eitaa logo
قِــطـعِـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🍀
222 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
509 ویدیو
43 فایل
دِل شِکَسـتِه ی عَــٰاشِق💔 بـَـرای پَــروٰاز🍃 نیٰـازی بِه‍ بٰــال نَدارَد ....💕 .•°{شهید آوینی}°•. تـودعـوت‌شـده‌ےشهــدایے🙃♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان بچه مثبت . ریحان: وقتی مامان رفت با ارشام رفتیم سر یه میز که به مامان دید نداشته باشه . انگشتم و به نشونه ی تحدید بالا اوردم و روبه ارشام گفتم: ببین من نه از تو خوشم میاد نه از صدتا پسر شبیه تو . پس خوب گوشات و باز کن من باهات ازدواج نمیکنم الانم مجبوری امشب و ظاهر سازی کنی . گرفتی ؟ . مثل اینکه خیلی تند رفتم . بیچاره با دهان باز داشت نگام میکرد ،چشماشم که اندازه گردو و زبونش بند اومده بود .چون فقط داشت نگاهم میکرد . نفس عمیقی کشیدم : ابنطوری نگاه نکن فقط یکم رکم . . ار بهت در اومد و گفت : فقط یکم . جالبه. بعد بلند زد زیر خنده طوری که همه ی مهمونا به ما نگاه میکردن . دیگه صبرم به سر رسید و با عصبانیت وگفتم: شخصیتت و حفظ کن . حوصلت و ندارم . بعد چند دقیقه ‌........ خندهاش تموم شد و گفت : ولی من ازت حوشم اومده . میام خاستگاریت . با حرص از جام بلند شدم و گفتم : اصلا من یکی دیگه و دوست دارم الانم دیگه اینجا نمیمونم . بعد ارشام با جدیت گفت : من هر چی خواستم بهش رسیدم پس منتظرم باش . ریحان: صبر کن منتظر خبر مرگت دیگه ، ببین من حلوا بلند نیستم و درضمن لباس مشمی هم ندارم . بی توجه به همه رفتم لباسام و پوشیدم و ...... ✍ادامه دارد✍ نویسنده:الف ستاری در این پارت تغییر زیادی ایجاد شده. اگر توهین شد و کمی بی ادبی به بزرگی خودتون ببخشید بالاخره رمان اینجوری نوشته شده . 🌸🌸🌱🌱🌹🌹 @shahidhojajjy