eitaa logo
قِــطـعِـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🍀
222 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
509 ویدیو
43 فایل
دِل شِکَسـتِه ی عَــٰاشِق💔 بـَـرای پَــروٰاز🍃 نیٰـازی بِه‍ بٰــال نَدارَد ....💕 .•°{شهید آوینی}°•. تـودعـوت‌شـده‌ےشهــدایے🙃♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان بچه مثبت -ششم . -سلام جوابمو زیر لب داد و به استاد خیره شد که یعنی ،ساکت شم و به درس گوش کنم. ریحان: -بچه مثبت برای یاد داشت مطالبی که استاد پای تخته نوشته بود ، جزوش و باز کرد و خیلی مرتب شروع به جزوه برداری کرد و بهتر از همه این بود که چهار رنگ خودکار توی دستش بود از هرکدوم برای چیزی استفاده میکرد مثلا سبز برای تیتر نوشتن. توی عمرم فقط یک بار از چهار رنگ استفاده کرده بودم که امتحان میان ترم داشتیم و چهار گذینه ای بود . ما شش تا رفیق هم کنار هم نشسته بودیم و قرار شد من که از همه درسم بهتر بود ؛ به بقیه تقلب برسونم . چهار رنگ خودکار برداشتیم و قرار گذاشتیم اگه گزینه ی اول صحیحه ٬ سبز گزینه ی دوم ٬ قرمز گزینه ی سوم و چهار خودکار مشکی . به این ترتیب نمره همه شد ۱۷. تمام مدت به کلاسور متین که اسم حیدرکرار ، روش حک بود. خیره شده بودم و کاملا مشخص بود که متین معذب شده از اینکه کنارش نشستم و هم اینکه دو ساعته زل زدم بهش . -استاد گفت: خسته نباشید ریحان: که بالاخره من نگاهم و به استاد دوختم و اون هم شروع به حضور و غیاب کرد ‌. با خروج استاد چند نفر رفتن دنبالش تا رفع اشکال کنن . روبه متین که داشت برای پسر بغل دستیش البته دوست صمیمیش بود و ما به دلیل چهره ی بانمکش بهش میگفتیم شیر برنج سوالی و حل میکرد . گفتم : -متین جون ؟🌹[ ببخشید یکم بی حیایی کرد]🌹 یه لحظه چنان جا خورد که گفتم الان می افته زمین . فکر کنم خیلی زیاد روی کرده بودم . آب دهانم و قورت دادم و گفتم: -آقای محمدی میشه امروز جزوتون به من بدین ؟؟ دفترش و بست و بدون اینکه نگام کن گفت : - بفرمایید ‌. سریع بلند شد و روبه شیر برنج{ هادی} گفت: بریم؟ -هادی که هنوز تو کف متین جان گفتن من بود نگاه مشکوکش و بین من و متین چرخوند و گفت: بریم. . هنوز متین و هادی از کلاس خارج نشده بودن که شقایق بی توجه به همه گفت: - میکشمت ریحان. اشهدت و بخون . دختره ی پررو . حالا ما میریم خوش گذورونی و تو در حال مبارزه با مزاحم خیالیت؟؟؟! شقایق به سمتم دوید و من جیغ زدم : یکی این و بگیره...... 🌱🌸🌱🌱🌱 ✍ادامه دارد ✍ نویسنده : الف ستاری 🍃🎊🍃🎊🍃🎊🍃 @shahidhojajjy
رمان بچه مثبت -هفتم . ریحان: جیغ ،یکی اینو بگیره. من پارچه قرمز ندارم 🚨 صبر کن کیف قرمزم و برداشتم و مثل گاو بازی های اسپانیایی کنارم تکون دادم . شقایقم به طرفم حمله ور شد و به جون موهام افتاد و محکم کشیدشون ،در این گیر و دار نگام به متین افتاد که در کلاس داشت با تعجب و شاید از نظر من تمسخر نگام میکرد . وقتی نگاه منو دید سریع با هادی رفتن . -تمسخر نگاهش از صد تا فحشم بد تر بود ،روبه شقایق با عصبانیت گفتم : اه ،بسه دیگه کلاسور متین و توی کیفم گذاشتم و بی توجه به همه و بغض از کلاس زدم بیرون . شقایق دنبالم اومد و گفت : - هی ریحان چت شد ؟ تو که سوسول نبودی ؟! با توام . ریحانه . ریحان: بی توجه به شقایق از دانشگاه زدم بیرون و به سمت پارکینگ رفتم. سوار مگان مشکی رنگم شدم و طولی نکشید که ماشین بهروز جلوم ترمز زد. با داد و فریاد گفتم: بهروز برو کنار ،امروز اصلا حوصله ندارم . بهروز: چرا ؟؟ -هیچی برو کنار رفتم خونه حالم خوب شد بهت زنگ میزنم . بدون حرف ماشینش و برد کنار و منم سریع گاز دادم به سمت خونه. . با صدای گرفته به خدمتکار سلام دادم و به سمت اتاقم رفتم ‌. خدمتکار: ریحانه خانم،غذاتون -نمی خورم راستی مادرتون از کیش تشریف آوردن و گفتن برای ساعت۷آماده باشین یه مهمونی خونه ی مهلقا خانم دعوتین .... ریحان:........... 🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸 ✍ادامه دارد✍ نویسنده: الف ستاری 🎈🌺🎈🌺🎈🌺 @shahidhojajjy
