🌱 #سه_دقیقه_در_قیامت
شهید و شهادت
فصل هفدهم
قسمت دوم - آخر
اما مهمترين مطلبي كه از شهدا ديدم، مربوط به يكي از همسايگان ما بود. خوب به ياد داشتم كه در دوره دبستان، بيشتر شب ها در مسجد محل، كلاس و جلسه قرآن و يا هيئت داشتيم.
آخر شب وقتي به سمت منزل مي آمديم، از يك كوچه باريك و تاريك عبور ميكرديم.
از همان بچگي شيطنت داشتم. با برخي از بچه ها زنگ خانه مردم را ميزديم و سريع فرار ميكرديم!
يك شب من ديرتر از بقيه دوستانم از مسجد راه افتادم. وسط همان كوچه بودم كه ديدم رفقاي من كه زودتر از كوچه رد شدند، يك چسب را به زنگ يك خانه چسباندند! صداي زنگ قطع نميشد.
يكباره پسر صاحبخانه كه از بسيجيان مسجد محل بود، بيرون آمد. چسب را از روي زنگ جدا كرد و نگاهش به من افتاد. او شنيده بود كه من، قبال از اين كارها كرده ام، براي همين جلو آمد و مچ دستم را گرفت و گفت: بايد به پدرت بگويم که چه كار ميكني!
هرچي اصرار كردم كه من نبودم و... بي فايده بود. او مرا به مقابل منزلمان برد و پدرم را صدا زد.
آن شب همسايه ما عروسي داشت. توي خيابان و جلوي منزل ما شلوغ بود. پدرم وقتي اين مطلب را شنيد خيلي عصباني شد و جلوي چشم همه، حسابي مرا كتك زد.
اين جوان بسيجي كه در اينجا قضاوت اشتباهي داشت، چند سال بعد و در روزهاي پاياني دفاع مقدس به شهادت رسيد. اين ماجرا و كتك خوردن به ناحق من، در نامه اعمال نوشته شده بود. به جوان پشت ميز گفتم: من چطور بايد حقم را از آن شهيد بگيرم؟ او در مورد من زود قضاوت كرد.
او گفت: لازم نيست كه آن شهيد به اينجا بيايد. من اجازه دارم آنقدر از گناهان تو ببخشم تا از آن شهيد راضي شوي.
بعد يكباره ديدم كه صفحات نامه اعمال من ورق خورد! گناهان هر صفحه پاك ميشد و اعمال خوب آن ميماند.
خيلي خوشحال شدم. ذوق زده بودم. حدود يكي دو سال از اعمال من اينطور طي شد.
جوان پشت ميز گفت: راضي شدي؟
گفتم: بله، عالي است. البته بعدها پشيمان شدم. چرا نگذاشتم تمام اعمال بدم را پاك كند!؟
اما باز بد نبود. همان لحظه ديدم آن شهيد آمد و سلام و روبوسي كرد. خيلي از ديدنش خوشحال شدم. گفت: با اينكه لازم نبود، اما گفتم بيايم و حضوري از شما حلاليت بطلبم. هرچند شما هم به خاطر كارهاي گذشته در آن ماجرا بي تقصير نبودي.
#ادامه_دارد...
🔸سه دقيقه در قيامت، تجربه اي نزديك به مرگ؛ كاري از گروه فرهنگي شهيد ابراهيم هادي
http://eitaa.com/bachehshei
◾ آمریکا از برجام خارج شد و محبوبترین شخصیت نظام یعنی حاج قاسم رو به شهادت رسوند. تحریمهارو هم بیشتر و بیشتر کرد. اما هنوز دولت و مجلس تصمیمی به خارج شدن از برجامی که سود که هیچ، پر از ضرر بود نداره!
پ.ن: آقایان به جای داد و بیداد بر سر ظریف و رفتارهای منفعلانه در صحن مجلس؛ هرچه زودتر دولت را ملزم به خارج شدن از برجام این خسارت محض کنند!
http://eitaa.com/bachehshei
🌱 #سه_دقیقه_در_قیامت
قرآن
فصل هجدهم
قسمت اول
در ميان دوستان ما جوان فوق العاده پر استعدادي بود که در نوجواني حافظ و قاري قرآن شد و براي بسياري از بچه هاي محل الگو گرديد.
