🌱
#مردی_مثل_کوه
#قسمت_هجدهم
دو روز بعد از شهادتش او را توی معراج دیدم. صورتش آرام بود مثل همیشه. فقط گفتم: ابوالفضل، شهادت مبارکت باشه. نوش جانت. تو لیاقتش رو داشتی. چیزی نمانده که دوریمان یک ساله شود. فقط خدا میداند توی این مدت چه روزها و شبهای سختی به من و علی گذشته.
«دلتنگی و بیقراری» توصیف یک لحظه رنجی است که از دوری ابوالفضل میکشم.
خوابش را دیدم. همانطور که همیشه بود، آمده بود خانه خودمان. آرام و مهربان علی را بغل کرد. گفتم: ابوالفضل! خیلی دلم برات تنگ شده. خیلی به من و علی سخت میگذره! نگاهش را از صورتم گرفت و گفت: از دل من خبر نداری! نگاهش که کردم، غم عالم نشست روی شانهام. صدای مردانهاش توی گوشم زنگ خورد.
روز خواستگاریام گفته بود: من دوست دارم مرگم شهادت باشد. آنقدر محکم از آرزویش گفت که انگار شهادت برای او یک سرنوشت و سرانجام محتوم بود. گفت: من توی سن پایین به شهادت میرسم. ابوالفضل راست گفت. همسر جوان ۳۲ سالهام در اوج جوانی شهید شد.
#مدافع_حرم
#شهید_ابوالفضل_نیکزاد به روایت همسر مکرم
🖥جنات فکه
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🌹