✨💚 #یاقاسم_ابن_الحسن 💚✨
روز پنجـم آمـد
🎊و روز ڪریم بن ڪـریم🎊
روزی امـروز ما
🎊اَحلـے عسل گردیده است 🎊
#میلاد_قاسم_ابن_الحسن🌸🍃
#مبارڪ_باد 💐🍃
@shahidhojatrahimi
در مدرسه ی ایثار هم معلم نمونه ای👌
املای اخـلاص میگویی و جمله ات میرسد بـه↯↯
♨️"مشکل کارهای ما این است که برای رضای همه کار میکنیم، #جـز_خدا"
و باز ما می رسیم به، نقطه سر خط ...
#ابراهیـم ... !
یادمــان بده خط بعدی را #بدون_غلط املایی بنویسیم✍ .
#شهید_ابراهیم_هادی
@shahidhojatrahimi
🌷 #گشایش
#دور_کردن_فقر_ذکر_ثروت 🌷
🍀 امام صادق علیه السلام فرمود :
👈هر کس در هر روز سی (30) مرتبه بگوید :
🍃🌹لَا إِلَهَ إِلَّا الَّلهُ الْمَلِكُ الْحَقُ الْمُبِين🌹🍃ُ
👈 رو به غنا و ثروت خواهد آورد و فقر و فاقه را پشت سر خواهد گذاشت و درب بهشت را می کوبد.
📚وسائل الشیعه ج ۷ ص ۲۲۲
@Shahidhojatrahimi
🍃 رمضان یعنی ...
میشود به #رنگِ خدا هم
زندگی کرد...
ما هم یه عملیات #رمضان داشتیم
که همه #رنگ خدایی گرفتند و در
زیباترین حالت، #خونین بال با
معبود ملاقات کردند
@shahidhojatrahimi
#افطارانه ۵
"اَدعوكَ يا سَيّدي بِلسان قَدْ اَخرَسَهُ ذَنبُه"
خطا، راه صدایم را بسته...اشک هایم زبان میگیرند به التماس!
و اذن اذانت باز؛
فتوای قبولی توست برای دستانم...
استادمحمدشجاعی
#التماس_دعای_فرج
@shahidhojatrahimi
⚘﷽⚘
صلوات خاصه امام رضا علیه السلام:
اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَعَلیاَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک.🌹🍃
@shahidhojatrahimi
632415_690.mp3
1.48M
#دعای_ربّنا
با صدای زیبا و ملکوتی قاری نوجوان سید علیرضا موسوی...
لحظه های افطار دعای فرج فراموش نشود😍
@shahidhojatrahimi
روزه و روضه عجب وجه تشابه دارند
روزه داران همه یاد لب عطشان تواند
دهن خشک و ترکهای لب و آب عجب
روزه با روضه ات آقا چه صفایی دارد
#السلام_علیڪ_یااباعبدالله🌷
در این لحظات ناب #افطاری التماس دعای فرج داریم❤️😍
@shahidhojatrahimi
✨✨✨🌺✨✨✨
🌺تنها زمزمه
🌺 رو لب افطارم
🌺ظهور توست مولایم...
دوستان قبل ازافطارکردن دعای عهدرو بخونید
آثاربرکات زیادی داره☺️🌱
@shahidhojatrahimi
اِنَّكَ تَدْعُونے...
فَاُوَلّے عَنڪََ
{تو مــرا میخـوانے
ولےمن...
از تو روے میگردانمـ💔ـــ}
#دعایافتتاح
#توخداےمنے
#دم_افطاری 🌱
@shahidhojatrahimi
~♡~
♢هروقـتبعـدازاونگنــاه...!
♢خـداانقـدرزندهنگهـتداشت
♢ڪہوضوبگیـــری،
بایسـتیجلوشـــونمــازبخونـــی...😌
♢یعنیپذیرفتـــت،
خـداازتوُناامیـدنیســت🙃💜
#استادشجاعے🌱
#نماز_اول_وقت_فراموش_نشه
@Shahidhojatrahimi
#دعای_افطار
روایت شده است که حضرت هنگام افطار این دعا را زمزمه میکردند:
💠«بِسْمِ اللّهِ اَللّهُمَّ لَکَ صُمْنا وَعَلى رِزْقِکَ اَفْطَرْنا فَتَقَبَّلْ مِنّا اِنَّکَ اَنْتَ السَّمیعُ الْعَلیمُ»؛
💠خدایا براى تو روزه گرفتیم و با روزى تو افطار میکنیم پس از ما بپذیر که به راستى تو شنوا و دانایى.
@shahidhojatrahimi
💎ﻫﺮ ﺷﺐ ﺩﻋﺎی فرج به نیابت از اهل بیت علیهم السلام ،، شهدای مدافع حرم وهمه ی شهدای جنگ تحمیلی....
