eitaa logo
💫شهیده💫
235 دنبال‌کننده
966 عکس
494 ویدیو
13 فایل
📸روايـــــتی از بـــانوان شهیـــده و جـامـانـدگــان شـــهادت #باحـضورپـرافـتخـارخـانوادہ‌مـعـززشـــــهدا @K_r_z8888 برای ارتباط ناشناس:https://daigo.ir/secret/1196216626
مشاهده در ایتا
دانلود
5.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روایتی از شهیده لیلا غلامعلی زاده (از شهدای حادثه تروریستی گلزار شهدای کرمان) . . راوی: علی زین العابدین پور •°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• ❤️ 🕊 ❤️ 🦋 ❤️ 🌹 🌷 👈 عضو شوید : 🔴 https://eitaa.com/shahidgrl
هدایت شده از 💫شهیده💫
💌مـطــــالبـ تقࢪیـــباً مھــمـ ڪانــــال 🕊🦋 ➣ 🕊🦋➣ 🕊🦋➣ 🕊🦋➣ 🕊🦋➣ 🕊🦋➣ 🕊🦋➣ 🕊🦋➣ 🕊🦋➣ 🕊🦋➣ 🕊🦋➣ •°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• ❤️ 🕊 ❤️ 🦋 ❤️ 🌹 🌷 👈 عضو شوید : 🔴 https://eitaa.com/shahidgrl
نــام :فاطمه نـام خـانوادگـی :اصولی نـام پـدر :قلی تـاریخ تـولـد :۱۳۱۳/۱۱/۰۹ مـحل تـولـد :کرمانشاه سـن :۸۸ سـال دیـن و مـذهب :اسلام شیعه وضـعیت تاهل :متاهل مـلّیـت :ایرانی تـاریخ شـهادت :۱۴۰۱/۰۶/۲۲ کـشور شـهادت :ایران مـحل شـهادت :تهران نـحوه شـهادت :جراحت ناشی از جانبازی اطـلاعات مـزار مـحل مـزار :بهشت زهرا سلام الله علیها وضـعیت پـیکر :مـشـخـص موقـعیت مـزار در گـلزار شـهدا قـطعـه :۵۰ ردیـف :۱۰۳ 💚 •°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• ❤️ 🕊 ❤️ 🦋 ❤️ 🌹 🌷 👈 عضو شوید : 🔴 https://eitaa.com/shahidgrl
ریحانه السادات یاسینی تاریخ تولد: ۱۶ آذر ۱۳۷۲ محل تولد: تهران تاریخ استخدام در ایرنا: ۱۵ مرداد ۱۳۹۸ آخرین مسئولیت: خبرنگار تاریخ و محل شهادت: ۱۴۰۰/۰۴/۰۲ - حادثه واژگونی اتوبوس حامل خبرنگاران در جاده ارومیه - نقده آرامگاه: قطعه ۲۵۵ بهشت زهرا(س) تهران ریحانه السادات یاسینی در تهران متولد شد. وی با مدرک تحصیلی لیسانس علوم و ارتباطات اجتماعی از دانشگاه تهران به عنوان خبرنگار و به صورت قراردادی همکاری خود از سال ۱۳۹۸ با ایرنا آغاز کرد. "فرشته افشون" مادر این شهیده می گوید:‌ ریحانه به خاطر عشق به روزنامه نگاری کار می کرد و همیشه می گفت مغز من حتی در زمان خواب بیدار است و به این فکر می کنم که فردا چه محتوایی برای رسانه‌ام تولید کنم. وی در تیرماه ۱۴۰۰ به عنوان خبرنگار به منظور بازدید از پروژه های ستاد احیای دریاچه ارومیه به نقده به منطقه اعزام و بر اثر واژگونی اتوبوس حامل خبرنگاران در نقده آذربایجان غربی، جان خود را از دست داد. •°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• ❤️ 🕊 ❤️ 🦋 ❤️ 🌹 🌷 👈 عضو شوید : 🔴 https://eitaa.com/shahidgrl
مادر شهیده زهرا هوشمندپناه از خصوصیات اخلاقی شهید گفت: زهراجان خیلی وفادار، مهربان و خوش‌رفتار، دل‌رحم و مهمان‌نواز بود و همیشه خنده بر لب داشت، حتی در اوج درد و ناراحتی باز می‌دیدیم که لبخند ملیحی گوشه لب دارد و همیشه دلش می‌خواست به دیگران کمک کند و این کار را تا آن‌جا که در توانش بود انجام می‌داد. : رفتارش خیلی خوب و شوخ‌طبع بود و خیلی به خانواده و اطرافیانش احترام می‌گذاشت؛ در همه کار پیش‌قدم بود و چون من بیش‌تر اوقات کسالت داشتم همیشه در کنارم بود و کارهای شخصی من و خانه را از دل و جان انجام می‌داد. : با اینکه درس‌هایش هم سخت بودند اما هر کاری که می‌گفتم، بدون اینکه خم به ابرو بیاورد انجام می‌داد و هر وقت که به مسافرت می‌رفتم در خانه می‌ماند و می‌گفت بابا تنهاست، من باشم حداقل غذایی برایش درست می‌کنم. : خیلی با بابایش شوخی می‌کرد؛ مثل دو دوست بودند و همیشه هم می‌گفت که من زهرای بابایی هستم و خلاصه اگر بخواهم از خوبی‌هاش بگویم، خیلی وقت می‌برد، دختری به تمام معنی خوب و همراه با خانواده و کمک‌حال خانواده در همه زمینه‌ها بود. : بیش‌تر اوقات فراقتش را فیلم نگاه می‌کرد و در کارهای خانه به من کمک می‌کرد و اگر وقتی اضافه می‌آورد، می‌گفت که به خانه اقوام برویم؛ خیلی دوست داشت که به خانه اقوام و دوستان برود و احوالشان را جویا شود.
