eitaa logo
نسل سلیمانی
164 دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
4.8هزار ویدیو
8 فایل
ارتباط با ادمین @Naslezahra
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊°┈┈••✿❣✿••┈┈°🕊 ●❥ ❥● 🎬قسمت: (دوم) 🔰البته آن زمان سن من کم بود و فکر میکردم کارخوبی می کنم که برای مردنم دعا می‌کنم. ♦️نمی‌دانستم که اهل بیت ما هیچ گاه چنین ادعایی نکرده اند. ✦آنها دنیا را پلی برای رسیدن به مقامات عالیه می دانستند. 🔘خسته بودم و سریع خوابم برد.. 💠نیمه های شب بیدار شدم و نماز شب خواندم و خوابیدم. ✧بلافاصله دیدم جوانی بسیار زیبا بالای سرم ایستاده. 😍از هیبت و زیبایی او از جا بلند شدم و با ادب سلام کردم.●•0•♡ ✨ایشان فرمود: با من چه کار داری⁉️چرا انقدر طلب مرگ می کنی‼️ هنوز نوبت شما نرسیده. 😰فهمیدم ایشان حضرت عزرائیل است ترسیده بودم. ♦️ اما با خودم گفتم: ♡•●اگر ایشان انقدر زیبا و دوست داشتنی است،پس چرا مردم از او می‌ترسند⁉️ 0•●می خواستند بروند که با التماس جلو رفتم و خواهش کردم من را ببرند.♡๑ التماسهای من بی فایده بود.😔 ☜⚡️با اشاره حضرت عزرائیل برگشتم به سر جای و گویی محکم به زمین خوردم.. 🍂 در همان عالم خواب ساعتم را نگاه کردم،راس ساعت ۱۲ ظهر بود‼️ 🌄هوا هم روشن بود، موقع زمین خوردن نیمه چپ بدن من به شدت درد گرفت.. ✨در همان لحظات از خواب پریدم؛ نیمه شب بود.🌌 می خواستم بلند شوم اما نیمه چپ بدن من شدیداً درد میکرد! 🔺روز بعد روز بعد دنبال کار سفر مشهد بودم. ▽همه سوار اتوبوس‌ها بودند که متوجه شدم رفقای من حکم سفر را از سپاه شهرستان نگرفتند. ◾️ سریع موتور پایگاه را روشن کردم و با سرعت به سمت سپاه رفتم. ▪در مسیر برگشت در یک چهارراه راننده پیکان بدون توجه به چراغ قرمز جلو آمد... 🔴از سمت چپ با من برخورد کرد! 💥 آنقدر حادثه شدید بود که من پرت شدم روی کاپوت و سقف ماشین و روی زمین افتادم. 🔘راننده پیاده شد و می لرزید‌ ☺️با خودم گفتم: پس جناب عزرائیل بالاخره به سراغم آمد! 🕛به ساعت مچی روی دستم نگاه کردم ساعت دقیقا ۱۲ ظهر بود و نیمه چپ بدنم خیلی درد میکرد...! 🕊°┈┈••✿❣✿••┈┈°🕊 🔁ادامہ دارد...🔜 :::::::::::::::::::::::::::::::::::: منــــــــــبـــــع: ڪتاب سه دقیقه در قیامت کاری از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی ┈┄┉┅━╠📚╣━┅┉┄┈ 🗃️ تهیّــــــہ شـــــدہ در:: ↡↡ موسســـــہ فرهنگـــــي ارزشـــــي ╮🇮🇷 «مدافـــــعان انقلاب»🇮🇷╭ ┈════🌿🌸🌿════┈ هفته بسیج گرامی باد🌺
🕊°┈┈••✿❣✿••┈┈°🕊 ●❥ ❥● 🎬قسمت:(سوم) ✅ یاد خواب دیشب افتادم..با خودم گفتم سالم میمانم،چون حضرت عزرائیل به من گفت که وقت رفتن من نرسیده است❗️ ♻️فهمیدم که تا در دنیا فرصت هست باید برای رضای خدا کار کنم و دیگر حرفی از مرگ نزنم. ●•اما همیشه دعا میکردم که مرگ ما با شهادت باشد♡•0•● 💠در آن زمان بسیار تلاش کردم تا وارد تشکیلات سپاه پاسداران شوم. ◦•●◉✿اعتقاد داشتم که لباس سبز سپاه همان لباس یاران آخرالزمانی امام غایب است✿◉●•◦ ●سالها گذشت◉◉◉ ⇘⇘⇘⇙⇙⇙⇘⇘⇙⇙⇙ 🔆باید این را اضافه کنم که من یک شخصیت شوخ ولی پرکار دارم. حسابی اهل شوخی و بگو و بخند و سرکار گذاشتن هستم.😅 💞مدتی بعد ازدواج کردم و مثل خیلی از مردم دچار روزمرگی شدم.