💠 دعـــــــــــای فـــــــــــرج 💠
🔸بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم🔸
⚜الهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.⚜
💠دعــای ســـلامتی امــام زمــــان(عج)💠
⚜"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"⚜
⛅️اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجُ⛅️
🆔 @shahidhojatrahimi
✍#تنهـا_مـیان_داعش 🦋
#قسمت_نوزدهم
به محض فرود هلیکوپترها، عباس از پلههای ایوان پایین رفت و تمام طول حیاط را دوید تا زودتر آب را به یوسف برساند.
به چند دقیقه نرسید که عباس و عمو درحالیکه تنها یک بطری آب و بستهای آذوقه سهمشان شده بود، برگشتند و همین چند دقیقه برای ما یک عمر گذشت.
هنوز عباس پای ایوان نرسیده، زنعمو بطری را از دستش قاپید و با حلیه به داخل اتاق دویدند.
من و دخترعموها مات این سهم اندک مانده بودیم و زینب ناباورانه پرسید :«همین؟» عمو بسته را لب ایوان گذاشت و با جانی که به حنجرهاش برگشته بود، جواب داد :«باید به همه برسه!»
انگار هول حال یوسف جان عباس را گرفته بود که پیکرش را روی پله ایوان رها کرد و زهرا با ناامیدی دنبال حرف زینب را گرفت :«خب اینکه به اندازه افطار امشب هم نمیشه!»
عمو لبخندی زد و با صبوری پاسخ داد :«انشاءالله بازم میان.» و عباس یال و کوپال لشگر داعش را به چشم دیده بود که جواب خوشبینی عمو را با نگرانی داد :«این حرومزادهها انقدر تجهیزات از پادگانهای موصل و تکریت جمع کردن که امروزم خدا رحم کرد هلیکوپترها سالم نشستن!»
عمو کنار عباس روی پله نشست و با تعجب پرسید :«با این وضع، ایرانیها چطور جرأت کردن با هلیکوپتر بیان اینجا؟» و عباس هنوز باورش نمیشد که با هیجان جواب داد :«اونی که بهش میگفتن حاج قاسم و همه دورش بودن، یکی از فرماندههای سپاه ایرانه. من که نمیشناختمش ولی بچهها میگفتن سردار سلیمانیِ!»
لبخند معناداری صورت عمو را پُر کرد و رو به ما دخترها مژده داد :«رهبر ایران فرماندههاشو برای کمک به ما فرستاده آمرلی!» تا آن لحظه نام قاسم سلیمانی را نشنیده بودم و باورم نمیشد ایرانیها به خاطر ما خطر کرده و با پرواز بر فراز جهنم داعش خود را به ما رساندهاند که از عباس پرسیدم :«برامون اسلحه اوردن؟»
حال عباس هنوز از خمپارهای که دیشب ممکن بود جان ما را بگیرد، خراب بود که با نگاه نگرانش به محل اصابت خمپاره در حیاط خیره شد و پاسخ داد :«نمیدونم چی اوردن، ولی وقتی با پای خودشون میان تو محاصره داعش حتماً یه نقشهای دارن!»
حیدر هم امروز وعده آغاز عملیاتی را داده بود، شاید فرماندهان ایرانی برای همین راهی آمرلی شده بودند و خواستم از عباس بپرسم که خبر آوردند حاج قاسم میخواهد با مدافعان آمرلی صحبت کند.
عباس با تمام خستگی رفت و ما نمیدانستیم کلام این فرمانده ایرانی معجزه میکند که ساعتی بعد با دو نفر از رزمندگان و چند لوله و یک جعبه ابزار برگشت، اجازه تویوتای عمو را گرفت و روی بار تویوتا لولهها را سر هم کردند.
غریبهها که رفتند، بیرون آمدم، عباس در برابر نگاه پرسشگرم دستی به لولهها زد و با لحنی که حالا قدرت گرفته بود، رجز خواند :«این خمپاره اندازه! داعشیها از هرجا خواستن شهر رو بزنن، ماشین رو میبریم همون سمت و با خمپاره میکوبیمشون!»
سپس از بار تویوتا پایین پرید، چند قدمی به سمتم آمد و مقابل ایوان که رسید با رشادتی عجیب وعده داد :«از هیچی نترس خواهرجون! مرگ داعش نزدیک شده، فقط دعا کن!»
احساس کردم حاج قاسم در همین یک ساعت در سینه برادرم قلبی پولادین کاشته که دیگر از ساز و برگ داعش نمیترسید و برایشان خط و نشان هم میکشید، ولی دل من هنوز از وحشت داعش و کابوس عدنان میلرزید و میترسیدم از روزی که سر عباسم را بریده ببینم.