از لحاظ درس و اخلاق از همه بهتر بود و خيلي از بزرگترها به ما ميگفتند: كاش مثل فلاني بوديد.
اين پسر به دنبال مفاهيم قرآن رفت، در شانزده سالگي يك استاد كامل شده بود. در جلسات هفتگي مسجد، براي ما از درسهاي قرآن ميگفت و در جواناني مثل من، خيلي تأثير داشت.
دوران دبيرستان تمام شد، او به دانشگاه يكي از شهرها رفت و ما هم استخدام شديم. ديگر از او خبر نداشتم.
گذشت تا اينكه در آن وادي، يكباره ياد او افتادم.
البته به ياد قرآن افتادم. چون ديدم برخي از كساني كه در دنيا با قرآن مأنوس بودند و به آن عمل ميكردند چه جايگاه والايي داشتند. آنها همينطور آيات قرآن را ميخواندند و بالا ميرفتند.
اما برخلاف آنها، قاريان و كساني كه مردم، آنها را به عنوان حافظ و عامل به قرآن ميشناختند، اما اهل عمل به دستورات قرآن نبودند، در عذاب سختي گرفتار بودند. به خصوص كساني كه برخي حقايق قرآني در زمينه مقام اهل بيت و پيروي از اين بزرگواران را فهميده بودند، اما در عمل، در مقابل اين واقعيتهاي ديني موضع گرفتند.
من يكباره دوست قرآني دوران نوجواني ام را در چنين جايگاهي ديدم. جايي در جهنم براي او آماده شده بود كه بسيار وحشتناك بود.
خداوند قسمت كسي نكند، چنان ترسي داشتم كه نميتوانستم سؤالي بپرسم، اما با يك نگاه دقيق، كل ماجرا را فهميدم...
#ادامه_دارد...
🔸سه دقيقه در قيامت، تجربه اي نزديك به مرگ؛ كاري از گروه فرهنگي شهيد ابراهيم هادي
http://eitaa.com/bachehshei
... .....:
#کلام_شهید 🌷
🔅مےنویسم...
هر آنڪس کہ #میخوانـد یا میشنود بدانـد...
🔅شرمنـده ام ازینـکه یک #جـٰان بیشتر ندارم تا در راه ولےعصر(عج) و نائب بر #حقش امام خامنـہاے(مدظله) فدا کنـم :))...
📝بخشے از وصیت نامه ی
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی🌷
🍃🌹🍃🌹
http://eitaa.com/bachehshei
#سردار_عشق 💓
🌿نگاه تو بر #زندگی ماست و همین دل مارا قرص میکند...
🍁میدانیم که در این #ورطه دلتنگی💔 #حواست هست به گره های زندگیمان..
🍀تو #نظاره میکنی و همین برای این دل بی قرار کافیست..
#سردار_دلها
#به_یاد_تمام_شهدا
#شهید_رسول_خلیلی🌷
#اللهمعجللولیکالفرج...
#شبتون_شهدایی🌙 ـ
http://eitaa.com/bachehshei
🌱 #سه_دقیقه_در_قیامت
قرآن
فصل هجدهم
قسمت دوم - آخر
او با اينكه بسياري از حقايق قرآني را فهميده بود، اما به خاطر روحيه راحت طلبي و تحت تأثير برخي اساتيد كه بحث يكسان بودن اديان را مطرح ميكردند، دين خودش را تغيير داد!! دوست قرآني من، با آنكه راه درست را ميشناخت، اما با تغيير دين، راه جهنم را براي خود هموار كرد.
او حتي در زمينه گمراهي برخي جوانان محل، مجرم شناخته شد. چرا كه الگويي براي آنها شده بود و خبر تغيير دين او، واكنشهاي بدي در بين جوانان ايجاد كرد. البته اساتيد او هم در اين گمراهي و در آن جايگاه جهنمي با او شريك بودند.
