eitaa logo
❀شهیدحجت الله رحیمی❀
2.1هزار دنبال‌کننده
33هزار عکس
14.2هزار ویدیو
108 فایل
❣🍃بسم رب خادم الشهداء🍃❣ 🥀شھید...به‌قَلبت‌نگـاھ‌میکُند اگࢪجایےبࢪايَش‌گذاشتھ‌باشےمےآيد‌مےمانَد لانھ میکُند تاشھيدت‌ڪُند ﴿شهیدحجت الله رحیمے♡﴾️🕊
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید مدافع حرم هادی ذوالفقاری؛ پرسیدن برای چی اومدی عراق؟ گفت اومدم انتقام سیلی حضرت زهرا (س) رو بگیرم. بعد اینو گفت و سرش رو انداخت پایین و گریه کرد😔
"براى شهادت و یا رفتن تلاش نکنید! براى رضاى او کار کنید و بگویید؛ خداوندا، فقط از ما راضى باشى براى ما کافیست ..." ؟
❀شهیدحجت الله رحیمی❀
📝 به روایتی از مادر شهید : در زندگی به معنویت اهمیت زیادی می داد و برای انجام اعمال عبادیش نظم خاصی داشت. اهل نماز شب بود. زیارت عاشورا، دعای عهد و تسبیحات حضرت زهرا(سلام الله علیها) رو ترک نمی کرد. برای رفتن به عزاداری های ائمه معصومین ( سلام الله ) برنامه ریزی می کرد و به این کار خیلی علاقه داشت. ذکر های روز رو می خوند و برای خودش اذکار مشخصی داشت و به مداومت در انجام برنامه عبادیش مصر بود احمد نه تنها قرآن می خوند بلکه در آیه های قرآن تدبر و تفکر می کرد و ساعت ها وقت صرف بررسی آیات نورانی قرآن می کرد. تموم تلاش احمد این بود که چیزهایی رو که از تفاسیر قرآن می خوند رو عمل کنه و توی زندگیش به کار ببنده. عادت قشنگی که داشت این بود که نماز هاشو به جماعت و اول وقت می خوند. به کوچکترین دستورات دین اهمیت می داد و به اونها عمل می کرد. در خصوص هیچ یک از دستورات دین بی اعتنا و کاهل نبود.✌️
نخست کد خبر: ۴۲۹۲۹۸ تعداد نظرات: 2 نظر تاریخ انتشار: ۰۷ خرداد ۱۳۹۷ - ۱۴:۵۴ صفحه اول » عمومی از شیرخوارگاه تا گلزار شهدا/ دوقلوهایی از بهزیستی که شهید شدند دو نوزاد پسر داخل زنبیل پشت در پرورشگاه
  دوقلوهای افسانه‌ای دو برادر بودند؛ ثابت و ثاقب. نوجوان‌هایی که سال ۶۱ امدادگران خستگی‌ناپذیر گردان سلمان بودند. عملیات مسلم بن عقیل در منطقه‌ی سومار اولین باری بود که شهابی‌نشاط‌ها پا به جبهه گذاشت
. همرزمان این دو شهید می‌گویند وقتی نامه‌ها از فرماندهی برای سنگرها می‌آمد، معمولا ثابت و ثاقب غیب‌شان می‌زد. یک‌بار یکی از رزمندگان متوجه شد وقتی همه گرم نامه خواندن هستند و خبر سلامتی خانواده و عکس‌هایشان را با وجد نگاه می‌کنند، دوقلوها دست در گردن هم در کنج سنگر گریه می‌کنند. او بعدها می‌گوید که موضوع را جویا شدم و فهمیدم آن‌ها بی‌سرپرست هستند و هر بار دلشان می‌شکند که کسی آن‌سوی جبهه چشم‌انتظارشان نیست، عکس‌های کودکی و زنبیل قرمزی را که در آن سر راه گذاشته شده‌اند، بغل و گریه می‌کردند. چندی بعد ثاقب در مجتمع نگهداری‌اش دعوت حق را لبیک گفت و برادر بعد از چند سال تحمل مجروحیت از استنشاق گازهای شیمیایی به نزد برادر می‌شتابد و او نیز شهد شهادت را می‌نوشد.
مادرم حضرت زهرا (سلام الله علیها) این‌جا هستند! آمدم بالی سر سید. بدنش کبود شده بود. اصلاً حال خوبی نداشت. وقتی بالای سرش رسیدم گفت: «حمید، بگو این چیزا رو از دستم در بیارن.» خودش می‌خواست آن‌ها را جدا کند که نگذاشتم. به سیّد گفتم: «مگه چی شده، برا چی می‌خوای سرم و دستگاه‌ها رو دربیاری؟» گفت: «می‌خوام برم غسل کنم.» با تعجب گفتم: «غسل!؟» نگاهی به صورتم انداخت و گفت: «آمده‌اند مرا ببرند.» از این حرف بدنم لرزید. ترسیده بودم. سیّد مجتبی هیچ وقت حرف بی‌ربط نمی زد. با چشمانش به گوشه‌ای از سقف خیره شد. فقط به آن‌جا نگاه می‌کرد! تحمل این شرایط برایم خیلی سخت بود. نمی دانستم چه کنم. دوباره نگاهش به من افتاد و گفت: «آمده‌اند من را ببرند. پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) حضرت علی (علیه السّلام) و مادرم حضرت زهرا (علیها سلام) اینجا هستند. من که نمی‌تونم بدون غسل شهادت برم!»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
راهڪار رسیدن بہ شهادت وقتے توهیات گریہ میڪرد بہ پهنای صورت اشڪ مے ریخت وجنس گریہ هاش خیلے بابقیہ متفاوت بود.. داماد خانواده شهید 🌷
🍃شبها مامور مراقبت از بیت امام بودم و پستم حفاظت از پشت بام خانه امام بود ، در ساعت شیفتم ، امام خمینی معمولا برای لحظاتی قدم زدن به روی بام می آمد ، در دل یک شب مهتابی امام مشغول قدم زدن بود و من هم با اسلحه با خشاب پر جلوی امام ایستاده بودم ، ناگهان شیطان فکری به ذهنم انداخت که در دل شب میتوان فاتحه انقلاب را با ترور امام خواند که ناگهان در عین اینکه دستم به ماشه اسلحه بود ، دیدم امام مسیر قدم زدنش را به سمت بنده تغییر داد و قدم زنان به سمت من آمدند تا اینکه رسیدند جلوی بنده ، انگار کاملا به من آگاه بودند . در همین حال با وجود اینکه خیس عرق شده بودم امام دستشان را به روی شانه من گذاشتند و فرمودند : !!! 📚نقل از س.ع.ب (نخواستند نامشان فاش شود)