#سیره_شهدا
#شهید_رحیم_کابلی
🌴 به روایت: همـسر شهـید
✨🌷 یک سالی بود در خانه ما بیشتر صحبت از شهادت بود، یک روزی گفت: «خانم اگر من شهید شوم چه میکنی؟» گفتم:« خدا را شکر میکنم.»
🌷 گفت:«اگر جنازه من را بیاورند دست روی صورت من میکشی؟» گفتم: «آقا شاید تو سر نداشته باشی.» گفت: «خدا را شکر پیش امام حسین شرمنده نمیشوم.»
🌷گفت: «دستم چه؟» گفتم: «شاید دست هم نداشته باشی.» گفت: «آن زمان هم خدا را شکر میکنم که شرمنده حضرت ابوالفضل نیستم.» بعد گفتم: «شاید تانک از روی شما رد شود و چیزی از تو باقی نماند.» گفت:« آن وقت پیش علیاکبر شرمنده نیستم.»
🌷بعد گفت: «اگر جنازهام برنگردد پیش خانم فاطمهالزهرا هستم. و به عروسم که از سادات است گفت: «شما از خانم فاطمه زهرا بخواهید اگر شهید شدم جنازهام برنگردد.
🇮🇷@shahidgomnampardisan
#سیره_شهدا
#شهید_علیرضا_بریری
🌴همسر شهید :
🌷هیچ وقت مانع رفتنش نشدم، دلتنگش بودم اما ته دلم راضی بودم به شهادتش، واقعا حقش بود.
🌷خودشم همیشه بهم میگفت اگه شما و مامان راضی نباشید من هیچ وقت #شهید نمیشم.
🌷وقتی که میرفت بهش گفتم من نگران محمدامین هستم؛ اون خیلی کوچیکه اگه شهید بشی چی به سرش میاد!
🌷گفت: خانم نگران نباش، اگه روزی من نباشم خدا سرپرستش میشه، کلی هم قوم و خویش معنوی پیدا میکنه ...
🇮🇷@shahidgomnampardisan
#سیره_شهدا
🌷فقط انسان های ضعیف به اندازه امکاناتشان کار می کنند.
#شهید_طهرانی_مقدم
🕊@shahidgomnampardisan
#سیره_شهدا
#چله_شهدا_بین_الطلوعین
🌷علاقه هادی به هنر و بهخصوص مستندسازی موجب شد که به این راه کشیده شود.
🌴او سابقه چند سال فعالیت مستندسازی در حوزه هنری، روایت فتح و صداوسیما داشت و این سالها با اتحادیه رادیو تلویزیونهای اسلامی همکاری میکرد.
🌷شهید هادی باغبانی، خبرنگار و مستندسازی بود که از ابتدای نبرد سوریه به همراه یک گروه از مستندسازان ایرانی برای ثبت دقیق جنایات سلفیها و تکفیریها در این کشور حضور پیدا کرده بود، در تاریخ بیست و هشت مرداد نود و دو، در آخرین جنایت گروههای تروریستی مخالفان حکومت بشار در درگیریهای مناطق حاشیهای دمشق توسط تروریستهای تکفیری جبهه النصره به شهادت رسید.
🌷پیکر مطهر شهید هادی باغبانی ابتدا در تاریخ سی مرداد نود و دو، در محل سکونت سابق وی در محله حکیمیه تهران و سپس در تاریخ سی و یک مرداد سال نود و دو، در زادگاه وی، شهرستان بابلسر و با حضور گسترده و حماسی امت حزبالله تشییع و در گلزار شهدای امامزاده ابراهیم (ع) این شهرستان به خاک سپرده شد.
╭━⊰•❀🌷🍃🌹🍃🌷❀•⊱━╮
@shahidgomnampardisan
╰━⊰•❀🌷🍃🌹🍃🌷❀•⊱━╯
#سیره_شهدا
#ساده_زیستی
📍ساده زندگی میکرد...
