رمان بچه مثبت
#پارت_هجدهم
.
رفتم دانشگاه.
.......
ریحان:
کلاسم تموم شد.
دم در کلاس منتظرش ایستادم. درسته که هنوز با شقایق سر سنگین بودم ولی باید به زودی نقشه ی بچه مثبت و عملی میکردم .🌹 این رو خوب میدونستم که متین باهمه ی پسرای اطرافم فرق داره و نمی شد با یه شماره مبایل منتظر واکنشش موند.🌹
اون اصلا به ما دخترل نگاه نمیکنه چه برسه من بخوام چراغ بدم بهش.
بالاخره اومد .
_سلام.
متین بدون اینکه سرش و بیاره بالا جوابم و بازم با احترام و ادب داد.
_آقا متین من چند جای جزوتون و مشکل داشتم میشه راهنماییم کنید؟؟.
متین:
با جدیت کامل نگاهی به ساعتش کرد و گفت :بعد کلاس بعدی یه ربع وقت دارم.
ریحان:
دلم میخواست خفش کنم ، پسره برای من وقت تعیین میکنه . من همه ی پسرا خودشون و میکشتن که یه باربهشون وقت ملاقات بدم. افکار: یادت نره ریحان متین باهمه ی پسرا ی دور و برت فرق داره.
نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
_بعد کلاس منتظرم.
...
رفتم داخل کلاس و کنار یلدا نشستم ، بعد چند دقیقه استاد وارد کلاس شد و هنوز سلام نکرده شروع کرد درس دادن . ومنم رفتم توی فکر با صدای استاد که پایان کلاس و اعلام میکرد به خودم اومدم و استاد سریع از کلاس زد بیرون ......
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#پارت _نوزدهم
.
بی توجه به حرف های یلدا از جام بلند شدم و جزوه متین که دیشب برای نقشه ی امروز خونده بودم برداشتم و رفتم سمت متین .
متین وقتی سایه ی من و بالای سرش حس کرد . برای یه ثانیه به سرعت برق و باد سرش و بالا اورد و بعد سریع سرش و انداخت زیر .
متین :
بفرمایید اینجا بشنید .
ریحان :
به دوتا صندلی کنار اشاره زد و من رفتم صندلی کناریش نشستم ، میدونستم منظورش اون صندلی بود که خیلی دور بود ولی من نقشه داشتم.
متین صندلی خودش و کمی اونطرف تر کشید و بعد من بی توجه به نگاهای همکلاسی هام ، جزوه و باز کردم و اشکالم و پرسیدم و متین برام توضیح داد و بسا از استادم کامل تر و مدام تاکید میکرد این قسمت مهمه اون قسمت مهمه.
متین :
.......
✍ادامه دارد✍
نویسنده: الف ستاری، گمنام .
این پارت تغییر کمی کرده است.
🌹🌹🌹🌸🌹🌸🌹🌹🌹
@shahidhojajjy