eitaa logo
کانال شهیدجاویدالاثرغلامحسین اکبری
1.4هزار دنبال‌کننده
19.9هزار عکس
16.4هزار ویدیو
89 فایل
💠کانال‌شهیدجاویدالاثرغلامحسین اکبری 🇮🇷 🤍ولادت:۱۳۳۸/۵/۵ 🕊️شهادت:۱۳۶۱/۱/۲ 📍مزارشهید: خراسان جنوبی(بیرجند) جهت‌ارتباط‌با‌خادم‌کانال: 🆔️@Fathami_A
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از عاشقان کربلا موکب امام حسن مجتبی علیه السلام شهرگلسار ساوجبلاغ البرز
💚 🔅«أَلَا إِنَّهُ لَيْسَ‏ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ غَيْرَ أَخِي هَذَا وَ لَا تَحِلُّ إِمْرَةُ الْمُؤْمِنِينَ بَعْدِي لِأَحَدٍ غَيْرِهِ». 🔸 آگاه باشید امیر المؤمنینی غیر از این برادرم (علی) نیست و بعد از من برای احدی غیر از او لقب امیر المؤمنین حلال نیست. 📚فرازی از خطبه غدیر ✌️ 🤲🌷
بسم الله الرحمن الرحیم 👈🏻 🌹 🗯هرکس از شما، باغیر ازموالیان بن ابیطالب علیه‌السلام دوستی کندپس به آنچه که خداوند تعالی بر نبی خاتم محمدمصطفی صلی الله علیه وآله وسلم نازل فرموده، شده است. 📔بحار الانوار، ج 27ص65 تبلیغ واجب است جهت خوشنودی آقا نشر دهید نشر حداکثری جاریه است
😍کنارشهرک محل زندگیمان باغ سبزی کاری بود،هر ازگاهی"حاج حمید"به آنجا سَری میزد بہ پیرمردی که آنجا مشغول کار بود کمک میکرد، یکبارازنماز جمعه برمیگشتیم که حاج حمیدگفت: بنظرت سَری به پیرمردسبزی کار بزنیم از احوالاتش با خبر بشیم؟!مدت زیادی بود که به خاطر جابجایی خبری ازاو نداشتیم. زمانیکه رسیدیم پیرمرد مشغول بیل زدن بود حاج حمیدجلورفت بعداز احوال پرسی،بیل را از او گرفت مشغول بیل زدن شد،پیرمرد سبزی کار چند دسته سبزی به حاج حمید داد. 🔻سبزیها را پیش من آورد وگفت:این سبزیها را بجای دست مزد به من داد. گفتم:ازخانمم میپرسم اگر نیاز داره بر میدارم.گفتم: نه سبزی احتیاج نداریم. در ضمن شما هم کہ فی سبیل اللّه کار کردی.بعدازشهادتش یکی ازهمسایه ها به پیرمردگفته بود که حاج حمید شهید شده. 🔻پیرمرد با گریه گفته بود من فکرکردم اون آدم بیکاری است که به من کمک میکرد. اصلاً نمیدونستم شغلی به این مهمی داره و سردار سپاهه... ✍راوی: همسر شهید ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🔻 شب آخری که مهدی با مادرم و همسرش، میخواست بره تهران و چند روز بعدش پرواز داشت به سمت سوریه دلم بدجور گرفته بود؛ 🔻 دیدم دوش گرفته و یک حوله انداخته روی دوشش؛ خیلی زیبا شده بود، مثل ماه شب چهارده می‌درخشید 🔻 جلو آینه ایستاده بود و به سینه‌اش می‌زد و می‌گفت: منم باید بــــرم آره برم سرم بــــره 🔻 گفتم : مهدی خواهشاً بس کن ! دمِ رفتنی چه شعریه که می‌خونی؟ 🔻مقابلم ایستاد و به سینه‌اش زد و گفت: خواهرم این سینه باید جلو حرم حضرت زینب سلام‌الله‌علیها سپــر بشه، فردای قیامت باید بتونم، جواب امام حسین رو بدهم!! 🔻 وقتی این حرف رو گفت، تمام بدنم لرزید و فهمیدم مهــــدی دیگه زمینی نیست ✍ راوى: خواهر شهید ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