🌷با وجودی كه شهيد آبشناسان از امكانات رفاهی فراوان برخوردار بود، ولي در قرارگاهها و پادگانها شبها برای خواب پتويی را روي زمين پهن میکرد و روی آن دراز می كشيد و پتويی را هم روی خود می انداخت. بيشتر اوقات خود را بدون تكلف و در كمال سادگی می گذراند. نه لباس فرم فرماندهی نيروی مخصوص به تن میكرد و نه درجه نظامی روی دوش قرار می داد. برای پاسخ به كنجكاوی ديگران میگفت: زمانی اين لباس را خواهم پوشيد كه تك تك افراد اين لشكر تكاور واقعی باشند. تا زمانی كه يك نيروی ناتوان و نالايق در اين لشكر وجود نداشته باشد من خود را فرمانده لشكر نيروی مخصوص نمی دانم.
🌴راوی: سرلشكر سنجری فرمانده وقت قرارگاه حمزه سيدالشهدا(ع) و همرزم شهيد حسن آبشناسان
🌷شهید حسن آبشناسان🌷
#فرماندهان_جبهه_غرب_کشور
#سالروز_ولادت
╭━⊰•❀🌷🍃🌹🍃🌷❀•⊱━╮
@shahidgomnampardisan
╰━⊰•❀🌷🍃🌹🍃🌷❀•⊱━╯
🔰 #سیره_شهدا
#آرزوی_فرمانده
📍مرکزفرهنگی ....
🌟گفتم اگر جنگ تمام شد آرزوی شما به عنوان یک فرمانده چیست؟
گفت: تنها آرزوی من این است که یک مرکز فرهنگی داشته باشم و روی بچه های جوان کار کنم و بتوانم مسائل مربوط به دوران دفاع مقدس را به نسل جوان منتقل کنم.
🌷شهید حاج منصور خادم الصادق🌷
╭━⊰•❀🌷🍃🌹🍃🌷❀•⊱━╮
@shahidgomnampardisan
╰━⊰•❀🌷🍃🌹🍃🌷❀•⊱━╯
🌴خاطرات شهدا
#سیره_شهدا
🌷گفت: آقای امينی جايگاه من توی سپاه چيه؟ سئوال عجيب و غريبی بود ولی میدانستم بدون حكمت نيست، گفتم: شما فرمانده نيروی هوايی سپاه هستين سردار، به صندلیاش اشاره كرد، گفت: آقای امينی، شما ممكنه هيچ وقت به اين موقعيتی كه من الآن دارم، نرسید ولی مـن كه رسيدم، به شما ميگم كه اينجا خبری نيست.
🌷آن وقتها محل خدمت من، لشكر هشـت نجفاشرف بود، با نيروهای سرباز زياد سر و كار داشتم.
🌷سردار گفت: اگر توی پادگانت، دو تا سـرباز رو نمـازخون و قرآن.خون كردی، اين برات میمونه، از اين پستها و درجهها چيزی در نمـیآد.
🌴خاطرات شهید احمد کاظمی
اینجا گذری بر قدمگاه شهیدان است
╭━⊰•❀🌷🍃🌹🍃🌷❀•⊱━╮
@shahidgomnampardisan
╰━⊰•❀🌷🍃🌹🍃🌷❀•⊱━╯
🌴خاطرات شهدا
🌷#سیره_شهدا
🌴اومد گفت: میشه ساعت 4 صبح بیدارم کنی تا داروهام رو بخورم؟ ساعت 4 صبح بیدارش کردم، تشکر کرد و بلند شد از سنگر رفت بیرون، بیست الی بیستوپنج دقیقه گذشت، اما نیومد، نگرانش شدم، رفتم دنبالش و دیدم یه قبر کنده و نمازشب میخونه و زار زار گریه میکنه، بهش گفتم: مرد حسابی تو که منو نصفجون کردی، میخواستی نمازشب بخونی چرا به دروغ گفتی مریضم و میخوام داروهام رو بخورم؟
🌴برگشت و گفت: خدا شاهده من مریضم، چشمای من مریضه، دلم مریضه، من 16 سالمه، چشام مریضه، چون توی این 16 سال امام زمان (عج) رو ندیده، دلم مریضه بعد از 16 سال هنوز نتونستم با خدا خوب ارتباط برقرار کنم، گوشام مریضه، هنوز نتونستم یه صدای الهی بشنوم.
🌴خاطرات ﺷﻬﯿﺪ عباس ﺻﺎﺣﺐﺍﻟﺰﻣﺎﻧﯽ
🌷اینجا گذری بر قدمگاه شهیدان است.
