*✨محمدجان (برادر شهید مختار زاده) بچه که بود موقع راه افتادنش بود اما به راه نمی افتاد و ما نگران بودیم تا اینکه دایی حسین دوتا جوجه مرغ میخره و محمد میبینه از این جوجه ها خوشش میاد و برای به دست اوردنشون میره دنبال جوجه ها و یکدفعه دیدیم که به راه افتاد .
این در ذهن من مونده بود و وقتی موقع راه افتادن حسن جان شد دو تا جوجه اردک براش خریدیم و حسن جان هم با جوجه اردک ها شروع به راه رفتن کرد و این جوجه اردک ها رو دوست داشت و وقتی می گرفت حسابی آب لمبو میکردشون.☺️
🧸خیلی اسباب بازی خراب می کرد دوباره درست می کرد از بچگی همین طور بود
نیم ساعت تا یک ساعت اسباب بازی تازه دوام داشت زود می شکافت تا دوباره بهتر درست کند.
تو خونه هم هر چی رو خراب می شد می گفت بلدم و شروع به درست کردن می کرد آخرش یه چیز دیگه تحویل من می داد.
.
به#نقل از مادر بزرگوار شهید🌷
.
📸«عکسی از خردسالی شهید حسن مختار زاده در حال بازی با اردک ها»
ڪانال "شهیدحسنمختارزاده"
•🌱•
[ https://eitaa.com/joinchat/475726088C2e997a476a ]
✨شهید عزیز یک جا بند نبود ولو خونه از فرصتها استفاده می کرد نظم در امور داشت هم حوزه بود ،هم باشگاه ،هم بسیج بود، هم اردوگاه ، هم استخر بود،هم حفاظت حرم و جمکران.
صبحها همشیره ها را به مدرسه میرساند
بعد به حوزه میرفت ، وقتهای خالی را دروس دبیرستان را غیر حضوری می خواند . برنامههای هیئت که جای خود،
برنامههای زیارتی مشهد و کربلا و موکب و اربعین هم جای خودش .کم می دیدم فیلم و سریال ببیند مگر اخبار و صحبت های حضرت آقا.کم خواب بود و پر مشغله.
برای روزهای تعطیل هم برنامهریزی داشت.بعداز درس های حوزه وکمک به امور خانواده ،رفتن به کوه(خضر نبی) و مقر فاتحین و حرم حضرت معصومه(س)از دیگر فعالیت ها و محل فعالیت های شهید عزیز بود.
برنامههایی هم در تهران داشتند.
.
به #نقل از پدر بزرگوار شهید
#شهیدحسن #مختارزاده
.
ڪانال "شهیدحسنمختارزاده"
•🌱•
[ https://eitaa.com/joinchat/475726088C2e997a476a ]
❤️حالم بد است با تو فقط خوب میشوم
خیلی از آن چه فکر کنی مبتلا ترم..
.
🎞عکس شهید ابراهیم هادی روی کلاه شهید حسن مختارزاده _ اربعین سال گذشته
.
بعدا متوجه شدم ایشون می رفتند تهران، مزار شهید ابراهیم هادی (مزار یاد بود) زیارت عاشورا می خوندند و ارتباط خاصی با این شهید داشتند.✨
به #نقل از مادر بزرگوار شهید
.
ڪانال "شهیدحسنمختارزاده"
•🌱•
[ https://eitaa.com/joinchat/475726088C2e997a476a ]
✨پریروز داشتیم میرفتیم حرم خیلی دلمون گرفته بود، با خواهرای شهید بودم رفتیم و زیارت کردیم و چایخانه بردمشان. میگفتن مامان چایخانه حرم چایش لذت دیگری دارد
ما عادت به چایخانه رفتن نداشتیم اصلا میرفتیم زیارت می کردیم و بر میگشتیم هتل هر وقت میرفتیم حرم وقتی با حسن بودیم میگفت: مامان زودتر بیایید ببرمتون چایخانه حرم. نمیدونم چند تا چایخانه دارد ما فقط چایخانه غدیر و چایخانه باغ رضوان حرم رو رفتیم و نمیدونم حسن عادت به رفتن به کدوم رو داشت
از وقتی حسن شهید شده به چایخانه رفتن، به درخواست خواهرانش برای اینکه داداش میرفته را حتما باید انجام دهم و نباید خلف وعده کنم ناراحت میشن.
شب، بعد از اینکه حرم زیارت را کردیم و چایخانه رفتیم در برگشت فاطمه زینب گفت: مامان میدونی چقدر دوستت دارم؟
من به شوخی گفتم: به اندازه چای خوردن
بازم پرسید گفت: میدونی چقدر دوست دارم؟ هی اصرار در جواب گرفتن آزمون داشت
من گفتم: این قدر با دستم نشون دادم گفت: نه یه دنیا دوست دارم
ولی مامان یه چیزی بگم ناراحت نمیشی؟
گفتم نه؟ گفت: ببخش مامان من شما رو خیلی دوست دارم یه دنیا ولی حسن رو از شما بیشتر بیشتر دوست دارم
من قربون صدقش رفتم گفتم: چه خوب خوشحال شدم و تا هتل اقامتمان حال من رو دگرگون کرد.
.
به #نقل از مادر بزرگوار شهید🌹
.
ڪانال "شهیدحسنمختارزاده"
•🌱•
[ https://eitaa.com/joinchat/475726088C2e997a476a ]