از ديگر موقعيت هايي كه در جهنم و در نزديكي او مشاهده كردم، نحوه عذاب برخي افراد بود كه من از سابقه ايمان و انقلابي بودن آنها مطلع بودم!
مثلا جايي را ديدم كه شبيه يك سطح معمولي بود، وقتي خوب دقت كردم ديدم اين سطح، پر از نوك شمشير يا نيزه است! اصلا نميشد آنجا راه رفت! يعني شبيه پشت جوجه تيغي بود. بعد ديدم كسي را از دور مي آورند.
پاهايش را بسته بودند، او را سر و ته آويزان کرده و بدنش را روي اين سطح ميكشيدند. فريادهاي او دل هر كسي را به لرزه مي انداخت.
تمام بدنش زخمي بود. كمي آن طرفتر را نگاه كردم، يك استخر پر از مواد مذاب بود. مانند آنچه از آتشفشانها خارج ميشود! يك سيني گرد، با قطر حدود يك متر در وسط آن قرار داشت و شخصي روي اين سيني نشسته بود. هر چند دقيقه يكبار، اين شخص تعادل خود را از دست داده و داخل مواد مذاب مي افتاد، بعد تلاش ميكرد و به روي اين سيني برميگشت! كمي كه دردهاي بدنش بهتر ميشد دوباره همين ماجرا تكرار ميشد.
واقعاً وحشت كردم.
من اين افراد را شناختم و گفتم: اينها كه خيلي براي اسلام و انقلاب زحمت كشيدند، فقط در چند مورد...
نگذاشتند سخن من تمام شود. ماجراي طلحه و زبير را به ياد من آوردند، كساني كه در صدر اسلام و در جواني، براي خدا و اسلام بسيار زحمت كشيدند، اما سرانجام در مقابل اسلام واقعي قرار گرفتند و فتنه هاي بزرگي ايجاد كردند.
#ادامه_دارد...
🔸سه دقيقه در قيامت، تجربه اي نزديك به مرگ؛ كاري از گروه فرهنگي شهيد ابراهيم هادي
http://eitaa.com/bachehshei
🔻سردار سلامی: قادریم تمام پایگاههای آمریکا را اشغال کنیم
فرمانده کل سپاه:
🔹 هیچ قدرتی امروز از جمله آمریکا شرایط تحمیل یک جنگ جدید علیه ملت ایران را ندارد و ملت ایران از این بلوفهای تحقیرآمیز نگران نباشند.
🔹 وقتی رهبر کشور آمریکا فاقد دانش و شناخت عمیق و دقیق از قدرت نظامی است، طبیعی است که به بیان اعداد اغراقآمیز روی میآورد.
🔹 امروز زوال عقل سیاسی و انحطاط در تدبیر در دوره ترامپ به اوج خود رسیده است. آنها ارتش آمریکا را به یک ارتش فرسوده تبدیل کردهاند که نمیتواند در یک جنگ بزرگ علیه ایران شرکت کند.
🔹اساسا جامعه آمریکا به لحاظ روانی پذیرش تلفات زیاد را ندارد. اگر آمریکا بخواهد در کشور ما بجنگد باید در منطقه باشد. وقتی در این منطقه مستقر شوند همه جا زیر دید و تیر ما هستند و ما قادریم تمام پایگاههای آنها را اشغال کنیم؛ حتی میتوانیم منطقه را جارو کنیم.
🔹این واقعیت است که عینالاسد را در برابر شهادت سردار سلیمانی قرار ندادیم و این انتقام ما نبود و این برای یک موازنه روانی بود. ما میخواستیم اراده ملت ایران را بر دشمن تحمیل کنیم
http://eitaa.com/bachehshei
🥀خوابدیدم
کھفرجآمده❤️دردولتعشق
بازفرماندۀقدساستسلیمانےِما..
ان شاالله
#التماسدعا
@haj_ghasem_revenge
☘🌷☘🌷☘🌷
http://eitaa.com/bachehshei
#خاطره
✍یک مرحله به دشمن زده بودیم اما نشد خط را تثبیت کنیم. ناچار برگشتیم عقب. جنازه شهدا ماند بین خاکریز خودی و دشمن.
