🌹🌱
🌱
رمان بچه مثبت.
#پارت_صد_دو
.
لبخندی زد و به شیرینی ها اشاره کرد و گفت:
بچینشون داخل ظرف.
ریحان:
چشم.
ریحان:
شیرینی ها را داخل دو تا ظرف سنتی چیدم و مائده هم چایی ریخت.
_خب تمام شد.
مادر متین سرش را از لای در بیرون برد و سهراب را صدا کرد. بعد از چند دقیقه یه پسر سر به زیر با یالله وارد شد.
سهراب:
جانم زن دایی؟
مامان متین:
سهراب جان این چایی و شیرینی ها را ببر .
سهراب:
الان برمیگردم.
سه دقیقه بعد با یه پسر ریز نقش وارد شد.
پسره:
سلام زن عمو.
ریحان:
مادر متین با گرمی بهش سلام داد و پسره هم به ما یه سلام کوتاه داد و چایی ها را برد.
سهراب هم به سمتم آمد و شیرینی ها را از دستم گرفت. یک لحظه نگاهش با نگاهم تلقی پیدا مرد و من سریع نگاهم را گرفتم. نمیدونم از وقتی که چادر وسر کردم به خودم میگم باید حرمتش و نگه دارم. چند ثانیه مکث کرد و بعد لز آشپزخانه رفت بیرون.
🌹🌱🌹🌹🌱🌹🌱
✍ادامه دارد✍
نویسنده: الف ستاری✍
تایپ: گمنام💻
🌹🌱
@shahidhojajjy