╭━⊰•❀🌷🍃🌹🍃🌷❀•⊱━╮
@shahidgomnampardisan
╰━⊰•❀🌷🍃🌹🍃🌷❀•⊱━╯
🌴خاطرات شهدا
#سیره_شهدا
🌷میگفت: همیشه عکس یه شهید تو اتاقتون داشته باشید، پرسیدیم چرا؟ گفت: اینا چشماشون معجزه میکنه، هر وقت خواستید گناه کنید فقط کافیه یه نگاهتون بهشون بخوره، میگفت: بندهها فراموش کارن، یادشون میره یکی اون بالا هست که همه چیزو میبینه ولی این شهدا انگار انعکاس نگاه خدا هستن، انگار با نگاهشون بهت میگن ما رفتیم که تو با گناهات ظهور و عقب بندازی؟ ما رفتیم که تو یادت بره خدایی هست؟ میگی جوون،؛ منم جوون بودم شهیدشدم، بهتر نیست یه بهونه بهتر بیاری؟! میگفت: خیلی جاها جلوتونو میگیرن.
🌷خاطرات #شهید_سعید_کمالیکفراتی
✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
@khaterateshohadaas ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
هدایت شده از شهادت زیباسـت
سیره عملی سردار شهید ((حاج محمد ابراهیم همت))
هواپيماي عراقي ما را هدف گرفته بود. ميخواستم ماشين را نگه دارم كه برويم يك گوشه پناه بگيريم. حاجي بدون اينكه چهرهاش تغييري كند گفت:«راهتو برو.»
- حاجي، مگه نميبيني؟ ما رو هدف گرفته.
زير لب خواند«لا حول ولا قوه الا بالله»
و دوباره گفت:«راهتو برو.»
ادامه دارد.....
#شهیدهمت_رایادکنید_باذکرصلوات
#مخلص_خدا | #سیره_شهدا
نشرمعارفشهدادرپیامرسانایتا🇮🇷👇
••••••••••♡♡♡♡•••••••••••
🆔@lovemartyr
http://eitaa.com/joinchat/2517565440Cbc3f1bfcb6
••••••••••♡♡♡♡•••••••••••
هدایت شده از شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
سیره عملی سردار شهید ((حاج محمد ابراهیم همت))
چشم از آسمان نميگرفت. يك ريز اشك ميريخت. طاقتم تاب شد.
- چي شده حاجي؟
جواب نداد. خط نگاهش را گرفتم. اول نفهميدم، ولي بعد چرا. آسمان داشت بچهها را همراهي ميكرد. وقتي ميرسيدند به دشت نباید دشمن انهارا میدید، ماه ميرفت پشت ابرها. وقتي ميخواستند از رودخانه رد شوند و نور ميخواستند، بيرون ميآمد.
پشت بيسيم گفت «متوجه ماه هم باشين.»
پنج دقيقهي بعد،صداي گريهي فرماندهها از پشت بيسيم ميآمد
ادامه دارد...
#شهیدهمت | #مخلص_خدا | #سیره_شهدا
🌷شهدا را یاد کنیم با صلوات
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفرَجَهُمْ
اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
هدایت شده از شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
سیره عملی سردار شهید ((حاج محمد ابراهیم همت))
بچهها كسل بودند و بيحوصله. حاجي سر در گوش يكي برده بود و زيرچشمي بقيه را ميپاييد. انگار شيطنتش گل كرده بود.
عراقي آمد تو و حاجي پشت سرش. بچهها دويدند دور آنها. حاجي عراقي را سپرد به بچهها و خودش رفت كنار. آنها هم انگار دلشان ميخواست عقدههاشان را سر يك نفر خالي كنند، ريختند سر عراقي و شروع كردند به مشت و لگد زدن به او. حاجي هم هيچي نميگفت. فقط نگاه ميكرد. يكي رفت تفنگش را آورد و گذاشت كنار سر عراقي. عراقي رنگش پريد و زبان باز كرد كه «بابا، نكشيد! من از خودتونم.» و شروع كرد تندتند، لباسهايي را كه كش رفته بود كندن و غر زدن كه «حاجي جون، تو هم با اين نقشههات. نزديك بود ما رو به كشتن بدي.حالا شبيه عراقيهاييم دليل نميشه كه…» بچهها ميخنديدند. حاجي هم ميخنديد.
ادامه دارد...
شهدارا یادکنیم با صلوات
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفرَجَهُمْ
#شهیدهمت | #مخلص_خدا | #سیره_شهدا
اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313