بیش از یک ماه از محاصره گذشت، هر شب با دهها خمپاره و راکتی که روی سر شهر خراب میشد از خواب میپریدیم و هر روز غرّش گلولههای تانک را میشنیدیم که به قصد حمله به شهر، خاکریز رزمندگان را میکوبید، اما دلمان به حضور حاج قاسم گرم بود که به نشانه مقاومت بر بام همه خانهها پرچمهای سبز و سرخ یاحسین نصب کرده بودیم.
حتی بر فراز گنبد سفید مقام امام حسن (علیهالسلام) پرچم سرخ یاقمر بنی هاشم افراشته شده بود و من دوباره به نیت حیدر به زیارت مقام آمده بودم.
حاج قاسم به مدافعان رمز مقاومت را گفته بود اما من هنوز راز تحمل دلتنگی حیدر را نمیدانستم که دلم از دوریاش زیر و رو شده بود.
تنها پناهم کنج همین مقام بود، جایی که عصر روز عقدمان برای اولین بار دستم را گرفت و من از حرارت لمس احساسش گرما گرفتم و حالا از داغ دوریاش هر لحظه میسوختم.
چشمان محجوب و خندههای خجالتیاش خوب به یادم مانده و چشمم به هوای حضورش بیصدا میبارید که نیت کردم اگر حیدر سالم برگردد و خدا فرزندی به ما ببخشد، نامش را حسن بگذاریم.
ساعتی به افطار مانده، از دامن امن امام دل کَندم و بیرون آمدم که حس کردم قدرتی مرا بر زمین کوبید...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد 🌸
══════°✦ ❃ ✦°══════
@Shahidhojatrahimi ❤️
✍️#تنهـا_مـیان_داعش 🦋
#قسمت_بیستم
از موقعیت اطرافم تنها هیاهوی مردم را میشنیدم و تلاش میکردم از زمین بلند شوم که صدای انفجار بعدی در سرم کوبیده شد و تمام تنم از ترس به زمین چسبید.
یکی از مدافعان مقام به سمت زائران دوید و فریاد کشید :«نمیبینید دارن با تانک اینجا رو میزنن؟ پخش شید!»
بدن لمسم را بهسختی از زمین کَندم و پیش از آنکه به کنار حیاط برسم، گلوله بعدی جای پایم را زد.
او همچنان فریاد میزد تا از مقام فاصله بگیریم و ما وحشتزده میدویدیم که دیدم تویوتای عمو از انتهای کوچه به سمت مقام میآید.
عباس پشت فرمان بود و مرا ندید، در شلوغی جمعیت بهسرعت از کنارم رد شد و در محوطه مقابل مقام ترمز کشید. برادرم درست در آتش داعش رفته بود که سراسیمه به سمت مقام برگشتم.
رزمندهای کنار در ایستاده و اجازه ورود به حیاط را نمیداد و من میترسیدم عباس در برابر گلوله تانک ارباًارباً شود که با نگاه نگرانم التماسش میکردم برگردد و او در یک چشم به هم زدن، گلولههای خمپاره را جا زد و با فریاد لبیک یا حسین شلیک کرد.
در انتقام سه گلوله تانک که به محوطه مقام زدند، با چند خمپاره داعشیها را در هم کوبید، دوباره پشت فرمان پرید و بهسرعت برگشت.
چشمش که به من افتاد با دستپاچگی ماشین را متوقف کرد و همزمان که پیاده میشد، اعتراض کرد :«تو اینجا چیکار میکنی؟»
تکیهام را به دیوار داده بودم تا بتوانم سر پا بایستم و از نگاه خیره عباس تازه فهمیدم پیشانیام شکسته است.
با انگشتش خط خون را از کنار پیشانی تا زیر گونهام پاک کرد و قلب نگاهش طوری برایم تپید که سدّ صبرم شکست و اشک از چشمانم جاری شد.
فهمید چقدر ترسیدهام، به رزمندهای که پشت بار تویوتا بود اشاره کرد ماشین را به خط مقدم ببرد و خودش مرا به خانه رساند.
نمیخواستم بقیه با دیدن صورت خونیام وحشت کنند که همانجا کنار حیاط صورتم را شستم و شنیدم عمو به عباس میگوید :«داعشیها پیغام دادن اگه اسلحهها رو تحویل بدیم، کاری بهمون ندارن.»
