#رمان
#نخل_سوخته 📚
📑 قسمت 4⃣
📚📖انگار آیه ی و جعلنا عراقی ها رو کور وکر کرده بود.با اون انفجار وشعله ی آتش با اون همه سرو صدای حسین و تخریب چی وبا اون موقعیتی که در دل دشمن وزیر گوش عراقیها داشتیم می بایست دیگه کارمون ساخته شده باشه.اما هنوز از عراقیها خبری نبود.
‼️با اینکه مجروح داشتیم اما سعی می کردیم سریع راه برویم.من همچنان مراقب اطراف و پشت سرمان بودم.هر لحظه منتظر گشتی های عراقی بودیم.
🚫بعد از گذشتن از کفی و آخرین کمین وارد شیار یک رودخانه شدیم،راه زیادی مونده بود.حداقل دوساعت دیگه باید راه می رفتیم.تواین فاصله سرفههای حسین قطع شده بود اما نمی تونست حرف بزنه.
‼️ما مصیبت دیگه ای هم داشتیم،خط مقدم خودی دست ارتش بود وما زودتر از موعد مقرر برمی گشتیم،این اتفاق باعث شد نتونیم کارمون رو انجام بدیم واگه می خواستیم بدون توجه به این مساله برگردیم نیروهای خودی مارو با عراقی ها اشتباه می گرفتن وبه رگبار می بستن البته حق داشتن چون نمی دونستن برای ما چه اتفاقی افتاده.
⛔️در بد مخمصهای گیر کرده بودیم بچهها مجروح بودن اگه می رفتیم نیروهای خودی مارو میزدند اگه می ماندیم گشتی های عراقی.
✅تصمیم گرفتیم تا جایی که میشه به خط خودی نزدیک بشیم،در جایی نه چندان دور از خط مقدم کنار تخت سنگی توقف کردیم.
🕐ساعت حدود یک نیمه شب بود،می بایست تا ساعت 3که زمان برگشتمون بود صبر می کردیم،دیگه از منطقه خطر دور شده بودیم که عراقیها تازه شروع به منور زدن روی محور کردن.احتمالا داشتن منطقه رو برای گشتی ها روشن می کردن.
🚫با اینکه روی تخت سنگ استراحت می کردیم مراقب اطراف وسمت عراقیها بودیم.حمید به من گفت:شما منتظر باشین من میرم نزدیک خط ،شاید بتونم ارتشی هاروبا خبر کنم.
🚫حسین وقتی اینو شنید مانع رفتن حمید شد،بعد لحظاتی حمید کنارم نشست وبه آرامی گفت:عباس توسر حسین رو گرم کن و مواظب باش نفهمه تا من بروم.
🚫گفتم:حمید نرو خطرناکه ممکنه ارتشی ها اشتباهی به رگبارت ببندن، خب حقم دارن،صبر کن باهم میریم.گفت:نمیشه صبر کرد،همینطور از بچهها خون میره،ممکنه عراقی ها هم هرلحظه سر برسن.گفتم:من نمی دونم ولی حسین ناراحت میشه.
🔴این زمزمه آهسته رو حسین شنید.تا حمید خواست چیزی بگه،یه مرتبه بلند شد وایستاد.حرف که نمی تونست بزنه با دست جلوی حمید رو گرفت واشاره کرد که نباید بره.
🕒حدود دوساعت روی تخت سنگ نشستیم.نزدیکی های ساعت 3بود که حسین بلند شد واشاره کردراه بیفتیم.دیگه مشکلی نبود،ونیروهای خودی انتظارمون رو می کشیدن.
✅به خط که رسیدیم کلمه رمز رو گفتیم و وارد شدیم،بلافاصله سوار ماشین شده وبه طرف مقر خودمان حرکت کردیم.
✔️به روایت عباس طرماحی
#عارف_شهیدان🔻
#شهید_محمدحسین_یوسف_الهی🌷
#ادامه_دارد...
@shahidhojatrahimi
#نماز_شب🌸
امام صادق علیه السلام : نماز شب ،چهره را زیبا و اخلاق را نیکو و بوی بدن را پاک و خوش و روزی را فراوان و بد هکاری را ،ادا و هم وغم را بر طرف می سازد و دیده را جلا می بخشد.
رساله لقاء الله ص185
امام صادق ع فرمود: خانه هایی که در آنها نماز شب خوانده شود، بر اهل آسمان چنان می درخشد که ستارگان بر اهل زمین می درخشد.
✨حیفه بچه شیعه نمازشب نخونه✨
@Shahdhojatrahimi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢خواهرم مراقب باش ...
گناه دیگران را به پای تو ننویسند !
یکبار قدم زدن در خیابان با بدحجابی و نوشتن هزاران گناه نکرده
#نتایج_بدحجابی
@Shahidhojatrahimi
1_28782842.mp3
13.99M
🎧🎧🎧
دوست شهیـــد من😍
خنده نکن، دلا رو دیوونه نکــن⭕️☺️
🎤 #حسین_دانش
به یاد دوست #شهیدتون گوش جان دهید |🎧😌✋|
@shahidhojatrahimi
به مهتاب نگاه کن
به ستاره و شبتاب و
اطلسی
و رقص پروانه
به روی شانه های گل
بنگر که شب
از راه رسیده
تا من دوباره عاشقت شوم...
#رفیق_شهیدم
#شهید_حجت_الله_رحیمی
#شبتون_شهدایی🌙
@shahidhojatrahimi
خاص فقط خداس ...❤
کانال #بوی_عطر_خدا هم خاصه ...
چون در مورد خداس...
🌺 #دلنوشته های عبد و معبود💌
🌺 #معاشقه خالق و مخلوق💞
🌺 #حرف هایی با رب العالمین🤲
🌺 #پروفایل های خدایی😍
🌺 #داستان های خدایی 🙂
بدون تعارف میگم هر کس اومده اینجا و پستارو خونده خیلی ازمون تعریف کرده 😊
لینک👇(عضویت)
http://eitaa.com/joinchat/566296607C5fad4e71e3
تگ👇(کسایی که فقط میخان ببینن کانالو)
💖 @eshghfaghatkhodas 💖
مطمئنم چنتا از پستامونو بخونی خودت عضو میشی ...میگی نه بزن رو تگ امتحان کن ...
. #سلام_ارباب_خوبم✨💔✋🏻
کارم اینست که هر روز همان اول صبح
یک سـلامـی طرف کــرببـلایـت بکنم✋🏻
دست بر سینه و با دیدهى پُر اشکِ خودم
طلبِ دیدنِ آن صحن و سرایـت بـکنم....
#صلےالله_علیڪ_یاسیدالشهدا
@shahidhojatrahimi
چہ تنگ است معبرها ،
برای ڪسے ڪہ
شما #راهنمایش نباشید ...
در میدان مینِ نَفس
گم شـــــده ایم
#دستمان را بگیرید
رهایمـــــان نڪنید ...
#شهید_حجت_الله_رحیمی
#سلام_صبحتون_شهدایی🌷
@shahidhojatrahimi