💫شهیده💫
: تمام کارهای زهراجان برای ما خاطره بود؛ فقط تنها خاطره‌ای که الان دارد مرا آتیش می‌زند، این است که
زهرا در اوج ناراحتی لبخند روی لب داشت مادر شهیده زهرا هوشمندپناه گفت: زهرا همیشه خنده بر لب داشت، حتی در اوج درد و ناراحتی باز می‌دیدیم که لبخند ملیحی گوشه لب دارد. مهدیه زنگی‌آبادی مادر شهید زهرا هوشمندپناه از شهدای دانش‌آموز حادثه تروریستی کرمان، گفت: زهرا چند هفته‌ای بود که رفتارش عوض شده بود، غذا نمی‌خورد، گوشه‌گیری می‌کرد و زیاد صحبت نمی‌کرد؛ آن روز هم وقتی از خواب بلند شد هر چه به او گفتم صبحانه بخور گفت که نه میل ندارم. : دوش گرفت و گفت که می‌خواهم به گلزار شهدا و مرقد حاج‌قاسم بروم، گفتم می‌شود نروی؟ مادر من تنها هستم، اما گفت که به دوستانم قول داده‌ام باید بروم. زنگی‌آبادی ادامه داد: آن روز طوری خداحافظی کرد، الان که آن لحظه را به یاد می‌آورم، می‌سوزم و با خودم می‌گویم، حتما می‌دانست که خداحافظی آخرش است و رفت که به هدفش برسد. : آن روز من در خانه تنها بودم و پدر و خواهرش به بم رفته بودند؛ عصر ساعت ۱۴:۳۰ بود که یکی از دوستانم به خانه ما آمد و نشستیم پای صحبت و جویای حال زهرا و فاطمه شد؛ گفتم که زهرا با دوستانش به مسجد و مزار حاج‌قاسم رفته است؛ بگذار تا به او پیام بدهم که مهمان داریم تا زودتر به خانه بیاید. : پیام دادم اما جواب نداد؛ زنگ زدم باز هم جواب نداد؛ دقیقا همان موقع به شهادت رسیده بود و من هیچ اطلاعی نداشتم؛ بابا و خواهرش هم وقتی شنیده بودند که مسجد بمب گذاشتند، شروع کردند به زنگ زدن و زهرا هم جواب نمی‌داده است؛ شماره دوستانش را هم می‌گرفتیم اما جواب نمی‌دادند؛ تا این‌که به کرمان رسیدند. : هرچه در بیمارستان‌ها دنبالش گشتیم پیدایش نکردیم و به هلال‌احمر رفتیم؛ آن‌جا دخترم فاطمه خواهرش زهرا را شناسایی کرد؛ وقتی فهمیدیم باور نکردیم و شوکه شدیم. : هنوز همه فکر می‌کنیم به مسافرت رفته و باید برگردد ولی متاسفانه یا خوشبختانه او راهش را خودش انتخاب کرد و رفت؛ فقط آتشی بر دل ما گذاشته و غم از دست رفتش هنوز در ذهنمان نمی‌گنجد. مادر شهید گفت: نمی‌توانم آن حس از دست دادن فرزند را برای شما بیان کنم، واقعا سخت هست و از طرفی هم وقتی می‌بینم که فرزندم چه راهی را انتخاب کرده به وجودش افتخار می‌کنم و می‌گویم که زهراجان در فراغت می‌سوزم و با جان ودل راهت را ادامه می‌دهیم. •°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• ❤️ 🕊 ❤️ 🦋 ❤️ 🌹 🌷 👈 عضو شوید : 🔴 https://eitaa.com/shahidgrl
🍂ویژه سالروز شهادت🥀 📚 معرفی کتاب کتاب محبوبه صبح: زندگینامه داستانی محبوبه از راضیه تجار است که زندگی شهیده را روایت می‌کند بخشی از فضای این داستان برگرفته از واقعیت و بخشی تخیلی است که در آن بیشتر با وفاداری به واقعیات زندگی محبوبه، از ظرایف و عناصر داستانی در خلق موقعیت های داستانی بهره گرفته شده است. بخشی از داستان👇 انگار همۀ این‌ها صحنه‌های تار و کدر و کثیف یک فیلم بود که از جلوی چشمش می‌گذشت مینا جلوی در چوبی کهنۀ آبی‌رنگی ایستاد کوبه را در مشت فشرد و چند بار به صدا درآورد پسرکی لاغر و برهنه و کچل در را باز کرد مینا جلو رفت و او به دنبالش وقتی بالای سر زن بیمار نشست؛ وقتی دست روی پیشانی او گذاشت و دستش سوخت؛ وقتی پاهای او را پاشویه کرد؛ وقتی بچه‌ها را گریان دید، یک بار دیگر