▂▃▄▅▆▇█▓▒░راهنمای کانال░▒▓█▇▆▅▄▃▂
🔴داستان جاری: #شهید_حسن_باقری
https://eitaa.com/khatere_shohada/10232
🔴پر بازدیدها:
🔸#شهید_طیب_حاج_رضایی
https://eitaa.com/khatere_shohada/9584
🔸#شهید_شاهرخ_ضرغام
https://eitaa.com/khatere_shohada/9214
🔸#شهید_ابراهیم_هادی
https://eitaa.com/khatere_shohada/5499
🔸#شهید_محسن_حججی
https://eitaa.com/khatere_shohada/6214
🔴فهرست کانال:
@fehrest_khaterat
🔴آرشیو کلام و وصیت نامه شهدا:
@kalam_shahid
🔴آرشیو خاطرات طنز جبهه:
@tanz_jang
🔴آرشیو کتاب های معرفی شده:
@ketab_shahid
▇▇▇▇▇▇▇▇ با شهدا رفیق شویم ▇▇▇▇▇▇▇▇▇
می گفت: چادر یادگار حضرت زهرا (سلام اللہ علیها) است، ایمان یک زن وقتی کامل می شود که حجاب را کامل رعایت کند...👌
#شهید_ابراهیم_هادی🌷
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨
http://eitaa.com/bachehshei
... .....:
🔻 خاطره ای از برخورد #شهید ابراهیم هادی با یک معلول
🔅بخوانید:
🍂حوالی میدان #خراسان از داخل پیاده رو با سرعت در حال حرکت بودیم. یکباره ابراهیم #سرعتش را کم کرد! برگشتم عقب و گفتم: چی شد، مگه عجله نداشتی⁉️
☘همینطور که آرام #حرکت می کرد، به جلوی من اشاره کرد و گفت: یه خورده یواش تر بریم تا از این آقا جلو نزنیم.! من #برگشتم به سمتی که ابراهیم اشاره کرد. یک نفر کمی جلوتر از ما در حال حرکت بود که به خاطر معلولیت، پایش را روی #زمین می کشید و آرام را میرفت.
🍃ابراهیم گفت: اگر ما تند از کنار او رد شویم، دلش می سوزد که نمی تواند مثل ما راه برود. کمی #آهسته برویم تا او ناراحت نشود.
🍁گفتم: ابرام جون، ما کار داریم، این حرفا چیه؟ بیا سریع بریم. اصلا بیا از این کوچه بریم که از جلوی این #معلول رد نشیم.
🌱آنچنان قلب #رئوف و مهربانی💗 داشت که به ریزترین مسائل توجه می کرد. او در حالی که عجله داشت، اما راضی نشد حتی دل یک معلول را برنجاند!
📚 سلام بر ابراهیم۲/ ص۳۱
#شهید_ابراهیم_هادی🌷
🍃🌹🍃🌹
http://eitaa.com/bachehshei
3.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️🍃
اسیر #تو شدن
خوب است...
اسیر #شهید شدن را میگویم...
خوبی اش به
این است که از #اسارت_دنیا🍂
آزاد میشوی...
#علمدار_کمیل
#شهید_ابراهیم_هادی
#شهید_گمنام
#دوست_شهید_من
التماس دعا
🇮🇷#لحظه ای با شهدا
@lahzaei_ba_sh
❤️🍃
ارديبهشت سال ۱۳۵۹ بود. دبير ورزش دبيرستان شهدا بودم. در كنار مدرسه ما دبيرستان ابوريحان بود. ابراهيم هم آنجا معلم ورزش بود.
رفته بودم به ديدنش. كلي با هم صحبت كرديم. شيفته مرام و اخلاق ابراهيم شدم. آخر وقت بود. گفت: تك به تك واليبال بزنيم!؟
خنده ام گرفت. من با تيم ملي واليبال به مسابقات جهاني رفته بودم. خودم را صاحب سبك ميدانستم. حالا اين آقا ميخواد...! گفتم باشه. توي دلم گفتم: ضعيف بازي ميكنم تا ضايع نشه!
سرويس اول را زد. آنقدر محكم بود كه نتوانستم بگيرم! دومي، سومي و...
رنگ چهره ام پريده بود. جلوي دانش آموزان كم آوردم!
ضرب دست عجيبي داشت. گرفتن سرويسها واقعاً مشكل بود. دورتا دور زمين را بچه ها گرفته بودند.
نگاهي به من كرد. اين بار آهسته زد. امتياز اول را گرفتم. امتياز بعدي و بعدي و...
ميخواست ضايع نشم. عمدا توپها را خراب ميكرد!
رسيدم به ابراهيم. بازي به دو شد و آبروی من حفظ شد! توپ را انداختم كه سرويس بزند. توپ را در دستش گرفت. آمد بزند که صدائي آمد. الله اكبر... ندای اذان ظهر بود. توپ را روي زمين گذاشت. رو به قبله ايستاد و بلندبلند اذان گفت. در فضاي دبيرستان صدايش پيچيد.
بچه ها رفتند. عده اي براي وضو، عده اي هم براي خانه. او مشغول نماز شد. همانجا داخل حياط. بچه ها پشت سرش ايستادند. جماعتي شد داخل حياط. همه به او اقتدا كرديم.
نماز كه تمام شــد برگشت به سمت من. دست داد و گفت: آقا رضا رقابت وقتي زيباست كه با رفاقت باشد. (۱)
#شهید_ابراهیم_هادی🌷
______
پ.ن : ۱) سردار ورزشكار، رضا هوريار قبل از انقلاب به همراه تيم واليبال ناشنوايان به مسابقات جهاني رفت و قهرمان شد (هرچند ناشنوا نبود!) رضا در كربلاي پنج به ياران شهيدش پيوست.
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🌹