eitaa logo
قِــطـعِـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🍀
222 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
509 ویدیو
43 فایل
دِل شِکَسـتِه ی عَــٰاشِق💔 بـَـرای پَــروٰاز🍃 نیٰـازی بِه‍ بٰــال نَدارَد ....💕 .•°{شهید آوینی}°•. تـودعـوت‌شـده‌ےشهــدایے🙃♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امشب پارت ها رو زودتر میزارم
رمان بچه مثبت . چه ناز شدی عروس گلم . _ممنون شماهم چقدر ...... میحواستم بگم بر عکس مثل این مادر شوهر های غرغرو زشت .ولی بیچاره فکر کرد میخوام بگم ناز شدی . لبخند دندون نمایی تحویلم داد. مامان تا میزی که بابا نشسته بود صد بار ایستاد و پانصد نفر سلام و احوالپرسی کرد و من بی توجه دنبالش راه افتاده بودم مثل لک لک سرمو تکون میدادم . بالاخره به آتوسا جونم رسیدیم . کنار یه پسر نشسته بود من که از پسره خوشم نیومد . المیرا: سلام ارشام جان . -پسره بلند شد و به مامان دست داد و سلام کرد و بعد روبه من دستش وجلو اورد ولی من با کمال پرویی گفتم علیک و دست ندادم چه معنی داشت با یه پسر غریبه و نامحرم دست بدم . _چیشد یه لحظه الان مامان گفت ارشام . پس ارشام تویی اخ که چقدر من بدم میاد .( افکار) . بی توجه به این پسره به مامان گفتم میرم پیش بابا، تنهاست . مامان یه اخم عمیق که معنیش این بود که میرسیم خونه . ولی به من چه گفته بودم از این مهمونیا خوشم نمیاد و ازدواج نمیخوام بکنم . مامان سریع روبه من گفت : ریحانه جان ، ایشون ارشامه. منم برای اینکه گندم و ماس مالی کنم گفتم : واقعا شما پسره مهلقا هستین ، زیر لب طوری که فقط ارشام بشنوه گفتم از آشنایی باهات بدبختم . المیرا: میرم پیش فرهاد (بابا) ✍ ادامه دارد ✍ نویسنده: الف ستاری . در این پارت تغییر زیادی ایجاد شده. @shahidhojajjy
رمان بچه مثبت . ریحان: وقتی مامان رفت با ارشام رفتیم سر یه میز که به مامان دید نداشته باشه . انگشتم و به نشونه ی تحدید بالا اوردم و روبه ارشام گفتم: ببین من نه از تو خوشم میاد نه از صدتا پسر شبیه تو . پس خوب گوشات و باز کن من باهات ازدواج نمیکنم الانم مجبوری امشب و ظاهر سازی کنی . گرفتی ؟ . مثل اینکه خیلی تند رفتم . بیچاره با دهان باز داشت نگام میکرد ،چشماشم که اندازه گردو و زبونش بند اومده بود .چون فقط داشت نگاهم میکرد . نفس عمیقی کشیدم : ابنطوری نگاه نکن فقط یکم رکم . . ار بهت در اومد و گفت : فقط یکم . جالبه. بعد بلند زد زیر خنده طوری که همه ی مهمونا به ما نگاه میکردن . دیگه صبرم به سر رسید و با عصبانیت وگفتم: شخصیتت و حفظ کن . حوصلت و ندارم . بعد چند دقیقه ‌........ خندهاش تموم شد و گفت : ولی من ازت حوشم اومده . میام خاستگاریت . با حرص از جام بلند شدم و گفتم : اصلا من یکی دیگه و دوست دارم الانم دیگه اینجا نمیمونم . بعد ارشام با جدیت گفت : من هر چی خواستم بهش رسیدم پس منتظرم باش . ریحان: صبر کن منتظر خبر مرگت دیگه ، ببین من حلوا بلند نیستم و درضمن لباس مشمی هم ندارم . بی توجه به همه رفتم لباسام و پوشیدم و ...... ✍ادامه دارد✍ نویسنده:الف ستاری در این پارت تغییر زیادی ایجاد شده. اگر توهین شد و کمی بی ادبی به بزرگی خودتون ببخشید بالاخره رمان اینجوری نوشته شده . 🌸🌸🌱🌱🌹🌹 @shahidhojajjy
سلام ، صبحتون بخیر، امیدوارم روزی بدون گناه داسته باشین🌺🌺
😭 سر صبحی شده و باز دلم تنگ کسی ست که به یـــــــــادش قـلمم بر ورقم میرقصد @shahidhojajjy
صبحتون سرشار از شادی . روز خوبی و براتون آرزو میکنم . روز مون و با نام الله اغاز میکنیم . @shahibhojajjy
Majid Banifatemeh - Ba Parchame Siah Rah Oftadam.mp3
18.27M
حاج سید مجید بنی فاطمه 🎤مداحی بطلب جان یل ام البنین @shahidhojajjy
🔰آفتابی که به زائر حسین می‌تابد، مانند هیزم گناهاناش را می‌سوزاند .. 🔸امام صادق(ع): زائرِ حسین(ع) وقتى به قصد زيارت از خانه‏‌اش خارج شد، سايه‏‌اش بر چيزى نمی‌افتد مگر اینکه آن چيز برايش دعا می‌کند. و هنگامى كه آفتاب بر سرش بتابد، گناهانش را می‌سوزاند همان‌طور كه آتش هيزم را می‌سوزاند. 🔻 کامل الزیارت ، ص۲۷۹ @shahidhojajjy
💠شهید حاج محمد ابراهیم همت : 🌷سفارشم به ملت تداوم بخشیدن به #راه_شهیدان و استعانت به درگاه خداوند است تا این انقلاب را به انقلاب حضرت مهدی(عج) وصل نماید. #آماده_شویم_تا_بیاید😔 @Shahidhojajjy