رمان بچه مثبت . رفتم دانشگاه. ....... ریحان: کلاسم تموم شد. دم در کلاس منتظرش ایستادم. درسته که هنوز با شقایق سر سنگین بودم ولی باید به زودی نقشه ی بچه مثبت و عملی میکردم .🌹 این رو خوب میدونستم که متین باهمه ی پسرای اطرافم فرق داره و نمی شد با یه شماره مبایل منتظر واکنشش موند.🌹 اون اصلا به ما دخترل نگاه نمیکنه چه برسه من بخوام چراغ بدم بهش. بالاخره اومد . _سلام. متین بدون اینکه سرش و بیاره بالا جوابم و بازم با احترام و ادب داد. _آقا متین من چند جای جزوتون و مشکل داشتم میشه راهنماییم کنید؟؟. متین: با جدیت کامل نگاهی به ساعتش کرد و گفت :بعد کلاس بعدی یه ربع وقت دارم. ریحان: دلم میخواست خفش کنم ، پسره برای من وقت تعیین میکنه . من همه ی پسرا خودشون و میکشتن که یه باربهشون وقت ملاقات بدم. افکار: یادت نره ریحان متین باهمه ی پسرا ی دور و برت فرق داره. نفس عمیقی کشیدم و گفتم: _بعد کلاس منتظرم. ... رفتم داخل کلاس و کنار یلدا نشستم ، بعد چند دقیقه استاد وارد کلاس شد و هنوز سلام نکرده شروع کرد درس دادن . ومنم رفتم توی فکر با صدای استاد که پایان کلاس و اعلام میکرد به خودم اومدم و استاد سریع از کلاس زد بیرون ...... 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 _نوزدهم . بی توجه به حرف های یلدا از جام بلند شدم و جزوه متین که دیشب برای نقشه ی امروز خونده بودم برداشتم و رفتم سمت متین . متین وقتی سایه ی من و بالای سرش حس کرد . برای یه ثانیه به سرعت برق و باد سرش و بالا اورد و بعد سریع سرش و انداخت زیر . متین : بفرمایید اینجا بشنید . ریحان : به دوتا صندلی کنار اشاره زد و من رفتم صندلی کناریش نشستم ، میدونستم منظورش اون صندلی بود که خیلی دور بود ولی من نقشه داشتم. متین صندلی خودش و کمی اونطرف تر کشید و بعد من بی توجه به نگاهای همکلاسی هام ، جزوه و باز کردم و اشکالم و پرسیدم و متین برام توضیح داد و بسا از استادم کامل تر و مدام تاکید میکرد این قسمت مهمه اون قسمت مهمه. متین : ....... ✍ادامه دارد✍ نویسنده: الف ستاری، گمنام . این پارت تغییر کمی کرده است. 🌹🌹🌹🌸🌹🌸🌹🌹🌹 @shahidhojajjy
رمان بچه مثبت ۲۲ . ریحان: لبخند از روی لب شقایق پاک شد . شقایق: اه ریحانه ساکت بزار حرفمو بزنم . جمعه می برنمون توچال پیست اسکی . ریحان: این الان انقدر هیجان داشت , اخه شقایق: نه دیگه . حدس بزن کی نماینده شده که ببرمون؟ یلدا: خب معلومه بچه های انجمن علمی. شقایق: همینه ولی کدومشون؟؟ ریحان: حتمی ریاحی یا.... _نه بابا بچه مثبتمون اقا ریحان با هیجان گفت: متین .. _اره دیگه ریحان: پس چرا نشستید ، چرا هنوز زنده اید . پاشید دیگه بریم ثبت نام ... همگی به سمت انجمن رفتیم . متین سرش پایین بود و داشت اسم چندتا از دخترا می نوشت . ریحان: نمی دونم چرا تمام حواس مو داده بودم به متین که ببینم الناز که داشت با عشوه حرف میزد نگاه میکنه یانه ؟ اما دریغ از کوچک ترین نگاهی ، وقتی هم حرف می زد انقدر با ادب و احترام حرف میزد ادم دلش میخواست مثل اون حرف بزنه . الناز رفت ولی هموز پسرا به جای خالیش نگاه میکردن . البته اینا برای من عادی بود این رفتار متین بوکه جدید به نظر می اومد‌. . شاید توی اردو بتونم به متین نزدیک بشم البته فقط شاید ‌...... روز اردو :.......... 🌹🌹🌹🌹🌹 ادامه دارد ✍ نویسنده🌹 الف ستاری 🌱🌱🌱🌸🌱🌸 @shahidhijajjy