سوار موتور بودم که دیدم جیپ روباز حاجي آمد توی خط.
آمده بود برای تقویت روحیه بچه ها و شناسایی منطقه.
بعثی ها از ترس شروع مرحله دوم عملیات،
خط را گرفته بودند زیر آتش.
یکهو خمپاره خورد کنار ماشین حاجی.
گردوغبار و دود غلیظ شد سهم چشم هایمان.
نفسمان بالا نمی آمد.
فکر کردیم حاجی شهید شده.
توی همین هول و ولا دیدیم ماشین از بین دود و آتش بیرون آمد و راهش را ادامه داد.
با موتور رفتیم پشت سرشان.
جادههای مارپیچ را رد کردیم تا رسیدیم به چادرهای اورژانس صحرایی.
حاج قاسم به زحمت از ماشین پیاده شد.
از لباسهای سوراخ سوراخش معلوم بود چند ترکش به بدن و پایش خورده بود.
رفتیم زیر بازویش را بگیریم نگذاشت.
صاف ایستاد.
نمی خواست توی این شرایط روحیه رزمنده ها ،
با مجروح شدنش از بین برود.
دردش را مچاله کرد توی خودش.
📚راوی: سید محمد حسینی
http://eitaa.com/bachehshei
🌼تنها خواسته همسر شهید خانزاد از حاج قاسم !
✍ما از طریق لشکر و مسئولانی که به خانهمان میآمدند درخواست دیدار با حضرت آقا و سردار سلیمانی را داشتیم. تنها خواسته ما همین بود. روزی که حاج قاسم آمد، رفتیم ملاقات، نرگس گفت: «من یک خواهشی دارم».حاج قاسم گفت: «بگو». گفت:«من از همه خواستهام مرا به دیدار آقا ببرند». سردار پرسید «از کی دوست داری بروی پیش حضرت آقا؟»نرگس گفت: «از بعد شهادت پدرم». حاج قاسم پرسید «چرا؟»
گفت: حس میکنم با دیدن ایشان آرام میشوم.سردار گفت: «حتما این کار را میکنم. یک ماه و نیم بعد هم رفتیم دیدار آقا. وقتی دیدم نرگس با سردار آرام است، سعی کردم حرفی نزنم تا نرگس با حاج قاسم بیشتر حرف بزند و بیشتر آرام شود.»
http://eitaa.com/bachehshei
🔴 تلاش برای حذف ضحاک
🔹 تیم امنیتی کاخ سفید از کشف یک بسته ارسالی به ترامپ، آلوده به سم خطرناک رایسین خبر داد...
🔻 پ.ن؛ هر کس در ترور سردار شهید سلیمانی مستقیم و غیر مستقیم نقش داشته باشد یقینا مجازات خواهد شد
http://eitaa.com/bachehshei
#خاطره
✍کلام نافذ حاجی پوتین رو هم کشاند وسط میدان مبارزه با تروریسم! خودش رفته بود ملاقات پوتین، بی سروصدا و بدون هیچ بوق رسانهای. بین حاجی و پوتین چه ردوبدل شد؟!نمیدانم!! فقط میدانم دیپلماسی حاجقاسم کمتر از 48 ساعت جواب داد. روسها ناوشان را حرکت دادند به سمت سوریه!
نگاهم افتاد به نوشته روی پیراهن افسر روسی.. از تعجب خشکم زد! جلو رفتم و دقیقتر نگاه کردم به فارسی نوشته بود؛ "جانم فدای رهبر" مترجم را صدا زدم و گفتم: «بپرس منظورش از رهبر کیه؟» خودش جواب داد: «سیدعلی» چند دقیقه باهم صحبت کردیم از حرفهایش فهمیدم علت این علاقه کسی نیست جز حاج قاسم سلیمانی! حاجی چه کرده بود با اینها خودشان هم درست نمیدانستند.. طرف مسیحی بود اما جانش درمیرفت برای حضرت آقا!
📚منبع : کتاب سلیمانی عزیز
http://eitaa.com/bachehshei