eitaa logo
نسل سلیمانی
164 دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
4.8هزار ویدیو
8 فایل
ارتباط با ادمین @Naslezahra
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊°┈┈••✿❣✿••┈┈°🕊 ●❥ ❥● 🎬قسمت: (نوزدهم) 💠سال١٣٨٨که به مکه رفتیم ابتدا به نیت رهبر معظم انقلاب و سپس به نیابت از شهدا 🍃اوایل ماه شعبان بود که راهی مدینه شدیم. 📸یک روز صبح در حالی که مشغول زیارت بقیع بودم متوجه شدم که مأمور وهابی دوربین یک پسر بچه را که می خواست از بقیع عکس بگیرد را گرفته. ♦️جلو رفتم و به سرعت دوربین را از دست او گرفتم و به پسربچه تحویل دادم. ✦●بعد به انتهای قبرستان رفتم در حال خواندن زیارت عاشورا بودم که به مقابل قبر عثمان رسیدم. 💥همان مامور وهابی دنبال من آمد و چپ چپ به من نگاه می کرد. یکباره دستم را گرفت و به فارسی و با صدای بلند گفت: چی میگی؟داری لعنت می کنی؟ گفتم: نخیر دستم را ول کن‼️ 🔻اما او داد میزد وبقیه مامورین را دور خودش جمع کرد. 🔘یکدفعه به من نگاه کرد و حرف زشتی را به مولا امیرالمومنین زد. ⚡️من دیگر سکوت را جایز ندانستم، یکباره کشیده محکمی به صورت او زدم. ⭕️چهار مامور به سر من ریختند و شروع به زدن کردند. ▪️یکی از مامورین ضربه محکمی به کتف من زد که درد آن تا ماه ها مرا اذیت می کرد. 📌چند نفر جلو آمدند و مرا از زیر دست آنها خارج کردند و فرار کردم. ●☜اما در لحظات بررسی اعمال ماجرای درگیری در قبرستان بقیع را به من نشان دادند و گفتند: 🍃✨شما خالصانه و به عشق مولا با آن مأمور درگیر شدی و کتف شما آسیب دید و برای همین در نامه عمل شما ثبت شده است.✨🍃 🔰در این سفر کوتاه به قیامت نگاه من به شهید و شهادت تغییر کرد، علت آن هم چند ماجرا بود: 🔷یکی از معلمین و مربیان شهر ما در مسجد محل تلاش فوق العاده‌ای داشت که بچه‌ها را جذب می‌کرد. ♦️●خالصانه فعالیت می‌کرد و در مسجدی شدن ما هم خیلی اثر داشت. ✦●این مرد خدا یک بار که با ماشین در حرکت بود از چراغ قرمز عبور کرد و سانحه شدید رخ داد و ایشان مرحوم شد. 🔶من این بنده خدا را دیدم که در میان شهدا و هم درجه آنها بود. ایشان به خاطر اعمال خوبی که در مسجد و محل داشت و رعایت دستورات دین به مقام شهدا دست یافته بود.❣ ⭕️اما سوالی که در ذهن من بود تصادف او و عدم رعایت قانون و مرگش بود‼️ 💠ایشان به من گفت: من در پشت فرمان ماشین سکته کردم و از دنیا رفتم و سپس با ماشین مقابل برخورد کردم. 🔸هیچ چیزی از صحنه تصادف دست من نبود... 🕊در جایی دیگر یکی از دوستان پدرم که اوایل جنگ شهید شده بود و در گلزار شهدای شهرمان به خاک سپرده شده بود را دیدم. 🔘اما او خیلی گرفتار بود و اصلاً در رتبه شهدا قرار نداشت. ●تعجب کردم تشییع او را به یاد داشتم که در تابوت شهدا بود‼️ ◼️خودش گفت: من برای جهاد به جبهه نرفتم به دنبال کاسبی و خرید و فروش بودم که برای خرید جنس به مناطق مرزی رفتم که آنجا بمباران شد. 💥بدن ما با شهدای رزمنده به شهر منتقل شد و فکر کردند من رزمنده ام و... 🔸اما مهم ترین مطلبی که از شهدا یادم‌ ماند مربوط به یکی از همسایگان ما بود. ✨ خوب به یاد داشتم که در دوره دبستان آخر شب وقتی از مجلس قرآن به سمت منزل آمدیم از یک کوچه باریک و تاریک عبور کردیم. 🕊°┈┈••✿❣✿••┈┈°🕊 🔁ادامہ دارد...🔜 :::::::::::::::::::::::::::::::::::: منــــــــــبـــــع: ڪتاب سه دقیقه در قیامت کاری از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی ┈┄┉┅━╠📚╣━┅┉┄┈