه اراده كجا داريد؟ گفت : چون حقّ تعالى نعمتى به محمّد (ص) كرامت فرموده است ، مرا فرستاده است كه او را مبارك باد بگويم ، ملك محمّد (ص) كرامت فرموده است ، مرا فرستاده است كه او را مبارك باد بگويم ، ملك گفت : اى جبرئيل ! مرا نيز با خود ببر شايد كه آن حضرت براى من دعا كند تا حقّ تعالى از من بگذرد. پس جبرئيل او را با خود برداشت و چون به خدمت حضرت رسول(ص) رسيد تهنيت و تحّيت گفت و شرح حال فطرس را به عرض رسانيد. حضرت فرمود كه به او بگو كه خود را به اين مولود مبارك بمالد و به مكان خود بر گردد. فطرس خويشتن را به امام حسين (ع) ماليد،بال برآورد و اين كلمات را گفت و بالا رفت عرض كرد: يا رسول اللّه ! همانا زود باشد كه اين مولود را امّت تو شهيد كنند و او را بر من به اين نعمتى كه از او به من رسيد مكافاتى است كه هر كه او را زيارت كند من زيارت او را به حضرت حسين (ع) برسانم ، و هر كه بر او سلام كند من سلام او را برسانم ، و هر كه بر او صلوات بفرستد من صلوات او را به او مى رسانم. و موافق روايت ديگر چون فطرس به آسمان بالا رفت مى گفت كيست مثل من حال آنكه من آزاد كرده حسين بن علىّ و فاطمه و محمّد هستم ابن شهر آشوب روايت كرده كه هنگام ولادت امام حسين (ع)فاطمه (س) مريضه شد و شير در پستان مباركش خشك گرديد رسول خدا مُرضِعى طلب كرد يافت نشد پس ‍ خود آن حضرت تشريف آورد به حجره فاطمه (س) و انگشت ابهام خويش را در دهان حسين مى گذاشت و او مى مكيد. دارد... @shahidfaryadras
آن حضرت سيّد جليل مسلم بن عقيل را به جانب كوفه چون رُسُل ورَسائل كوفيان بى وفا از حّدگذشت تاآنكه دوازده هزار نامه نزد حضرت سيّد الشهداء جمع شد لاجرم آن جناب نامه اى به اين مضمون در جواب آنها نگاشت : بسم الله الرحمن الرحيم اين نامه اى است از حسين بْن على به سوى گروه مسلمانان و مؤمنان كوفيان اَمّا بعد؛ به درستى كه هانى و سعيد آخر كس بودند از فرستادگان شما برسيدند و مكاتيب شما را برسانيدند بعداز آنكه رسولان بسيار و نامه هاى بى شمار از شماها به من رسيده بود و برمضامين همه آنها اطلاع يافتم وحاصل جميع آنها اين بود:كه ماامامى نداريم به زودى به نزد مابيا شايد كه حقّ تعالى ما رابه بركت تو برحقّ وهدايت مجتمع گرداند. اينك به سوى شما فرستادم برادر وپسر عّم وثقه اهل بيت خويش مُسلم بن عقيل را پس اگر بنويسد به سوى من كه مجتمع شده است راءى عُقَلاء ودانايان واشراف شما بر آنچه در نامه هادرج كرده بوديد،همانا من به زودى به سوى شما خواهم آمد ان شاءاللّه ،پس قَسَم به جان خودم كه امام نيست مگر آن كسى كه حكم كند درميان مردم به كتاب خدا وقيام نمايد در ميان مردم به عدالت وقدم از جّاده شريعت مقدّسه بيرون نگذارد ومردم را بردين حقّ مستقيم دارد،والسلام . پس مسلم بن عقيل پسر عّم خويش راكه به وفور عقل وعلم وتدبير و صلاح و سدادو شجاعت ممتاز بود. طلبيد وبراى بيعت گرفتن از اهل