#نـمـاز
یڪ روز ڪـہ من #مریض شده بودم،
#محمد ڪـہ نـمـےخواست تنهایم بگذارد،
به #مسجد نرفت.
مشغول بـہ خواندن نماز شد کـہ بـہ او گفتم:
بایست تا من پشت سرت نماز بخوانم.
اولش قبول نـمـےڪرد،
اما با اصرار من قبول ڪرد.
بعد از نماز محمد به من گفت: ((بندهۍ خدا، نمازت #قبول نیست…!))
در جوابش گفتم:
مطمئنم #مقبولترین نمازم، همین نماز است.
و الان به این مسئله یقین پیدا ڪرده ام...!
#راوۍ:هـمـسـرشـهـیـد
#شهید_مدافع_حرم_محمدمسرور🌷
@shahidhojajjy
••
یادِ #شهیدخلیلی بخیرکهمیگفت:
دوستِ من لحظهۍ #نماز کارت را تعطیل کن!
تا برکتش را در زندگیت ببینی...
یادت باشه کاری کھ موقعِ "نمازاولوقت" انجام بشه ابتر مےمونه...! :)
+نمازاولوقتسفارشیارانآسمانے
@shahidhojajjy
🔆 #نماز مغز زندگی است!
🌸🍃هر موقع در زندگی ات نقصی دیدی،
نقص مادی و معنوی، نقص روحی و جسمی،
به عنوان اولین اقدام،
نمازت را بررسی کن،
شاید در نماز کم می گذاری❗️
🌸🍃انگار نماز اصل، و مغز زندگی است،
همه چیز انسان بناست از طرف خدا و در همین ارتباط با او تامین شود،
هرگاه در این ارتباط،
کم گذاشتیم،
از نمازمان زدیم،
زندگیمان دچار کمی و کاستی می شود
#نماز_اول_وقت
#التماس_دعا🌹
@shahidhojajjy
#خاطرات_شهید
بچّهها محاصره شده بودند....
نیروهای پشتیبانی نمیتوانستند کمک برسانند. همه تشنه و گرسنه بودند. «کارور» هرچه تلاش کرد و خودش را به آب و آتش زد تا بتواند لااقل کمی آب برای رفع تشنگی نیروهایش تهیّه کند، موفّق نشد. در همین لحظه، بچّهها «کارور» را دیدند که با قدمهای استوار به طرف «تپّههای بازی دراز» میرود. تیمّم کرد و روی یکی از تپّهها ایستاد. «تکبیره الاحرام» را با صدای بلند گفت و شروع کرد به #نماز خواندن. مدّتی طول کشید تا به رکوع رفت و چند دقیقهای طول کشید تا سر از رکوع برداشت و به خاک افتاد. نمازش که تمام شد، دستهایش را بالای سرش برد و چشمهایش را بست. نمیدانم با چه حالی، با چه اخلاصی، چگونه دعا کرد که در همان لحظه، صدای «الله اکبر» و فریاد شادی بچّهها به گوش رسید. باران، نم نم شروع به باریدن کرد...
🌹شهید_محمدرضا_کارور
@shahidhojajjy
❣ لحظات ملکوتی اذان❣
#نماز_عاشقانه📿
#هوای_دونفره👨❤️👨
#التماس_دعای_عشق_پاک❣😍
قهر بودیم در حال #نماز خواندن بود ...📿
#نمازش که تموم شد هنوز پشت به اون نشسته بودم ...😐
کتاب شعرش رو برداشت و با یه لحن دلنشین شروع کرد به خوندن ...😌
ولی من باز باهاش قهر بودم ❗️
کتاب رو گذاشت کنار ... بهم نگاه کرد و گفت:
غزل تمام...
نماز تمام...
دینا مات...
سکوت بین من و واژه ها سکونت کرد ❗️
بازهم بهش نگاه نکردم ...❗️
اینبار پرسید : #عاشقمی ❓
سکوت کردم ...😶
گفت: #عاشق گر نیستی لطفی بکن نفرت بورز...😅
بی تفاوت بودنت هر لحظه آبم میکند
دوباره با لبخند پرسید: #عاشقمی مگه نه ⁉️
گفتم: نه ❕❗️
گفت: لبت نه می گوید وپیداست میگوید #دلت_آری ...🙃🤗
که این سان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری ....😜
زدم زیر خنده ... روبروش نشستم 😑
دیگه نتونستم بهش نگم که وجودش چقدر #آرامش_بخشه ....😉😊😘
بهش نگاه کردم و از ته دل گفتم : #خدا_رو_شکر_که_هستی ....🙏
💞روای : #همسر_شهید_بابایی
@shahidhojajjy
🔻اهمیت به نماز
🔅روزی برای تحویل امانتی به شهر "تبنین" رفته بودیم.در راه برگشت صدای اذان آمد. احمد گفت: کجا نگه می داری تا نماز بخوانیم؟
🔅گفتم ۲۰دقیقه ی دیگر به شهر می رسیم و همانجا #نماز می خوانیم...
