✨﷽✨
#داستان_کوتاه
🌸مهربانی
رجبعلی خیاط مستاجری داشت.
که زن و شوهر بودند با 20 ریال اجاره
بعد از چند وقت این زن و شوهر صاحب فرزند شدن
رجبعلی به دیدنشون رفت و به مرد گفت:
" داداش جون فرزند دار شدی خرجت بالاتر رفته، از این ماه به جای ۲۰ ریال ۱۸ ریال اجاره بده، ۲ ریالشم واسه فرزندت خرج کن،
این ۲۰ریال رو هم بگیر اجاره ی ماه گذشته ایه که بهم دادی،
هدیه ی من باشه برای قدم نوزادت "!
🔸 با هم مهربان باشیم ♥️
@Shahidhojatrahimi
#داستان_کوتاه📔
فـردیچندگِردوبهبهلولدادوگفت:
بشکـنوبخوروبرائمندُعاکن!🤲🏻
بهلولگِردوهاراشکستوخوردامادعانکرد...
آنمردگفت: گِردوهارامیخورینوشجان
ولیمنصدایدعایتورانشنیدم.!👂🏻
بهلول گفت:مطمئنباش
اگردرراهخدادادهای خداخودش
صدائشکستنگردوها
راشنیدهاست🙃🍃
@shahidhojatrahimi
#داستان_کوتاه
می توانم بگویم :محمودرضا بیشتر عمرش در تهران توی ماشینش گذشته بود مدام هم پشت فرمان موبایلش زنگ می خورد همه اش هم تماسهای کاری.📱
چند باری به او گفتم پشت فرمان این قدر با تلفن صحبت نکن، ولی نمی شد انگار. با این همه دقت رانندگی اش خوب بود، همیشه کمربند ایمنی اش بسته بود و با سرعت کم رانندگی می کرد.👌
یکی از هم سنگرهایش می گفت: من بستن کمربند ایمنی را در سوریه از محمودرضا یاد گرفتم. تا می نشست پشت فرمان کمربندش را می بست.😍
یک بار به او گفتم اینجا دیگر چرا می بندی؟ اینجا که پلیس نیست.»🤔
گفت: «می دانی! چقدر زحمت کشیده ام با تصادف نمیرم؟».💔
🔷شهیدحجت الله رحیمی⇩
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
𝑱𝒐𝒊𝒏↷
¦✅¦ @shahidhojatrahimi