🕊°┈┈••✿❣✿••┈┈°🕊
●❥ #داستان #سه_دقیقه_در_قیامت❥●
🎬قسمت: (نوزدهم)
💠سال١٣٨٨که به مکه رفتیم ابتدا به نیت رهبر معظم انقلاب و سپس به نیابت از شهدا
🍃اوایل ماه شعبان بود که راهی مدینه شدیم.
📸یک روز صبح در حالی که مشغول زیارت بقیع بودم متوجه شدم که مأمور وهابی دوربین یک پسر بچه را که می خواست از بقیع عکس بگیرد را گرفته.
♦️جلو رفتم و به سرعت دوربین را از دست او گرفتم و به پسربچه تحویل دادم.
✦●بعد به انتهای قبرستان رفتم در حال خواندن زیارت عاشورا بودم که به مقابل قبر عثمان رسیدم.
💥همان مامور وهابی دنبال من آمد و چپ چپ به من نگاه می کرد. یکباره دستم را گرفت و به فارسی و با صدای بلند گفت: چی میگی؟داری لعنت می کنی؟
گفتم: نخیر دستم را ول کن‼️
🔻اما او داد میزد وبقیه مامورین را دور خودش جمع کرد.
🔘یکدفعه به من نگاه کرد و حرف زشتی را به مولا امیرالمومنین زد.
⚡️من دیگر سکوت را جایز ندانستم، یکباره کشیده محکمی به صورت او زدم.
⭕️چهار مامور به سر من ریختند و شروع به زدن کردند.
▪️یکی از مامورین ضربه محکمی به کتف من زد که درد آن تا ماه ها مرا اذیت می کرد.
📌چند نفر جلو آمدند و مرا از زیر دست آنها خارج کردند و فرار کردم.
●☜اما در لحظات بررسی اعمال ماجرای درگیری در قبرستان بقیع را به من نشان دادند و گفتند:
🍃✨شما خالصانه و به عشق مولا با آن مأمور درگیر شدی و کتف شما آسیب دید و برای همین #ثواب_جانبازی_در_رکاب_مولا_علی در نامه عمل شما ثبت شده است.✨🍃
🔰در این سفر کوتاه به قیامت نگاه من به شهید و شهادت تغییر کرد، علت آن هم چند ماجرا بود:
🔷یکی از معلمین و مربیان شهر ما در مسجد محل تلاش فوق العادهای داشت که بچهها را جذب میکرد.
♦️●خالصانه فعالیت میکرد و در مسجدی شدن ما هم خیلی اثر داشت.
✦●این مرد خدا یک بار که با ماشین در حرکت بود از چراغ قرمز عبور کرد و سانحه شدید رخ داد و ایشان مرحوم شد.
🔶من این بنده خدا را دیدم که در میان شهدا و هم درجه آنها بود. ایشان به خاطر اعمال خوبی که در مسجد و محل داشت و رعایت دستورات دین به مقام شهدا دست یافته بود.❣
⭕️اما سوالی که در ذهن من بود تصادف او و عدم رعایت قانون و مرگش بود‼️
💠ایشان به من گفت: من در پشت فرمان ماشین سکته کردم و از دنیا رفتم و سپس با ماشین مقابل برخورد کردم.
🔸هیچ چیزی از صحنه تصادف دست من نبود...
🕊در جایی دیگر یکی از دوستان پدرم که اوایل جنگ شهید شده بود و در گلزار شهدای شهرمان به خاک سپرده شده بود را دیدم.
🔘اما او خیلی گرفتار بود و اصلاً در رتبه شهدا قرار نداشت.
●تعجب کردم تشییع او را به یاد داشتم که در تابوت شهدا بود‼️
◼️خودش گفت: من برای جهاد به جبهه نرفتم به دنبال کاسبی و خرید و فروش بودم که برای خرید جنس به مناطق مرزی رفتم که آنجا بمباران شد.
💥بدن ما با شهدای رزمنده به شهر منتقل شد و فکر کردند من رزمنده ام و...
🔸اما مهم ترین مطلبی که از شهدا یادم ماند مربوط به یکی از همسایگان ما بود.
✨ خوب به یاد داشتم که در دوره دبستان آخر شب وقتی از مجلس قرآن به سمت منزل آمدیم از یک کوچه باریک و تاریک عبور کردیم.
🕊°┈┈••✿❣✿••┈┈°🕊
🔁ادامہ دارد...🔜
::::::::::::::::::::::::::::::::::::
منــــــــــبـــــع: ڪتاب سه دقیقه در قیامت کاری از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
┈┄┉┅━╠📚╣━┅┉┄┈