🌱 💥یک روز اعلام شد که برای یک ماموریت جنگی آماده شوید. ♦️حس خیلی خوبی داشتم و آرزوی شهادت مانند رفقایم داشتم. 😔 اما با خودم میگفتم ما کجا و شهادت کجا... ☜❥آن روحیات جوانی و عشق و شهادت در وجود ما کمرنگ شده... ✦در عملیات پژواک چشمانم به واسطه گردوخاک عفونت کرد. ✧حدود ۳ سال با سختی روزگار گذراندم بارها به دکتر رفتم ولی فایده نداشت. 😱☜تا اینکه یک روز صبح احساس کردم انگار چشم چپ من از حدقه بیرون زده است! درست بود‼️ ●چشم من از مکان خودش خارج شده بود و درد بسیار شدیدی داشتم.😰 🔘همان روز به بیمارستان مراجعه کردم و التماس کردم که مرا عمل کنید دیگر قابل تحمل نیست. 🔻تیم پزشکی اعلام کرد: غده نسبتاً بزرگ در پشت چشم چپ ایجاد شده که فشار این غده باعث بیرون آمدن چشم گردیده. 🔷و به علت چسبیدگی این غده به مغز کار جداسازی آن بسیار سخت است... ●✦پزشکان خطر عمل را بالای ۶۰ درصد می‌دانستند اما با اصرار من قرار شد که که عمل انجام بگیرد. ●✧با همه دوستان و آشنایان و با همسرم که باردار بود و سختی های بسیار کشیده بود از همه حلالیت طلبیدم و راهی بیمارستان شدم.ლ 🔘حس خاصی داشتم احساس می کردم که دیگر از اتاق عمل برنمیگردم. تیم پزشکی کارش را شروع کرد و من در همان اول کار بیهوش شدم. ⛔️عمل طولانی شد و برداشتن غده با مشکل مواجه شد.. پزشکان نهایت تلاش خود را می کردند و در آخرین مراحل عمل بود که یکباره همه چیز عوض شد.... 🔅احساس کردم که کار را به خوبی انجام دادند.♡ چون دیگر مشکلی نداشتم، آرام و سبک شدم.چقدر حس زیبایی بود، درد از تمام بدنم جدا شد.🌱 😌احساس راحتی کردم و گفتم خدایا شکر عمل خوبی بود. ☜●با اینکه کلی دستگاه به سر و صورتم بسته بود اما روی تخت جراحی بلند شدم و نشستم.⁉️ ⇜❀برای یک لحظه زمانی که نوزاد و در آغوش مادر بودم را دیدم. ⇜✦از لحظه های کودکی تا لحظه‌ای که وارد بیمارستان شدم همه آن خاطرات برای لحظاتی با همه جزئیات در مقابل من قرار گرفت... چقدر حس و حال شیرینی داشتم در یک لحظه تمام زندگی و اعمالم را می‌دیدم. ✨در همین حال و هوا بودم که جوانی بسیار زیبا با لباس سفید و نورانی در سمت راست خودم دیدم. 😍بسیار زیبا بود. 💟او را دوست داشتم می خواستم بلند شوم و او را در آغوش بگیرم. با خودم گفتم چقدر زیباست چقدر آشناست.او را کجا دیدم⁉️ 🔸سمت چپم را نگاه کردم.عمو و پسر عمه ام، آقاجان و پدربزرگم ایستاده بودند.. 💠عمویم مدتی قبل از دنیا رفته بود. پسر عمه ام از شهدای دوران دفاع مقدس بود. 🔅از اینکه بعد از سال ها آن ها را می دیدم بسیار خوشحال شدم. نا گهان یادم آمد جوان سمت راست را... ♦️حدود ۲۰ الی ۲۵ سال پیش... ✦شب قبل از از سفر مشهد... ✧عالم خواب... ☑️حضرت عزراییل‼️ 🌺با لبخندی به من گفت: برویم❓ با تعجب گفتم کجا⁉️ دوباره نگاهی به اطراف انداختم. 🔰دکتر ماسک روی صورتش را درآورد و گفت: مریض از دست رفت دیگر فایده ندارد. 🕊°┈┈••✿❣✿••┈┈°🕊 🔁ادامہ دارد...🔜 :::::::::::::::::::::::::::::::::::: منــــــــــبـــــع: ڪتاب سه دقیقه در قیامت کاری از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی ┈┄┉┅━╠📚╣━┅┉┄┈ 🗃️ تهیّــــــہ شـــــدہ در:: ↡↡ موسســـــہ فرهنگـــــي ارزشـــــي ╮🇮🇷 «مدافـــــعان انقلاب»🇮🇷╭ ┈════🌿🌸🌿════┈ هفته بسیج مبارک🌺
AUD-20200928-WA0010.mp3
10.65M