رمان بچه مثبت -۲۶ . ریحان: رفتم سمت اتوبوس و چوب اسکی که پارسال مامان از سوئیس برام اورده بود برداشتم . می دونستم که دوستام هیچ کدوم تبحر من و تو اسکی نداشتن . برای همین تنها شروع کردم. بچه ها که یه گوشه ایستاده بودن با صدای یوهوی من به طرفم برگشتن. منم به سمت اونا تغییر مسیر دادم. هرکدوم بهم احسنت گفتن و منم تشکر کردم. . شیر برنج (هادی) گفت: خوب بود ولی فکر نکنم اسمیت به پای متین برسه. ریحان: انقدر تعجب کردم که چشام اندازه نلبکی مامان بزرگ مامانم شد . با بی باوری گفتم: . اهان چه جالب متین چشم غره ای به هادی رفت و گفت : هادی اغراق میکنه. دخترا شروع به جیغ و داد کردن و میگفتن اخ جون مسابقه متین و ریحانه.. قبل از اینکه بخوایم چیزی بگیم دخترا متین و تشویق میکردن ( بی حیا ها) پسرا به جز شیر برنج هم منو (متاسفم). . رو به متین کردم بیچاره همش یه جوری میخواست در بره که با یه دختر مسابقه نده اما من زرنگم و باهوش گفتم : منتظر شکست باش ..... 🌹 🌹🌹🌹 ادامه دارد ✍ نویسنده: الف ستاری با کمی کاهش . @shahidhojajjy
رمان بچه مثبت ۲۹ . با اخم برگشتم سمت ارشام . چیه حالت جا اومد منو جلوی اون ضایع کردی؟ ارشام: واقعا که ریحان . یعنی اون برات انقدر مهمه؟! ریحان: هیچ پسری برای من مهم نیست مخصوصا تو... انگشتم و به نشانه ی تهدید بالا اوردم و گفتم: فقط یه بار دیگه بیای سمت من شکایت میکنم . بعد هم از کنارش بی تفاوت ولی با حرص رد شدم. با سر دردی که ناگهانی سراغم اومد به سمت اتوبوس رفتم تا یه مسکن بخورم. با بچه ها به سمت دانشگاه حرکت کردیم . .......... چند روز بعد 🌹 ریحان: با دیدن متین که نشسته بود وارد کافی شاپ شدم و مثل دختر های مؤدب گفتم: - اجازه هست اینجا بشینم؟ متین که تازه متوجه حضورم شده بود کمی خودش ، جمع وجور کرد وگفت: بفرمایید. روبه روش نشستم و به فنجون قهوه اش خیره شدم . بدون اینکه سرش و بالا بیاره گفت: - چی میل دارید؟ ریحان: شکلات داغ . گارسون و صدا زد سفارشم و اوردن . دو سه دقیقه به سکوت گذشت . سکوت شکستم و گفتم : من بابت رفتار ارشام معذرت میخوام . متین : ..... ادامه دارد✍ نویسنده: الف ستاری . @shahidhojajjy
رمان بچه مثبت _هشتاد_سه . ریحان: جدی روبه کوروش گفتم: مائده را که اذیت نکردی؟ کوروش: اذیت کجابود . بهش گفتم تصادفی دیدمش و بیاد تا برسونمش که گفت: « صلاح نمی بینم باهاتون بیام» بهش گفتم: حداقل یه کافی شاپی چیزی گفت: « دلیلی نمی بینم.» کوروش: اصلا سرش و بالا نیاورد که ببینه با چی اودم . بابام که فهمید ماشینش و بردم میخواست بکشم . فعلا فرار کردم از دستش. بعدشم اگه با موتور گازی هم میرفتم بهتر بود ... ریحان: انقدر خندیده بودیم که هیچ . به این خندیدیم که کوروش چه بدبختی هایی سر این ماشین کشید . ریحان: من گفتم مائده اهل این حرفا نیست. کوروش با حرص از جاش بلند شد و گفت: عه عه برگشته بهم میگه: به حرمت دوستیم با ریحانه باهات برخوردی نکردم. افکار ریحان: ماشالله . آفرین مائده . ریحان: کوروش بد جور خورده بود تو پرش و ماهم سریع رفتیم بیرون از خونشون. .... ✍ادامه دارد✍ نویسنده: الف ستاری. تایپ: گمنام . @shahidhojajjy