🕊 زنــدگــے نــامــه و خــاطــرات 🕊
♥️ #شــهیــد_ابــراهیــم_هادے ♥️
🌷 قــســمــت #نهمــ📖
🍃 @shahidhojatrahimi
❂◆◈○•--------------------
﴾﷽﴿
❂○° #سلام_بر_ابراهیم °○❂
🔻 قسمت #نهم
🍀 زندگینامه و خاطرات پهلوان بیمزار " #شهید_ابراهیم_هادی "
✅ والیبال تکنفره (راوی: جمعی از دوستان شهید)
💥 بازوان قوی ابراهیم از همان اوایل دبیرستان نشان داد که در بسیاری از ورزشها قهرمان است. در زنگهای ورزش همیشه مشغول والیبال بود. هیچکس از بچهها حریف او نمیشد. یک بار تکنفره در مقابل یک تیم شش نفره بازی کرد! فقط اجازه داشت که سه ضربه به توپ بزند. همهی ما از جمله معلم ورزش، شاهد بوديم که چطور پیروز شد. از آن روز به بعد ابراهیم والیبال را بیشتر تکنفره بازی میکرد. بیشتر روزهای تعطیل، پشت آتش نشانی خیابان 17 شهریور بازی میکردیم. خیلی از مدعیها حریف ابراهیم نمیشدند.
اما بهترین خاطرهی والیبال ابراهیم برمیگردد به دوران جنگ و شهر گیلانغرب. در آنجا یک زمین والیبال بود که بچههای رزمنده در آن بازی میکردند.
یک روز چند دستگاه مینیبوس برای بازدید از مناطق جنگی به گیلانغرب آمدند که مسئول آنها آقای داودی، رئیس سازمان تربیت بدنی بود. آقای داودی در دبیرستان معلم ورزش ابراهیم بود و او را کامل میشناخت.
💥 ایشان مقداری وسائل ورزشی به ابراهیم داد و گفت: «هر طور صلاح میدانید مصرف کنید. بعد گفت: دوستان ما از همهی رشتههای ورزشی هستند و برای بازدید آمدهاند.»
ابراهیم کمی برای ورزشکارها صحبت کرد و مناطق مختلف شهر را به آنها نشان داد تا اینکه به زمین والیبال رسیدیم.
آقای داودی گفت: «چند تا از بچههای هیئت والیبال تهران با ما هستند. نظرت برای برگزاری یک مسابقه چیه؟!»
ساعت سهی عصر مسابقه شروع شد. پنج نفر که سه نفرشان والیبالیست حرفهای بودند یک طرف بودند، ابراهیم به تنهائی در طرف مقابل. تعداد زيادي هم تماشاگر بودند.
ابراهیم طبق روال قبلی با پای برهنه و پاچههای بالا زده و زیر پیراهني، مقابل آنها قرار گرفت. به قدری هم خوب بازی کرد که کمتر کسی باور میکرد.
بازی آنها یک نیمه بیشتر نداشت و با اختلاف ده امتياز به نفع ابراهیم تمام شد. بعد هم بچههای ورزشکار با ابراهیم عکس گرفتند.
💥 آنها باورشان نمیشد یک رزمندهی ساده، مثل حرفهایترین ورزشکارها بازی کند. يكبار هم در پادگان دوكوهه برای رزمندهها از واليبال ابراهيم تعريف كردم. يكي از بچهها رفت و توپ واليبال آورد. بعد هم دو تا تيم تشكيل داد و ابراهيم را هم صدا كرد.
او ابتدا زير بار نميرفت و بازي نميكرد اما وقتي اصرار كرديم گفت: «پس همهی شما يكطرف، من هم تكي بازي ميكنم.»
بعد از بازي چند نفر از فرماندهان گفتند: «تا حالا اينقدر نخنديده بوديم. ابراهيم هر ضربهاي كه ميزد چند نفر به سمت توپ ميرفتند و به هم برخورد ميكردند و روي زمين ميافتادند!»
ابراهيم در پایان با اختلاف زياد بازي را برد.
🍃🌹🍃 پایان قسمت نهم 🍃🌹🍃
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا امام زمان (عج) ، سلامتی رهبر معظم انقلاب و همچنین شادی روح امام (ره) و ارواح طیبه شهدا صلوات.
🍃 @shahidhojatrahimi
👈🏻شهیدی که در قبر با نظر به وجه الله خندید...
