رمان بچه مثبت
#پارت_صد_پانزده
.
ریحان:
با متین داخل ماشین نشستیم . شیشه ها بالا بود و متین درحال روشن کردن ماشین. صدای فریاد آرشام میاد:
دارم برات......
ریحان:
بی اختیار لرزه ای به تنم افتاد با این حرف.
متین پخش ماشین را خاموش کرد و در سکوت با سرعت میروند و هر چند دقیقه یک بار هوف عصبی و حرص داری میکشید.
ریحان:
بی اختیار گفتم:
اون هیچ غلطی نمیتونه بکنه.
افکار ریحان:
شاید این حرف بی اختیاری را برای اعتماد به نفس به خودم گفتم.
متین:
چرا با پدر و مادرتون صحبت نمی کنید؟؟
ریحان:
اخه دیگه چقدر بهشون بگم من نمیخوام باهاش ازدواج کنم. کی به حرف من گوش میده؟ اونا فکر میکنن من هنوز عقلم نمیرسه و بچه ام.
متین:
پس دلیل آمدنتون به خونه مائده این بوده که به راحتی صحنه را ترک کردین.
ریحان:
میخواستین چیکار کنم؟
متین:
می موندین ومحکم میگفتین نه!!
ریحان:
تو هنوز مادرم را نمیشناسی....
متین:
من شما را توی ذهنم آدم محکم و استواری میدیدم. م اما انگار اشتباه بوده. شما الان برخلاف هستید. شکست پذیر؟؟؟؟؟
ریحان:
آهی کشیدم و گفتم هیچ وقت درکم نمیکنی.
متین:
نه . اما ازتون میخوام که برگردین خونه و میدان را خالی نگه ندارید. میدان خالی بهترین لحظه برای دشمنه چون سریع میتونه هرچی که میخواد به دست بیاره.....
ریحان:
با تعجب نگاهش کردم و او مثل همیشه نگاهش را دزدید . ( چی شد؟؟؟)
ریحان:
درخونشون پیاده شدم و الفرار.
مائده را به زحمت رازی مردم بربم خونه ی خودش
___
✍ادامه دارد.....✍
نویسنده: الف ستاری
تایپ: گمنام
.....
@shahidhojajjy