eitaa logo
[شهیدجاویدالاثر غلامحسین اکبری]
1.2هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
11.5هزار ویدیو
61 فایل
خادم🖤 گرچه مفقودالاثر هابی مزاران جهانند بی نشان گمنام محشورملک درآسمانند 🇮🇷 @yadmanshohada_admin https://eitaa.com/joinchat/1443824321C0bc24470f1
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از دفاع مقدس
⏳ ۱۱ فروردین ۱۳۶۱ 🎤 با 📌 احمد متوسلیان، در فرجام مرحله چهارم عملیات ، طی مصاحبه به عمل آمده با وی از سوی امیر رزاق‌زاده راوی اعزامی دفتر سیاسی وقت به محمد رسول الله ص در آغاز این گونه خود را معرفی کرده است: بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم، من احمد هستم، فرزند غلام‌حسین متولد 1332 تهران، از نظر وضعیت (تحصیلی) خودم، دروس ابتدایی را در مدرسه اسلامی مصطفوی گذراندم و دبیرستان را در مدرسه اخباریون گذراندم و بعد از آن هم خدمت سربازی را رفتم و انجام دادم که درجه‌دار وظیفه بودم و بعد از سربازی هم عرض کنم که وارد دانشگاه شدم و دانشجوی سال دوم بودم که در زمان شاه دستگیر شدم و . . . مکان: قرارگاه شاوریه، سنگر فرماندهیِ تیپ۲۷ در عملیات فتح‌المبین زمان: ۱۱ فروردین ۱۳۶۱ راوی: رزاق‌زاده (ص)
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ به مناسبت سالروز شهادت شهید احمد بابایی🌻 🍃عاشقی که در نوزدهمین روز از دومین ماهه اولین فصل  سال به معشوق ازلی اش رسید. یاد داد  آسمانی شدن که بال و پر نمی‌خواهد. قدری جنون می‌خواهد تا با ندای دلت به برسی مصداق شیدائی بود، این را مسئولین بیمارستان می‌گویند... 🍃هربار که مجروح میشد یکماه در بیمارستان بستری میشد و سریع به بر می‌گشت. معروف بود به تیر و ترکش. می‌گویند کاش یک بار دیگر بابایی زنده میشد و جوانان نسل سومی تحت او قرار می‌گرفتند. 🍃می‌گویند تمام تاثیر گذاری اش از معنویت شبانه سرچشمه می‌گرفت. دلاوری و جنگاوری هایش یک طرف در اعمال و کارهایش طرفی دیگر... 🍃رسید به عملیات وقتی که راهی تا فتح خرمشهر نمانده بود و اینبار کلکسیون تیر و ترکش با اصابت گلوله ایی در وسط پیشانی کامل شد و احمد بابایی به سوی محبوب شتافت. ما ماندیم و داشتن فرمانده ایی چون احمد بابایی💔 🌸به مناسبت سالروز تاریخ تولد : ۱۵ خرداد ۱٣٣۴ تاریخ شهادت : ٢۰ اردیبهشت ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ 🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ ‍ عزیزی پرسید جبهه چطور بود؟ گفتم : تا منظورت چه باشد . گفت: مثل حالا رقابت بود؟ گفتم : آری. گفت : در چی؟ گفتم :در خواندن نماز شب. گفت: حسادت بود؟ گفتم: آری. گفت: در چی؟ گفتم: در توفیق شهادت. گفت: جرزنی بود؟ گفتم: آری. گفت: برا چی؟ گفتم: برای شرکت در عملیات . گفت: بخور بخور بود؟ گفتم: آری . گفت: چی می خوردید؟ گفتم: تیر و ترکش وموجهای شدید انفجار   گفت: پنهان کاری بود ؟ گفتم: آری . گفت: در چی ؟ گفتم: نصف شب واکس زدن کفش بچه ها . گفت: دعوا سر پست هم بود؟ گفتم: آری . گفت: چه پستی؟؟ گفتم: پست نگهبانی سنگر کمین . گفت: آوازم می خوندید؟ گفتم: آری . گفت: چه آوازی؟ گفتم:شبهای جمعه دعای کمیل . گفت: اهل دود و دم هم بودید؟؟ گفتم: آری . گفت: صنعتی یا سنتی؟؟ گفتم: صنعتی ، خردل ، تاول زا ، اعصاب گفت: استخر هم می رفتید؟ گفتم: آری ... گفت: کجا؟ گفتم: اروند، کانال ماهی ، مجنون . گفت: سونا خشک هم داشتید ؟ گفتم: آری . گفت: کجا؟ گفتم:تابستون سنگرهای کمین ،شلمچه، فکه ،طلائیه. گفت: زیر ابرو هم برمی داشتید؟ گفتم: آری گفت: کی براتون برمی داشت؟ گفتم: تک تیرانداز دشمن با تیر قناصه . گفت: پس بفرمایید رژ لبم می زدید؟؟ گفتم: آری تا دلت بخواد خندید و گفت: با چی؟ گفتم: هنگام بوسه بر پیشونی خونین دوستان شهیدمان سکوت کرد و چیزی نگفت... ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
🌷تو مسير كه مي‌رفتيم راه‌آهن، تعریف كرد. :« ببين پسرم! كسي تو رو مجبور نكرده بري . من دارم تو رو مي‌بينم كه تو مي‌زني. بگو آخه واسه چي مي‌خواي بري؟» ؛ اگر چه منَم جلو چشمَمِه كه دارم تو خونم غلط مي‌زنم.» رسیدیم. راه‌آهن به رنگ دراومده بود. … از كثرت رزمنده‌ها جاي سوزن انداختن نبود. سر و صورتشو با اين احساس كه آخرين باره كه مي‌بينمش، بوسيدم. او هم خم شد، دستمو بوسید. قاسم رفت. ۵ سال بود که اثری اَزَش نبود. وقتی هم پیداش کردن، یه و بود. استخونشو خاك گرفت. پلاك رو هم ديوار با عكسش بغل گِرِف. هرچَن زمان زیادی گذشته ولی هنوز هم كه هنوزه، آخرين حرفاش تو گوشمه. * زيادي مي‌كرد. دوست داشت همراه بچه‌هاي تخريب براي كردن برود. با اين وجود هنوز گفت نبايد بروي! گفت:« ! و ديگر هيچ نگفت.»🌷