آن چشمۀ قدیمی در دلش جوشید. نفرت... نفرت... نفرت از نظام. به‌سختی زن را به درمانگاه رساند. نسخه‌اش را پیچید. او را به خانه برگرداند. اسکناسی زیر تشکش چپاند. برایش سوپ رقیقی بار گذاشت. سفارش لازم را به بچه‌هایش کرد. قول داد باز هم سر بزند. با خود فکر کرد کتاب‌ها و اعلامیه‌ها هنوز در ساکش هست. بهتر بود آن‌ها را در اتوبوس پخش می‌کرد... نشانی کتاب الکترونیکی رنگ آبی را لمس کنید شادی روح پاکشون فاتحه و صلوات با وعجل فرجهم 📿 هدیه کنید به مادر مهربان س •°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• ❤️ 🕊 ❤️ 🦋 ❤️ 🌹 🌷 👈 عضو شوید : 🔴 https://eitaa.com/shahidgrl
نام : شهیده سیده طاهره هاشمی تولد : 1 / خرداد / 1346 محل تولد : شهرستان آمل _ روستای شهید آباد شهادت : 6 / بهمن / 1360 محل شهادت : آمل _ درگیری با منافقین سن : 14 مزار : گلزار شهدای آمل خلاصه ای از زندگی : سلام بر خواهران و برادران بزرگوارم من سیّده طاهره هاشمی در اوّل خرداد سال 1346 در روستای شهیدآباد (شهربانو محلّه) شهرستان آمل، در خانواده‌ای متدیّن و انقلابی به دنیا آمدم و تحت تربیت پدر و مادر بزرگوارم که هر دو از سادات بودند، رشد و پرورش یافتم. من از کودکی با قرآن، نهج‌البلاغه و سایر کتب اسلامی اُنس و اُلفت خاصّی پیدا کرده بودم و به دلیل جوّ فرهنگی و مذهبی خانواده، روح تشنه‌ام با عمیق‌ترین مفاهیم دینی و معنوی سیراب شد. از وقتی که نخستین گامها را برای آموزش در مدرسه برداشتم؛ لحظه‌ای از مطالعه غافل نبودم. عشق به مطالعه در کتب اسلامی و اندیشه های متفکّران بزرگ انقلاب، از من دختری با درکی بالاتر از سنّم ساخته بود.من بینش و بصیرت سیاسی بسیار قویی پیدا کرده بودم؛ به طوری که در محیط مدرسه علاوه بر کسب علم، به انجام فعالیّتهای سیاسی و تربیتی نیز میپرداختم و به دلیل بهره مندی از آموزه های قرآنی پدرم بر مسائل قرآنی آشنابودم و توانسته بودم در مدرسه هیات قرآن تشکیل بدهم.من و خواهرم، همیشه در صف مقدّم راهپیمایی‌های ضدّ رژیم حضور داشتیم.👇
💫شهیده💫
نام : شهیده سیده طاهره هاشمی تولد : 1 / خرداد / 1346 محل تولد : شهرستان آمل _ روستای شهید آباد شهادت
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی نیز یکی از اعضای مؤثّر انجمن اسلامی و عضو فعّال پایگاه بسیج محلّه بودم. سعی میکردم هرگز در ادای تکالیف واجب دینی کوتاهی نکنم و مستحبّات را تا جایی که می‌توانستم، به جا می‌آوردم.به حجابم خیلی مقیّد بودم. قبل از انقلاب هم با چادر به مدرسه می رفتم. حتّی سرِ کلاس هم چادرم را از سرم برنمی داشتم. مسئولان مدرسه به من گفتند : «این جا روسری هم حق نداری سرکنی،چه برسدبه چادر!». اما من زیر بار نمی رفتم. تا لحظه شهادت هم چادرم را بر روسری ام سنجاق کرده بودم. من در کارهای هنری چون خطّاطی، طرّاحی، گلدوزی، نگارش مقاله، تهیّه‌ روزنامه دیواری و نیز اداره برنامه‌های فرهنگی مدرسه بسیار موفّق بودم و بسیاری از برنامه‌های فرهنگی، اجتماعی و حرکت‌های سیاسی مدرسه بر عهده‌ من بود. برگزاری انتخابات نمادین برای بچه‌ها، راه‌اندازی کتابخانه مدرسه و اجرای نمایشنامه های انقلابی در قالب بازی های کودکانه برخی اقدامات من بود.👇
💫شهیده💫
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی نیز یکی از اعضای مؤثّر انجمن اسلامی و عضو فعّال پایگاه بسیج محلّه بودم.