كوفه باقيس بن مسهر صيداوى و عمارة بن عبداللّه سلولى وعبدالرّحمن بن عبداللّه اَرْحبى متوجّه آن صوب گردانيد وامر كرد اورابه تقوى وپرهيزكارى وكتمان امر خويش از مخالفان و حُسن تدبير ولطف ومدارا وفرمود كه اگر اهل كوفه بربيعت من اتفاق نمايند، حقيقت حال را براى من بنويس ،پس مسلم آن حضرت را وداع كرده ازمكّه بيرون شد. سيّدبن طاوس و شيخ بن نما و ديگران نوشته اند كه حضرت امام حسين (ع) نامه نوشت به مشايخ واشراف بصره كه از جمله احنف بن قيس ومنذربن جارود ويزيدبن مسعود نهشلى وقيس بن هيثم بودند،بدين مضمون : بسم اللّه ارحمن الرحيم اين نامه اى است از حسين بن على بن ابى طالب . امّا بعد؛ همانا خداوند تبارك وتعالى محمّد مصطفى(ص) رابه نبوّت و رسالت برگزيد تا مردمان را بذل نصيحت فرمود و ابلاغ رسالت پروردگار خود نمود آنگاه حقّ تعالى او را تكرّما به سوى خود مقبوض داشت و بعد از آن اهل بيت آن حضرت به مقام او اَحَقّ واَوْلى بودند ولكن جماعتى بر ماغلبه كردند وحقّ مارا به دست گرفتند و ما به جهت آنكه فتنه انگيخته نشود و خونها ريخته نگردد خاموش نشستيم اكنون اين نامه را به سوى شما نوشتم وشما را به سوى خدا و رسول مى خوانم پس به درستى كه شريعت نابود گشت وسنّت رسول خدا بر طرف شد،اگر اجابت كنيد دعوت مرا واطاعت كنيد فرمان مرا شما را از طريق ضلالت بگردانم وبه راه راست هدايت نمايم والسلام . پس آن نامه را به مردى از مواليان خودسليمان نام كه مُكّنى به ابو رزين بود سپرد كه به تعجيل تمام به صناديد بصره رساند، سليمان چون نامه آن حضرت را به اشراف بصره رسانيد از مضمون آن آگهى يافتند وشادمان شدند . پس يزيد بن مسعود نهشلى مردم بنى تميم و جماعت بنى حنظله وگروه بنى سعد را طلب فرمود چون همگى حاضر شدند گفت : اى بنى تميم !چگونه است مكانت و منزلت من در ميان شما ؟گفتندبه به ! از براى مرتبت تو به خدا سوگند كه تو پشت وپشتوان مائى وهامه فخر وشرف ومركز عزّ وعلائى ودرشرف ومكانت بر همه پيشى گرفته اى ،يزيد بن مسعود گفت : همانا من شما را انجمن ساختم تا با شما مشورتى كنم واز شما استعانتى جويم ،گفتند:ما هيچ دقيقه از نصيحت تو فرو نگذاريم وآنچه صلاح است در ميان آريم اكنون هرچه خواهى بگوى تا بشنويم . گفت دانسته باشيد كه معاويه هلاك گشته ورشته جوربگسيخت و قواعد ظلم وستم فرو ريخت ومعاويه پيش ازآنكه بميرد براى پسرش بيعت گرفت و چنان دانست كه اين كار بر يزيد راست آيد و بنيان خلافت او محكم گردد و هيهات از اين انديشه محال كه صورت بندد جز به خواب و خيال وبا اين همه يزيد شرابخوار فاجر درميان است دعوى دار خلافت وآرزومند امارت است وحال آنكه از حليه حلم برى و از زينت علم عرى است ،سوگند به خدا كه قتال با اواز جهاد با مشركين افضل است . هان اى جماعت !حسين بن على پسر رسول خدا با شرافت اصل وحصافت عقل او را فضلى است، او را به خلافت سلام كنيد،يعنى محكم دست بيعت با او فرادهيد كه با رسول خدا قرابت دارد وعاِلم به سُنَن واحكام است ،صغير راعطوفت كند وكبير را ملاطفت فرمايد ،و چه بسيار گرامى است رعّيت را رعايت او وامّت را امامت او لاجرم خداوند اورا بر خلق حجّت فرستاد وموعظت او را ابلاغ داد. دارد.... @ahahidfaryadras
