eitaa logo
قِــطـعِـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🍀
222 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
509 ویدیو
43 فایل
دِل شِکَسـتِه ی عَــٰاشِق💔 بـَـرای پَــروٰاز🍃 نیٰـازی بِه‍ بٰــال نَدارَد ....💕 .•°{شهید آوینی}°•. تـودعـوت‌شـده‌ےشهــدایے🙃♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
#حدیث امام حسین (ع): خداوند قائم ما را از پس پرده غیبت بیرون می آورد و آنگاه او از ستم گران انتقام میگیرد! #ایستائیسم #یا_صاحب_الزمان #ارباب @shahidhojajjy
🏳 ✍خبر آمـد، خبری در راه اسـت ..... 💕مولاجانم نمی‌دانی جانِ جانان .... بالاخره دویدن‌هایمان، دارد به نقطه‌ی اجتماعی می‌رسد که از میانِ ... با همه‌ی خوب و بدشان؛ دارد لشگری برای یاری تو ، سازماندهی می‌شود! این اربعین ... فقط پای پیاده نیست که می‌گذاریم وسطِ میدان ... لشگرمان، بزرگ شده... برای خودش هدفی دارد ... به اندازه‌ی بزرگی تو! نمی‌دانی جانِ جانان ... این اربعین... به همه‌ی عالم ثابت می‌کنیم که؛ "مُنتَقِموالْحُسَیْن" .... همان "أنصارُالمَهدی" اَند. به همه ثابت میکنیم؛ أنصارالمهدی ؛ اربعینی اند... نه أهل کوفه که پای تمام سختی‌ها می‌مانند.✌️ @shahidhojajjy
#پروفایل یه سربند .. یه مهر و یه پلاک .. و یک چفیه .. تنها دارایی با ارزششون بود .. اما برای من و شماهم همینطوره؟! اگر تو موقعیت اون شهدا قرار بگیریم مثل اونها عمل میکنیم؟! مقل اونها داوطلب میشیم که نارنجک ببندیم به خودمون و تانک دشمن رو نابود بکنیم؟! میتونیم تحمل بکنیم اگه دست یا پامونو از دست بدیم؟! میتونیم با ولی زمانمون عهد ببندیم؟! میتونیم سربازان جنگ نرم باشیم و پوزه ی دشمن رو به خاک بمالیم؟! اگر بتونیم پس یعنی #ایستادگی رو خوب فهمیدیم! مکتب ابی عبدالله رو درک کردیم! و اونوقت اگه با خلوص نیت باشم .. خدا عاشقمون میشه و میخرتمون .. مثل شهید حججی💔❤️ .. دیدید خدا چه خوب خریدش؟! دست اون ملعونها اسیر بود .. اما غرور داشت .. سرخم نکرد در برابرشون! مثل ارباب بی کفن سر از تنش جدا شد! راست گفتن که هرکسی رو دوست داشته باشی شبیهش میشی .. این هفته،هفته دفاع مقدسه .. هفته ی مرور فداکاری هاست .. مرور مظلومیت ها .. مرور پیروزی ها .. مرور اقتدار ها .. و مرور زندگی .. پس خوب فکر کنید! این لحظات و زمان هارو از دست ندید! #ادمین_نوشت #حامد_زمانی #ایستادگی #ایستاده_عاشورایی #حب_الحسین_یجمعنا @shahidhojajjy
۱۷سالش بود ها . حواست هست غرق شدی توی گناه ..... توی چهره ی این شهید چه دیدم ؟ من هم جوانم ، اوهم جوان بود. رفیق شهید مون شهید مشلب و رفیق اوهم شهید مشلب...... اما تصمیمش و گرفت تا شهید بشه 🌹 ماهم باید تصمیم خودمون و بگیریم . مگه آرزوت شهادت نیست . پس چرا تلاش نمیکنی ؟؟!! دوستات و خانوادت مسخرت میکنند میگن تو شهید نمی شوی .. مگه دست اون هاست ؟ گناه هات و ترک کن و از خدا شهادت بخواه . بگذار ببینند کسی که قصدش شهادت باشه شهید میشه ..... ، امروز خیلی اتفاقی عکس شهید علی الهادی رو دیدم ، دلم لرزید چرا گناهان مون و ترک نمیکنیم ما ؟؟ از امروز بیایید به مولا قول بدیم که دیگه گناه نکنیم و همچنین میتونیم از همین شهید جوان کمک بخواهیم یا باهاش دوست بشیم . دعام کنید ، دلم میخواد آسمونی بشم . قرار آماده ی شهادت بشیم . اول حلالم کنید و بعد دعا کنید دیگه گناه نکنم. #حرباشیم @shahidhojajjy