🔅از حرفم خوشش نیامد و نگاه معنا داری به من کرد و گفت:من مطمئن نیستم تا ۲۰ دقیقه ی دیگر زنده باشم! و نمی خواهم خدا را در حالی ملاقات کنم که نماز قضا دارم دوست دارم نمازم با نماز #امام_زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و در همان وقت به سوی خدا برود"❤️
🗣راوی:علی مرعی (دوست شهید)
#شهید_احمد_مشلب
#نمازاولوقت
یاد شهید با صلوات
@shahidhojajjy
❣ لحظات ملکوتی اذان❣
#نماز_عاشقانه📿
#هوای_دونفره👨❤️👨
#التماس_دعای_عشق_پاک❣😍
قهر بودیم در حال #نماز خواندن بود ...📿
#نمازش که تموم شد هنوز پشت به اون نشسته بودم ...😐
کتاب شعرش رو برداشت و با یه لحن دلنشین شروع کرد به خوندن ...😌
ولی من باز باهاش قهر بودم ❗️
کتاب رو گذاشت کنار ... بهم نگاه کرد و گفت:
غزل تمام...
نماز تمام...
دینا مات...
سکوت بین من و واژه ها سکونت کرد ❗️
بازهم بهش نگاه نکردم ...❗️
اینبار پرسید : #عاشقمی ❓
سکوت کردم ...😶
گفت: #عاشق گر نیستی لطفی بکن نفرت بورز...😅
بی تفاوت بودنت هر لحظه آبم میکند
دوباره با لبخند پرسید: #عاشقمی مگه نه ⁉️
گفتم: نه ❕❗️
گفت: لبت نه می گوید وپیداست میگوید #دلت_آری ...🙃🤗
که این سان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری ....😜
زدم زیر خنده ... روبروش نشستم 😑
دیگه نتونستم بهش نگم که وجودش چقدر #آرامش_بخشه ....😉😊😘
بهش نگاه کردم و از ته دل گفتم : #خدا_رو_شکر_که_هستی ....🙏
💞روای : #همسر_شهید_بابایی
@shahidhojajjy
قِــطـعِـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🍀
خاطرات شهید محسن حججی😍♥️ #پارتدوازدهم 🌼اززبانداییهمسرشهید🌼 . یک بار با هم رفتیم اصفهان درس #اخل
#پارت_سیزدهم
♥️خاطراتی از شهید محسن حججی♥️
#حجت_خدا
خانه اش #طبقه ی_چهارم بود توی یک مجتمع مسکونی. آسانسور هم نداشت. باید چهل پنجاه تا پله را بالا میرفتی.😖
یک بار که رفتم ببینمش، دیدم همه پله ها را از اول تا آخر رنگ کرده.خیلی هم قشنگ و تمیز.
گفتم: "ای والله آقا #محسن. عجب کار توپی کرده ای."😜
لبخندی زد و گفت: "پله های اینجا خیلی زیاده.این ها رو رنگ کردم که وقتی خانمم میخواد بره بالا، کمتر خسته بشه. کمتر اذیت بشه."😍😇👌🏻
☜✧✧✧✧✧✧
خیلی زهرایم را #دوست ❤️ داشت. همیشه زهرا جان و خانمم صدایش میکرد.😌
اگر هم احیانا باهم بگو مگویی میکردند، زود #کوتاه_می_آمد.😇
بعضی موقع ها که خانه مان بودند، میدیدم سرد و سور و بیحال است. می فهمیدم با زهرا حرفش شده. 😞
از خانه که بیرون میرفت زهرا موبایلش را می گرفت توی دستش و با خنده 😃 بهم میگفت: "مامان نیگا کن.الانه که محسن منت کشی کنه و بهم پیامک بده."😍
هنوز نیم ساعت نگذشته بود که پیام میداد به زهرا: "بیام ببرمت بیرون؟"😇
دلش کوچک بود. اندازه یک گنجشک. طاقت دوری و ناراحتی زهرا را نداشت.😔👌🏻
~~~~~~~~~~~~~
حساس بود روی #نماز صبح هایش.
اگر احیانا قضا میشد یا میرفت برای آخر وقت، تمام آن روز #ناراحت و پکر بود.😞
بعد از نماز صبح هایش هم هر روز، #حدیث_کسا و #دعای_عهد و #زیارت_عاشورا میخواند.😔
هر سه اش را.
برای دعا هم میرفت می نشست جایی که سرد باشد.
میخواست چشمانش #گرم نشود و خوابش نبرد.
میخواست بتواند دعاهایش را #باحال و با #توجه بخواند..😌👌🏻
.
#ادامهدارد•••
✨خاطرات بند انگشتی
🔻موضوع: سرما و نماز شب
نیمههای #شب 🌙از سردی هوا، از خواب بیدار شدم هنوز تكان نخورده بودم كه متوجه شدم «شهید غلامرضا ابراهیمی» نیز بیدار است.
او آرام از جا برخاست و هر سه پتوی خود را، روی بچهها كه از شدت #سرما مچاله شده و به خواب رفته بودند، انداخت. من نیز بینصیب نماندم. یك پتو هم روی من انداخت.
فكر كردم #صبح شده كه حاجی از خواب برخاسته و دیگر قصد خواب ندارد ولی او #وضو ساخت و به #نماز ایستاد.
او آن شب مثل همه شبها تا اذان صبح به #تهجد🤲 و راز و نیاز مشغول بود.
💞شهید غلامرضا ابراهیمی💞
@shahidhojajjy
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#رزق_شبانه ✨
#استاد_رائفی_پور
⬅ اگر تا حالا #نماز نـخوندے
⬅ اگر نماز میخونی ولی حضور قلب نداشتی.
@shahidhojajjy