🤲دعای هفتم صحیفه سجادیه 🎙سید رضا نریمانی 💟 شروع چله : ۹۹/۸/۱۹ ✔️ روز پانزدهم
دوستان گلم سلام .✋🏻🌹🌹،، هفته بسیج بر همگی مبارک 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 دوستان عزیز در این روزهای سخت وبیکاری .. تصمیم گرفتم سود فروشم رو برای نیازمندان... هدیه بدهم...👌🏻 پس از شما همکاری می خواهم ...که تو این شرایط شما هم تو این ثواب شرکت کنید... 🌺*درباره* 👇👇 ❄️لاغری و کاهش وزن ❄️مشکلات معده ❄️انواع مشکلات پوست و مو ❄️ریزش مو ❄️شوره سر خارش سر ❄️موهای آسیب دیده با رنگ ❄️موهای آسیب دیده با دکلره ❄️موخوره ❄️وزوخشک بودن مو ❄️کم پشت بودن مو ❄️ریزش سکه ای یا ریزشی که موها کم شده ❄️جوش صورت ❄️شل شدگی پوست صورت ❄️رفع جای جوش ❄️خط اخم و خط خنده ❄️چروک دور چشم ❄️چروک گوشه چشم ❄️تیرگی و گودی زیر چشم ❄️پف زیر چشم ❄️خشکی پوست ❄️چربی پوست ❄️لک و کک و مک ❄️لک بارداری ❄️منافذ باز پوست ❄️پیری پوست ❄️پیری پوست دست ❄️ترک پا و دست ❄️چروک دست ❄️لک روی دست ❄️ناخنهای شکننده ❄️جوش بدن ❄️شل شدگی پوست بدن ❄️چربی انباشه بدن ❄️تیرگی بدن ❄️اگزما و.............‌‌‌‌ رایگان انجام میشود محصولاتی که کاملا هست و برای پوست و مو خطری نداره علاوه بر محصولات گیاهی که بیشتر خاصیت درمانی دارن کننده ها هم جا میگیره که بخاطر کرونا و وضعیت بوجود اومده توی کشور شرکت بدون هیچ سود و واسطه ای در اختیار مردم قرار میده اگه سوالی داشتین حتما بپرسین درخدمت همه دوستان هستیم 🌺 وباکیفیت ترین محصولات ارایشی و بهداشتی 📱 تلفن 09014219955عباسی
ضمن تبریک به مناسب هفته بسبج🌺🌺🌺🌺 دوستان خبر داریم... 📣🌺📣🌺📣🌺📣🌺 برای خواهران عزیز... ❤️ویزیت رایگان (زنان و مامایی) داریم .👌👌👌.👌 برای خانمهای عزیز... البته بصورت مجازی ...☺️👌👌 ❤️دوستان که تمایل دارند ویزیت بشن و مشاوره بشن...به خانم غلامزاده پیام بدن تا شماره تماس در اختیارشون قرار بگیره... ❤️زمان ویزیت و مشاوره فردا سه شنبه پنج تا هفت عصر.. بصورت پیامک یا ویس در واتساپ مشاوره میشید👆👆👆🌺 کارشناس مامایی خانم نادیا ضمیر🌹
دوستان عزیز به دلیل شرایط موجود تصمیم بر این شد که نشست امداد و نجات را در کانال بصورت مجازی برگزاریم کنیم..😍👌😍👌 لطف کنید حتما فیلم هارا ک با حجم کم آماده شده ببینید و گوش کنید...👇👇👇 موضوع در مورد فصل سرما و گاز گرفتگی.... سرکار خانم سقاب عزیز🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📢📢📢📢📢📢📢📢📢📢 با سلام و عرض ادب خدمت دوستان مسابقه کتابخوانی براتون تهیه دیدیم کتاب متشکرم ازته دل کتاب "متشکر از ته دل" نوشته جین بیوکنن برنده جایزه کتاب کودک جورجیا و کاندید جایزه مارک تواین بوده است. ترجمه یک دست و خوب کتاب توسط خانم پروین علی پور انجام شده و کتاب را انتشارات افق منتشر کرده اند. در کل کتاب نگاهی دارد به دیدگاه یک کودک یتیم به دنیای اطراف و نگاه اطرافیان به کودکان یتیم. طی یک هفته فرصت گوش دادن به این صوت را دارند. وطی یک روز باید پاسخ سوالات را ارسال نمایند. لذا فعلا سوالات داده نمیشه به برگزیدگان مسابقه به قید قرعه جوایزی اهدا خواهدشد. دانلود کتاب صوتی متشکرم ازته دل ⬇️⬇️⬇️⬇️ دوستان جهت شرکت در مسابقه و ثبت نام اسم خودرابه خانم غلامزاده اطلاع دهید تا به موقع سوالات براتون فرستاده بشه.