eitaa logo
قِــطـعِـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🍀
222 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
509 ویدیو
43 فایل
دِل شِکَسـتِه ی عَــٰاشِق💔 بـَـرای پَــروٰاز🍃 نیٰـازی بِه‍ بٰــال نَدارَد ....💕 .•°{شهید آوینی}°•. تـودعـوت‌شـده‌ےشهــدایے🙃♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان بچه مثبت . رفتم دانشگاه. ....... ریحان: کلاسم تموم شد. دم در کلاس منتظرش ایستادم. درسته که هنوز با شقایق سر سنگین بودم ولی باید به زودی نقشه ی بچه مثبت و عملی میکردم .🌹 این رو خوب میدونستم که متین باهمه ی پسرای اطرافم فرق داره و نمی شد با یه شماره مبایل منتظر واکنشش موند.🌹 اون اصلا به ما دخترل نگاه نمیکنه چه برسه من بخوام چراغ بدم بهش. بالاخره اومد . _سلام. متین بدون اینکه سرش و بیاره بالا جوابم و بازم با احترام و ادب داد. _آقا متین من چند جای جزوتون و مشکل داشتم میشه راهنماییم کنید؟؟. متین: با جدیت کامل نگاهی به ساعتش کرد و گفت :بعد کلاس بعدی یه ربع وقت دارم. ریحان: دلم میخواست خفش کنم ، پسره برای من وقت تعیین میکنه . من همه ی پسرا خودشون و میکشتن که یه باربهشون وقت ملاقات بدم. افکار: یادت نره ریحان متین باهمه ی پسرا ی دور و برت فرق داره. نفس عمیقی کشیدم و گفتم: _بعد کلاس منتظرم. ... رفتم داخل کلاس و کنار یلدا نشستم ، بعد چند دقیقه استاد وارد کلاس شد و هنوز سلام نکرده شروع کرد درس دادن . ومنم رفتم توی فکر با صدای استاد که پایان کلاس و اعلام میکرد به خودم اومدم و استاد سریع از کلاس زد بیرون ...... 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 _نوزدهم . بی توجه به حرف های یلدا از جام بلند شدم و جزوه متین که دیشب برای نقشه ی امروز خونده بودم برداشتم و رفتم سمت متین . متین وقتی سایه ی من و بالای سرش حس کرد . برای یه ثانیه به سرعت برق و باد سرش و بالا اورد و بعد سریع سرش و انداخت زیر . متین : بفرمایید اینجا بشنید . ریحان : به دوتا صندلی کنار اشاره زد و من رفتم صندلی کناریش نشستم ، میدونستم منظورش اون صندلی بود که خیلی دور بود ولی من نقشه داشتم. متین صندلی خودش و کمی اونطرف تر کشید و بعد من بی توجه به نگاهای همکلاسی هام ، جزوه و باز کردم و اشکالم و پرسیدم و متین برام توضیح داد و بسا از استادم کامل تر و مدام تاکید میکرد این قسمت مهمه اون قسمت مهمه. متین : ....... ✍ادامه دارد✍ نویسنده: الف ستاری، گمنام . این پارت تغییر کمی کرده است. 🌹🌹🌹🌸🌹🌸🌹🌹🌹 @shahidhojajjy