eitaa logo
شهید حسن مختارزاده 🇮🇷
2هزار دنبال‌کننده
9هزار عکس
6.8هزار ویدیو
93 فایل
💠 کانال رسمی طلبه بسیجی شهید #حسن_مختارزاده 💠 تحتِ اشراف خانواده شهید ولادت: ۲۶ مرداد ۱۳۸۰ شهادت: ۱۸ آذر ۱۴۰۱ 📍مزار شهید: حرم مطهر حضرتِ فاطمه‌معصومه (سلام الله علیها)،صحن امام رضا(علیه السلام)،مقبره الشهدا - ارتباط با ما: @zeinab1531
مشاهده در ایتا
دانلود
📢 روایت مادرانه در حقیقت سخن نگاشتی است از زندگینامه که در بیان مادر شهید و پس از شهادت آمده است. 🔶 خلاصه ای از زندگی شهیدی که می تواند سراسر زندگی اش نکته و درس باشد برای ما ... 🌷 🔷 برای خواندن روایت های مادرانه از ابتدا می توانید هشتگ های زیر را لمس کنید: 🔸 این روایت هر شب ساعت ۲۱ بر روی کانال قرار خواهد گرفت. https://eitaa.com/joinchat/475726088C2e997a476a
شهید حسن مختارزاده 🇮🇷
#روایت_مادرانه_چهارم ✅ سرمایه عمر نمی خوابید مگر از شدت خستگی الان میگم که مادر مثل اینکه تو عجل
🕋 رمز بندگی و شهادت شهید مختارزاده «انجام واجبات و ترک محرمات» را انجام می داد مردم از عبادت هایش سوال می کنند می گویم همان که آیت الله بهجت می فرمود «انجام واجبات و ترک محرمات» را انجام می داد و اخلاق و رفتار خوب و سخاوت داشت. 🌿 خیرخواهی شهید مختارزاده دوست داشت همه را در کار خیر شریک کند دوست داشت همه را هم در کار خیر شریک کنه؛ وقتی می خواست هیات برود با دوستش تماس می گرفت می گفت میایی؟ اگر می گفت نه؛ به شوخی و خنده می گفت من می خواستم هدایتت کنم، نشد و با نفر بعدی تماس می گرفت. ❇️ الجار ثم الدار ... در بیمارستان هم به فکر دیگران بود وقتی به بیمارستان منتقل شده، به هوش بوده؛ پرستار می گفت: چقدر شوخ طبع بود زیرا همزمان با فرزند شما یک خانم باردار را آوردند حسن به پرستار می گوید اول به این خانم رسیدگی کنید انگار یقه من را گرفته، پرستار هم به وی می گوید تو به فکر خودت باش ما به اون می رسیم. بیهوشی مصنوعی بهش تزریق کردند؛ روز اول دست و پای طرف چپ بدنش حرکت داشت اما دیگه هوشیاری کم شد و به هوش نیامد. 🌹 رفیق شهیدم همه دوستانش خوب بودند در بیمارستان دوستانش فوج فوج می آمدند؛ کارمندان بخش و حتی پدرش تعجب کرده بودند؛ همه دوستانش هم خوب و مذهبی بودند حتی از نظر ظاهر و عقیده مانند هم بودند؛ انگار همدیگه رو پیدا کرده بودند. ✅ وفای به عهد خانم دادخواه با ۱۶ سال سابقه مامایی می گوید هر روز حتی نیمه شب که شیفت کاری من تمام می شد حسن دنبال من می آمد؛ یک بار موقع برگشت دیدم در خودرو خوابیده گفت: مامان دیگه نرفتم خونه گفتم منتظرت بشم تا بیایی؛ حالا مدام فکر می کنم بروم بیمارستان به حسن زنگ بزنم بگم دنبال من میایی؟… ادامه دارد.... 🔴 به کانال بپیوندید: 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/475726088C2e997a476a