رمان بچه مثبت
#پارت-ششم
.
-سلام
جوابمو زیر لب داد و به استاد خیره شد که یعنی ،ساکت شم و به درس گوش کنم.
ریحان:
-بچه مثبت برای یاد داشت مطالبی که استاد پای تخته نوشته بود ، جزوش و باز کرد و خیلی مرتب شروع به جزوه برداری کرد و بهتر از همه این بود که چهار رنگ خودکار توی دستش بود از هرکدوم برای چیزی استفاده میکرد مثلا سبز برای تیتر نوشتن.
توی عمرم فقط یک بار از چهار رنگ استفاده کرده بودم که امتحان میان ترم داشتیم و چهار گذینه ای بود . ما شش تا رفیق هم کنار هم نشسته بودیم و قرار شد من که از همه درسم بهتر بود ؛ به بقیه تقلب برسونم .
چهار رنگ خودکار برداشتیم و قرار گذاشتیم اگه گزینه ی اول صحیحه ٬ سبز گزینه ی دوم ٬ قرمز گزینه ی سوم و چهار خودکار مشکی . به این ترتیب نمره همه شد ۱۷.
تمام مدت به کلاسور متین که اسم حیدرکرار ، روش حک بود. خیره شده بودم و کاملا مشخص بود که متین معذب شده از اینکه کنارش نشستم و هم اینکه دو ساعته زل زدم بهش .
-استاد گفت: خسته نباشید
ریحان: که بالاخره من نگاهم و به استاد دوختم و اون هم شروع به حضور و غیاب کرد . با خروج استاد چند نفر رفتن دنبالش تا رفع اشکال کنن .
روبه متین که داشت برای پسر بغل دستیش البته دوست صمیمیش بود و ما به دلیل چهره ی بانمکش بهش میگفتیم شیر برنج سوالی و حل میکرد . گفتم :
-متین جون ؟🌹[ ببخشید یکم بی حیایی کرد]🌹
یه لحظه چنان جا خورد که گفتم الان می افته زمین . فکر کنم خیلی زیاد روی کرده بودم . آب دهانم و قورت دادم و گفتم:
-آقای محمدی میشه امروز جزوتون به من بدین ؟؟
دفترش و بست و بدون اینکه نگام کن گفت :
- بفرمایید
.
سریع بلند شد و روبه شیر برنج{ هادی} گفت: بریم؟
-هادی که هنوز تو کف متین جان گفتن من بود نگاه مشکوکش و بین من و متین چرخوند و گفت:
بریم.
.
هنوز متین و هادی از کلاس خارج نشده بودن که شقایق بی توجه به همه گفت:
- میکشمت ریحان. اشهدت و بخون . دختره ی پررو . حالا ما میریم خوش گذورونی و تو در حال مبارزه با مزاحم خیالیت؟؟؟!
شقایق به سمتم دوید و من جیغ زدم : یکی این و بگیره......
🌱🌸🌱🌱🌱
✍ادامه دارد ✍
نویسنده : الف ستاری
🍃🎊🍃🎊🍃🎊🍃
@shahidhojajjy
رمان بچه مثبت
#پارت-هفتم
.
ریحان:
جیغ ،یکی اینو بگیره. من پارچه قرمز ندارم 🚨 صبر کن
کیف قرمزم و برداشتم و مثل گاو بازی های اسپانیایی کنارم تکون دادم . شقایقم به طرفم حمله ور شد و به جون موهام افتاد و محکم کشیدشون ،در این گیر و دار نگام به متین افتاد که در کلاس داشت با تعجب و شاید از نظر من تمسخر نگام میکرد . وقتی نگاه منو دید سریع با هادی رفتن .
-تمسخر نگاهش از صد تا فحشم بد تر بود ،روبه شقایق با عصبانیت گفتم :
اه ،بسه دیگه
کلاسور متین و توی کیفم گذاشتم و بی توجه به همه و بغض از کلاس زدم بیرون .
شقایق دنبالم اومد و گفت :
- هی ریحان چت شد ؟ تو که سوسول نبودی ؟! با توام . ریحانه
.
ریحان:
بی توجه به شقایق از دانشگاه زدم بیرون و به سمت پارکینگ رفتم. سوار مگان مشکی رنگم شدم و طولی نکشید که ماشین بهروز جلوم ترمز زد.
با داد و فریاد گفتم:
بهروز برو کنار ،امروز اصلا حوصله ندارم .
بهروز: چرا ؟؟
-هیچی برو کنار رفتم خونه حالم خوب شد بهت زنگ میزنم .
بدون حرف ماشینش و برد کنار و منم سریع گاز دادم به سمت خونه.
.
با صدای گرفته به خدمتکار سلام دادم و به سمت اتاقم رفتم .
خدمتکار: ریحانه خانم،غذاتون
-نمی خورم
راستی مادرتون از کیش تشریف آوردن و گفتن برای ساعت۷آماده باشین یه مهمونی خونه ی مهلقا خانم دعوتین ....
ریحان:...........
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸
✍ادامه دارد✍
نویسنده: الف ستاری
🎈🌺🎈🌺🎈🌺
@shahidhojajjy
25.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
معرفی شهید :علی خلیلی
شهید غیرت
شهید امربه معروف
شهید دفاع از ناموس
۱۹سالش. بود
توی کشور ما ۱۹ساله ها چه میکنند ، الان کی حاضره جونش و به خاطر یه دختر که نمیدونه کیه بزاره کف دستش ، زمانه ی ما همه گوشی به دست فیلم میگیرن که بزارن تو اینستا فالوراشون بره بالا ، اما شهید خلیلی اینکار و کرد وبه درجه ی بالا ی شهادت رسیدن .
التماس دعا
تلنگر ،به خودمون بیایم
.
البته سالگرد شهادتشون گذشته
@shahidhojajjy
••✾🌻🍂🌻✾••
كسى كه انتظار تولد فرزندى عزيز
و يا مهمانى محبوب را دارد،
بیتفاوت، بیخيال، بیتوجه و بیمسئوليت نيست.
انتظار،
در حالت و در رفتار و عمل تأثير میگذارد
و منتظر،آدابى را ناخواسته و حتى بیتوجه دنبال میكند..
توجه،عهد،انس،توسل و آماده باش
از منتظر جدا نخواهد شد..
🍭 #برشی_ازکتابِتومیآیی
| استادصفائی حائری |
💌 @shahidhojajjy