حاج مهدی رسولیعشاق الحسین محب الحسین.رسولی1.mp3
زمان:
حجم:
7.95M
💐سلام مادر سادات
🎙حاج مهدی رسولی
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ
وَعَجِّلْفَرَجَهُم
فوتبال او حرف نداشت، دریبلهای ریز میزد و هیچکس نمیتوانست توپ را از او بگیرد، خیلی به بازی مسلط بود، از همه عبور میکرد، اما وقتی به دروازه حریف میرسید توپ را پاس میداد به یکی از نوجوانها تا او گل بزند، احمد میرفت در تیم افرادی که هنوز با مسجد و بسیج رابطهای نداشتند، از همانجا با آنها رفیق میشد و ...
بعد از بازی گفتم: احمد آقا، شما کجا، اینجا کجا؟! گفت: یار نداشتند، به من گفتند بیا بازی، من هم قبول کردم، بعد ادامه داد: فوتبال وسیلهی خوبیه برای جذب بچهها به سوی مسجد.
🌷شهید احمدعلی نیری🌷
#خاطرات_دانش_آموز_شهيد_ابوالقاسم_پوررضا
🌷تو مسير كه ميرفتيم راهآهن، #خوابشو تعریف كرد.
#گفتم:« ببين پسرم! كسي تو رو مجبور نكرده بري #جبهه. من دارم تو رو ميبينم كه تو #خونت_غلط ميزني. بگو آخه واسه چي ميخواي بري؟»
#گفت:« #به_خاطر_خدا؛ اگر چه منَم جلو چشمَمِه كه دارم تو خونم غلط ميزنم.»
رسیدیم. راهآهن به رنگ #لباس_بسيجي دراومده بود. #ماشاءا… از كثرت رزمندهها جاي سوزن انداختن نبود. سر و صورتشو با اين احساس كه آخرين باره كه ميبينمش، بوسيدم. او هم خم شد، دستمو بوسید.
قاسم رفت. ۵ سال بود که اثری اَزَش نبود. وقتی هم پیداش کردن، یه #پلاك و #چَن_استخون بود. استخونشو خاك گرفت. پلاك رو هم ديوار با عكسش بغل گِرِف. هرچَن زمان زیادی گذشته ولی هنوز هم كه هنوزه، آخرين حرفاش تو گوشمه.
*
#اصرار زيادي ميكرد. دوست داشت همراه بچههاي تخريب براي #خنثي كردن #مينها برود. با اين وجود هنوز #فرمانده گفت نبايد بروي! گفت:« #چشم! و ديگر هيچ نگفت.»🌷
785.3K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همیشه آیه و جعلنا را زمزمه میکرد.
یکبار گفتم : آقا ابرام
اینجا که دشمن نیست
ابراهیم نگاه معنی داری کرد و گفت: دشمنی بزرگتر از شیطان هم وجود دارد؟
#شهید_ابراهیم_هادی
#سوریه
#یلدا
#وعده_صادق
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