💬 توییت 💢 ما توی کشوری زندگی میکنیم که اگه بخوایم امر به معروف و نهی از منکر، که از واجبات دین رسمی کشور هست رو اجرا کنیم حتما قبلش باید دفاع شخصی بلد باشیم ... ✍ آقای.کاف ⭕️ @shahidhojajjy
رمان بچه مثبت . ریحان: بی توجه به همه رفتم سمت در ولی یه لحظه ... من گفتم اصلا یکی دیگه و دوست دارم ای خدا چرا دروغ گفتم ، الان اگه بره به مامان و بابام بگه بدبخت میشم که ..... برگشتم یه نگاهی به ارشام کردم که از شدت عصبانیت صورتش به قرمزی میرزد . دوباره برگشتم سمت در ، من از این بشر خوشم نمیاد ، پس میرم . اگه الان برم ، برم پیش کی؟؟؟ .... داشتم فکر میکردم که دستم کشیده شد و به عقب برگشتم وقتی به عقب برگشتم با اخم عمیق مامان روبه رو شدم یاخداااااا . مامان سرفه ی مصلحتی کرد و روبه جمع گفت:ببخشید فکر کنم برای یکی از دوستان ریحانه جان اتفاقی افتاده ما باید بریم . بعد اروم ولی با حرص زمزمه کرد: جایی نرو تا بییایم دیوونه. . رفتم جلوی در تا بیان ،سرم پایین بود که سایه ی یک نفر بالای سرم احساس کردم ، سرم و اوردم بالا با ارشام روبه رو شدم ٬ سوالی نگاهش کردم ، گفت : از اون اول که دیدمت ازت خوشم اومد ،جسارت خوبی داری، کارت و پای بچگیت میزارم . ولی دوباره دارم تکرار میکنم به هرچی خواستم رسیدم ، با من ازدواج میکنی؟ ریحان: از دستش از کلم بخار بلند میشد٬ با صدایی که سعی میکردم بلند نشه گفتم: با خودت چی فکر کردی؟ من با پسری مثل تو عمرا ازدواج کنم نمیفهمی من .... کس... دیگه ای.... دوست ..‌.دارم ٬فهمیدی؟ ارشام: نه ریحان: پس شکی نیست که نفهمی ، ارشام: به دستت میارم _نمیتونی حالا میبینیم ✍ادامه دارد✍ نویسنده : الف ستاری٬، گمنام این پارت کلا تغییر کرده است.🚨 @shahidhojajjy
رمان بچه مثبت ‌. با اومدن مامان بابا فرصت نکردم چیزی بگم و با خداحافظی کوتاهی به سمت ماشین رفتیم. . توی راه همش مامانم غر غر میکرد و برام خط و نشون میکشید . ....... رسیدیم خونه . لباس های چندش و در اوردم ،دلم میخواست بشینم قیچیش کنم . با حرص نشستم و ارایشم و پاک کردم . مامان وارد اتاق شد ، المیرا: مهلقا زنگ زد ، گفت به ارشام گفتی یه کسی و دوست داری. منم فردا دارم میرم کیش و پدرت هم میخواد بره کویت . وای به حالت اگه دروغ گفته باشی ارشام و یه جوری ردش کردم ولی بدون ، منتظر اون پسره که دوسش داری هستم . ریحان: تموم مدت با دقت به حرف های مامان گوش دادم بعد اتمام حرفش : اروم باشه ای زمزمه کردم . . مامان رفت و من به سمت تخت خوابم رفتم ، باید زود تر برای بچه مثبت دست بکار بشم . با فکر به متین خوابم برد .... فردا صبح از خواب بیدار شدم . امروز کلاس داشتم ، مامان و بابا هم رفته بودن . رفتم یه چیزی خوردم و حاضر شدم ‌. پیش به سوی دانشگاه. وای باورم نمیشه از دست ارشام نجات پیدا کردم. ✍ادامه دارد✍ نوسنده: الف ستاری، گمنام این پارت کلا تغییر کرده است . 🌱🌸🌱🌸🌱 @shahudhojajjy
امشب میخوام با چند جمله اشک همه و دربیارم ، میخوام ببرمتون پیش بی بی
درک متنش سخته. چه زود یادمون رفت بعد عصر عاشورا زینب باقی مونده.... @shahidhojajjy