... .....ما را خبر نداده باشد جان و مال او هدر است و هر كه او را به نزد ما آورد بهاى ديت مسلم را به او خواهم داد و ايشان را تهديد و تخويف نمود. پس از آن رو كرد به حُصَيْن بن تَميم وگفت .اى حُصَيْن ! مادرت به عزايت بنشيند اگر كوچه هاى كوفه را محافظت نكنى و مسلم فرار كند، اينك ترا مسلّط برخانه هاى كوفه كردم و داروغه گرى شهر را به تو سپردم ، غلامان واتباع خود رابفرست كه كوچه و دروازه هاى شهر را محافظت نمايند تا فردا شود خانه ها را گردش نموده و مسلم را پيدا كرده حاضرش ‍ نمايند. پس از منبر به زير آمد و داخل قصر گرديد، چون صبح شد آن ملعون در مجلس نشست و مردم كوفه را رخصت داد كه داخل شوند و محمّد بن اشعث را نوازش نموده در پهلوى خود جاى داد، پس در آن وقت پسر طوعه به در خانه ابن زياد آمد و خبر مسلم را به عبدالرّحمن پسر محمّد اشعث داد، آن ملعون به نزد پدر خود شتافت و اين خبر را آهسته به او گفت ، ابن زياد چون در جنب محمّد اشعث جاى داشت بر مطلب آگهى يافت پس محمّد را امر كرد كه برخيزد و برود و مسلم را بياورد و عبيداللّه بن عبّاس سلمى را با هفتاد كس از قبيله قيس همراه او كرد. پس آن لشكر آمدند تا در خانه طوعه رسيدند مسلم چون صداى پاى اسبان را شنيد دانست كه لشكر است و به طلب اوآمده اند، پس شمشير خود را برداشت وبه سوى ايشان شتافت آن بى حياها در خانه ريختند آن جناب برايشان حمله كرد وآنها را ازخانه بيرون نمود باز لشكر بر او هجوم آوردند مسلم نيز بر ايشان حمله نمود و از خانه بيرون آمد. ودر (كامل بهائى ) است كه چون صداى شيهه اسبان به گوش مسلم رسيد مُسلم دعا مى خواند دعا را به تعجيل به آخر رسانيد وسلاح بپوشيد وگفت : آنچه برتو بود اى طَوْعَه از نيكى كردى واز شفاعت حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم نصيب يافتى ، من دوش در خواب بودم عمّم اميرالمؤ منين عليه السّلام را ديدم مرا فرمود: فرداپيش من خواهى بود. و (مسعُودى ) و (ابوالفرج ) گفته اند: چون مسلم از خانه بيرون شد وآن هنگامه واجتماع كوفيان را ديد ونظاره كرد كه مردم از بالاى بامها سنگ بر او مى زنند و دسته هاى نى را آتش زده بر بدن او فرو مى ريزند فرمود: اَكُلّما اَرى مِنَ الاَجْلابِ لِقَتْلِ ابْنِ عَقيلٍ يا نَفْسُ اُخْرُجي اِلَى الَمْوتِ الَّذي لَيْسَ مِنْهُ مَحيصٌ؛. يعنى آيا اين هنگامه واجتماع لشكر براى ريختن خون فرزند عقيل شده ؟اى نفس بيرون شو به سوى مرگى كه از او چاره و گريزى نيست ،پس با شمشير كشيده در ميان كوچه شد و بر كوفيان حمله كرد و به كارزار مشغول شدو رجز خواند. @shahidfaryadras