🌹#شهید_محمد_رضا_دیرینه_حقیقی
👈🏻شهیدی که کارنامه دخترش را امضا کرد...
🌹#شهید_سید_مجتبی_صالحی_خوانساری
👈🏻شهیدی که با یک سیب محل قبر خود را مشخص کرد...
🌹#شهید_مجتبی_صدیقی
👈🏻شهیدی که از درون قبر مادرش را صدا میزند..
🌹#شهید_سید_مهدی_غزالی
👈🏻شهیدی که تصویرش در منزل رهبر معظم انقلاب بود...
🌹#شهید_هادی_ثنایی_مقدم
👈🏻شهیدی که جان پدر و مادرش را در فاجعه منا نجات داد...
🌹#شهید_عباس_فخارنیا
👈🏻شهیدی که مژده فرزندار شدن دوستش را داد...
🌹#شهید_حاج_حمید_رضا_اسد_اللهی
👈🏻شهیدی که سر بریده اش سخن گفت...
🌹 #شهید_علی_اکبر_دهقان
👈🏻شهیدی که به مادرش در خواب قرآن آموخت...
🌹#شهید_حاج_کاظم_رستگار
👈🏻شهیدی که پاهایش سالم ماند...
🌹#شهید_محمد_حسین_شیرزاد
👈🏻شهیدی که امام زمان(عج) پاسخش را می دادند...
🌹#شهید_دکتر_قاسم_صادقی
👈🏻شهیدی که در بیداری به ملاقات مادرش آمد...
🌹#شهید_گمنام_عباس_ناطقی
👈🏻شهیدی که مادرش زمان شهادت او را می دانست....
🌹#شهید_نعمت_الله_مهدوی
👈🏻شهیدی که سر بریده اش بر اباعبدالله(ع) سلام داد....
🌹#شهید_شیخ_محسن_آقاخانی
👈🏻شهیدی که دوست داشت حر امام حسین(ع) باشد...
🌹#شهید_محمد_تقی_شمس
👈🏻شهیدی که در دامان اباعبدالله(ع) جان داد...
🌹#شهید_مهدی_شاهدی
👈🏻شهیدی که اهل بیت(ع) به عروسیش آمدند...
🌹#شهید_گمنام_مصطفی_ردانی_پور
👈🏻شهیدی که حضرت زهرا(س) با او سخن گفتند و بشارت شهادتش رادادند...
🌹#شهید_نور_الله_فلاح
👈🏻شهیدی که امام حسین(ع) را در آغوش گرفت...
🌹#شهید_شیخ_محمد_زمان_ولی_پور
👈🏻شهیدی که وعده امداد غیبی داد...
🌹#شهید_حسن_پور
برای شادی روح همه شهدا صلوات...
@Shahidhojatrahimi
#سیره_شهدا
بعداز خواندن هر دو رکعت نماز شب،
می خوابید و بیدار می شد
تا دو رکعت دیگر بخواند !
از او سوال شد چرا ؟در جواب گفت :
«نفس را باید رنج داد تا پاک شود
#شهید_سیداحمد_پلارک
@Shahidhojatrahimi
بسم رب الشهداء🌷
💟قسمتی ازوصیت نامه شهیدهادی ذوالفقاری📜
✅وصیتم به مردم ایران این است؛قدرکشورمان رابدانندوپشت سرولی فقیه باشند.🌹بابصیرت باشند؛چون همین ولی فقیه است باعث شده ایران ازمشکلات بیرون بیاید.💟
✅ازخواهران می خواهم که حجابشان رامثل حجاب حضرت زهرا(س)رعایت کنند🌹.نه مثل حجاب های امروز.
چون این حجاب ها بوی حضرت زهرا (س) نمیدهند .!!
# شهید هادی ذوالفقاری
#شادی روحش صلوات
@Shahidhojatrahimi
🔷 #شهیدسیدجعفر_طاهری🔷
🔸🔸🔸 روزی خواهد آمد که جهان از شنیدن نام بسیج و جمهوری اسلامی لرزه به اندامشان خواهد افتاد
#وصیت_شهدا
@Shahidhojatrahimi
سلام خدا برشهدا..
ای شهید دعایمان کن تا در این زمانه ماهم عاقبت بخیر شویم..