از ویژگی‌های کار هنری و گرافیکی من این بود که قالب ها و محتوای انقلابی و سیاسی گرافیک و مفاهیم سیاسی و انقلابی را به خوبی به تصویر می کشیدم. طاها؛ تخلّصی بود که با آن آثار خود را امضا می کردم. من حتّی در برخورد با دانش‌آموزانی که تحت تأثیر تبلیغات گروهک‌های منحرف قرار گرفته بودند؛ بسیار مهربان، باحوصله و دلسوز بودم و و از فرط مهر و دوستی، آن‌ها را به خود جذب می‌کردم. کارم را هرگز گردن کسی نمی انداختم. همیشه خودم کارهایم را انجام می دادم؛ دقیق و سرِ وقت. عبادت و نمازهایم هم همینطور بود، سعی میکردم نماز سرِ وقتم ترک نشود. همیشه چهره خندان و شادابی داشتم و بسیار وقت شناس بودم. وقتی با کسی قرار ملاقات داشتم، سرِ وقت می رفتم و او را معطّل نمی کردم. اگر قول می دادم کاری انجام دهم، امکان نداشت زیر قولم بزنم.وقتی کاری را به من می سپردند، با این که فرصت کافی داشتم؛ بلافاصله مشغول کار می شدم. وبه همه میگفتم کار را نباید معطّل گذاشت؛ ممکن است بعداً فرصت پیش نیاید.👇
💫شهیده💫
از ویژگی‌های کار هنری و گرافیکی من این بود که قالب ها و محتوای انقلابی و سیاسی گرافیک و مفاهیم سیاس
تکالیف درسی ام را پاکیزه و منظّم می نوشتم. برای همین سرِ درس ریاضی، مدام معلّمم ازم می خواست بروم پای تخته و تمرین ها را حل کنم. روز ششم بهمن سال 1360 گروهک های معاند انقلاب اسلامی با اشغال شهر آمل با نیروهای بسیجی و مردمی درگیر شده بودند. این روز درست مصادف با عقد خواهرم بود. شب تا صبح درگیری شدیدی بین اعضای ملحد اتّحادیه کمونیستهای ایران و نیروهای مسلّح شهر به خصوص پاسداران اتّفاق افتاده بود. مدارس تعطیل شده بود و من با جمع آوری دارو، رساندن نان به مدافعان شهر، در کمک به بسیجیان و پاسداران کوشا بودم. سرانجام درغروب روز ششم بهمن‌سال1360 درسنّ چهارده سالگی،درحال کمک به نیروهای مدافع شهر؛ در درگیری‌های خونین گروهک‌های معاند با نیروهای بسیجی و مردمی با اصابت دو گلوله به فیض شهادت نائل آمدم. بنده یک شب قبل از شهادتم در خواب شهید بهشتی ویارانش را و دوتن از اعضای انجمن اسلامی محل(شهید امان الله قدیر و شهید فضلی) را دیدم که مژده ی شهادتم را به من دادند. •°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• ❤️ 🕊 ❤️ 🦋 ❤️ 🌹 🌷 👈 عضو شوید : 🔴 https://eitaa.com/shahidgrl
💌مـطــــالبـ جهــټــــ دستࢪســـی ࢪاحـتـــ تــــࢪ 🕊🦋 ➣ 🕊🦋➣ 🕊🦋➣ 🕊🦋➣ 🕊🦋➣ 🕊🦋➣ 🕊🦋➣ 🕊🦋➣ 🕊🦋➣ 🕊🦋➣ 🕊🦋 •°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• ❤️ 🕊 ❤️ 🦋 ❤️ 🌹 🌷 👈 عضو شوید : 🔴 https://eitaa.com/shahidgrl