خون غیرت در صورت عباس پاشید و با عصبانیت صدا بلند کرد :«واسه همین امروز مقام رو به توپ بستن؟»
عمو صدای انفجارها را شنیده بود ولی نمیدانست مقام حضرت مورد حمله قرار گرفته و عباس بیتوجه به نگرانی عمو، با صدایی که از غیرت و غضب میلرزید، ادامه داد :«خبر دارین با روستای بشیر چیکار کردن؟ داعش به اونا هم امان داده بود، اما وقتی تسلیم شدن ۷۰۰ نفر رو قتل عام کرد!»
روستای بشیر فاصله زیادی با آمرلی نداشت و از بلایی که سرشان آمده بود، نفسم بند آمد و عباس حرفی زد که دنیا روی سرم خراب شد :«میدونین با دخترای بشیر چیکار کردن؟ تو بازار موصل حراجشون کردن!»
دیگر رمقی به قدمهایم نمانده بود که همانجا پای دیوار زانو زدم، کابوس آن شب دوباره بر سرم خراب شد و همه تنم را تکان داد.
اگر دست داعش به آمرلی میرسید، با عدنان یا بی عدنان، سرنوشت ما هم همین بود، فروش در بازار موصل!
صورت عباس از عصبانیت سرخ شده بود و پاسخ اماننامه داعش را با داد و بیداد میداد :«این بیشرفها فقط میخوان مقاومت ما رو بشکنن! پاشون به شهر برسه به صغیر و کبیرمون رحم نمیکنن!»
شاید میترسید عمو خیال تسلیم شدن داشته باشد که مردانه اعتراض کرد :«ما داریم با دست خالی باهاشون میجنگیم، اما نذاشتیم یه قدم جلو بیان! حاج قاسم اومده اینجا تا ما تسلیم نشیم، اونوقت ما به امان داعش دل خوش کنیم؟»
اصلاً فرصت نمیداد عمو از خودش دفاع کند و دوباره خروشید :«همین غذا و دارویی که برامون میارن، بخاطر حاج قاسمِ که دولت رو راضی میکنه تو این جهنم هلیکوپتر بفرسته!»
و دیگر نفس کم آورد که روبروی عمو نشست و برای مقاومت التماس کرد :«ما فقط باید چند روز دیگه مقاومت کنیم! ارتش و نیروهای مردمی عملیاتشون رو شروع کردن، میگن خیلی زود به آمرلی میرسن!»
عمو تکیهاش را از پشتی برداشت، کمی جلو آمد و با غیرتی که گلویش را پُر کرده بود، سوال کرد :«فکر کردی من تسلیم میشم؟» و در برابر نگاه خیره عباس با قاطعیت وعده داد :«اگه هیچکس برام نمونده باشه، با همین چوب دستی با داعش میجنگم!»
ولی حتی شنیدن نام اماننامه حالش را به هم ریخته بود که بدون هیچ کلامی از مقابل عمو بلند شد و از روی ایوان پایین آمد.
چند قدمی از ایوان فاصله گرفت و دلش نیامد حرفی نزند که به سمت عمو برگشت و با صدایی گرفته خدا را گواه گرفت :«والله تا وقتی زنده باشم نمیذارم داعش از خاکریزها رد بشه.» و دیگر منتظر جواب عمو نشد که به سرعت طول حیاط را طی کرد و از در بیرون رفت...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد 🌸
══════°✦ ❃ ✦°══════
@Shahidhojatrahimi ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠پیکر مداح شهید #حاج #یونس_حبیبی صبح دیروز در گلزار شهدای زادگاهش روستای «سمیت» سوادکوه آرام گرفت.
@Shahidhojatrahimi
#سیره_شهدا
🔻 مادر شهید :
🔅 از آیه قران مثال می زد و می گفت: خدا در قران گفته اگر بعد از من سجده بر کسی واجب باشد آن هم پدر و مادر است، خیلی تأکید به احترام پدر و مادر داشت، از عشق زیادی که به او داشتم راضی شدم برود سوریه چون نمی توانستم ناراحتی اش را ببینم. خیلی خیلی به رضا وابسته بودم.
🌹شهید
رضا
حاجی زاده🕊
@Shahidhojatrahimi
«هٰذا مِن فَضْلِ رَبّے»🌱
↑ینی مغرور نشو...
چقدر بگم...!؟
همشو ازمن دارے…!
@shahidhojatrahimi
#نماز_شب🌸
امام صادق علیه السلام : نماز شب ،چهره را زیبا و اخلاق را نیکو و بوی بدن را پاک و خوش و روزی را فراوان و بد هکاری را ،ادا و هم وغم را بر طرف می سازد و دیده را جلا می بخشد.
رساله لقاء الله ص185
امام صادق ع فرمود: خانه هایی که در آنها نماز شب خوانده شود، بر اهل آسمان چنان می درخشد که ستارگان بر اهل زمین می درخشد.
@Shahidhojatrahimi