#شهید_عبدالرضا_مجیری🌷
@Shahidhojatrahimi
❀ شهیدحجت الله رحیمی❀
سلام خدا برشهدا.. ای شهید دعایمان کن تا در این زمانه ماهم عاقبت بخیر شویم.. #شهید_عبدالرضا_مجیری🌷
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#گذرے_بر_سیره_شهید
شهید عزیز در هر فرصتی قرآن می خواند چه درسفر چه تفریح یا مهمانی هر جایی بودیم خود را ملزم می دانست مقدار قرآنی را که برای خود مشخص کرده بود تلاوت کند .ایشان اوایل روزی ده صفحه از قرآن و بعدها که در دوره عقیدتی یکی از اساتیدشون گفته بودند مسلمان باید روزی یک جزء قرآن بخواند از اون به بعد روزی یک جزء از صبح تا شب هر موقع فرصتی پیدا می شد قرآن جیبش را در می آورد و قرآن می خواند تا جزء را تمام کند . دو زمان دیگر نیز ایشان مقید بودند طبق برنامه حتما قرآن قرائت کند: یکی هر شب قبل از خواب سوره واقعه که این اواخر سور مسبحات (حدید-حشر-صف-تغابن ) نیز به آن اضافه شده بود ... به یاد دارم بعضی از شبها خواب چشمانش را می گرفت چند بار بین قرائت برای یک لحظه خوابش میبرد از خواب می پرید و دوباره ادامه می داد و بعضی شبها که از خستگی نمی توانست سوره واقعه را بخواند حتما بعد از نماز صبح آن را می خواند . و همچنین قرآن خواندن در سحر را خیلی دوست داشت سحر که برای نماز شب بیدار می شد قبل از نماز شب اول قرآن می خواند بعد نماز شب بعد از شهادتش در صفحه ای از دفترچه محاسبه اعمالش دیدم یکی از گناهان خود راچنین بیان می کند : نخواندن قرآن در دل شب !!!
#شهید_عبدالرضا_مجیری🌷
راوی : #همسرشهید
@Shahidhojatrahimi
#خاطره_سفر_کربلا_اربعین
یکشنبه بود قراربود شب ساعت8 حرکت کنیم ؛ ظهر بود هنوز گذرنامه نداشتم ویزاکه هیچی .
جلوی در اداره گذرنامه بودم
حسین زنگ زد
+سلام داداش خوبی
نوکرم توخوبی
+گرفتی گذرنامه رو ازصبح استرس تو رو دارم😔
داداش گفتن بیام اداره گذرنامه ، اونجاس +باشه داداش گرفتی بهم بگو ان شاالله ردیف میشه
باشه چشم
قطع کرد رفتم تو خیلی شلوغ بود پرسیدم گفتن کلا صادر نشده باید بشینی شانست بزنه امشب بدن وگرنه فردا...
. بابغض زنگ زدم حسین
بهش گفتم نمیشه من بیام قسمت نشد شمابرید
حسین گفت: این چه حرفیه ماقرارگذاشتیم باهم بریم توکل داشته باش درست میشه اگه نشد فردا صبح میریم
گفتم ن برنامه هاتون خراب میشه
گفت نه نهایتش بچه ها روراهی میکنیم منوتوبا اتوبوس میریم
دلمو گرم کرد .
داخل جانبود بشینم ایستاده بودم ساعت شد ۶ عصر حسین پیام داد چه خبر گفتم داداش هنوز ندادن هربیست دقیقه اسم ۱۰ نفرمیخونن تحویل میدن گفت باشه داداش تااینجا اومدی بقیشم ارباب ردیف میکنه
گفتم دارم ازاسترس میمیرم
گفت ی ذکر بهت میگم هربار گیرکردی بگو من خیلی قبول دارم گره کارمنم همین باز کرد( اخه خودشم به سختی اجازه خروج گرفت)
گفتم باشه داداش بگو
گفت تسبیح داری
گفتم اره
گفت بگو الهی به رقیه س حتما سه ساله ارباب نظر میکنه منتظرتم
قطع کردم چشممو بستم شروع کردم
الهی به رقیه س الهی به رقیه س...
10 تانگفتم که یهو گفت این 5 نفر اخرین لیسته بقیش فردا توجه نکردم همینجور ذکر گفتم که یهو اسمم خوندن
بغضم ترکید باگریه گرفتم رفتم سمت خونه حاضر بشم
وقتی حسین رو دیدم گفتم درست شد
اشک توچشمش حلقه زد گفت الهی به رقیه س
#شهید_حسین_معز_غلامی
یادش با صلوات🌹
@Shahidhojatrahimi