eitaa logo
❀شهیدحجت الله رحیمی❀
2.1هزار دنبال‌کننده
32.9هزار عکس
14.1هزار ویدیو
108 فایل
❣🍃بسم رب خادم الشهداء🍃❣ 🥀شھید...به‌قَلبت‌نگـاھ‌میکُند اگࢪجایےبࢪايَش‌گذاشتھ‌باشےمےآيد‌مےمانَد لانھ میکُند تاشھيدت‌ڪُند ﴿شهیدحجت الله رحیمے♡﴾️🕊
مشاهده در ایتا
دانلود
#سلام_امام_زمانم❣ پرونده #سیاه مرا جستـــجو نکن حال مرا به آه دلت زیرو رو نـکن پیش نگاه #مهدےصاحب ‌زمان،خدا مارا به حق #فاطمہ بی آبرونکن😔 ❤️اللهم_عجل_لولیک_الفرج❤️ @Shahidhojatrahimi
‌   ‌ ◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❣•° ❁ ◇❥ ❁ #سربازان سرزمین من #دلاورانے بودند که زودتر از #سن شان به مردانگے رسیدند. وبے مثال ترین #رشادتہا را براے #جاودانگے سرزمین واعتقاداتشان آفریدند. #گمنامانے کہ همیچگاه بہ دنبال قدردانے و قدرشناسے از خود نبودند. وخالص ترین ایرانیان بودند کہ دشمن این مرز و بوم را بہ خاک #سیاه نشاندند.. ❣یاد ونامتان گرامے مردان کوچک سرزمینم❣ شادی روح شهدا صلوات💐 @shahidhojatrahimi
❣﷽❣ 📚 🌷 ↶° به روایت: همسرشهید 1⃣2⃣ 📝یوسف خیلی درگیر کارهای و جنگ شده بود. فاطمه را حامله بودم و ماه اخرم بود. یکی از روزهای تابستان♨️ پنجاه و نه، گفت: من باید برم سپاه، دارم. گفتم: من حالم خوب نیست، شاید لازم بشه که بریم بیمارستان🚑 📝مادرم هم از اصفهان امده بود که مراقبم باشد، گفت: راست میگه معلوم نیست چی پیش بیاد. توی شهر غریب هم که من نمی تونم تنهایی ببرمش بیمارستان. یوسف ماند چه کار کند‼️ از طرفی نگران کارش بود، از طرفی هم حال من. 📝با همان لباس حاضر و اماده وسط هال دراز کشید. حالم که بدتر شد، تلفن زد☎️ محل کارش و گفت: احتمال دارد شب نرود جلسه. بیمارستان که رسیدیم، از شدت درد😣 دیگر نفهمیدم چی شد. زایمان مشکل و بود. داروی بیهوشی زیاد زده بودند و با این که بچه به دنیا امده بود، من هنوز به هوش نیامده بودم 📝یوسف و مادرم خیلی نگران😥 شده بودند. از یکی از پرستارها که بچه را داده بود دست یوسف پرسیده بودند: پس چی شد؟ پرستار گفته بود: هنوز به هوش نیامده❌ وقتی کم کم به هوش امدم، احساس میکردم جایی هستم که دور تا دورم پرده های آویزان است. تَنَم را حس می کردم، ولی دست و پایم را نه. 📝بعدها ادایم را درمی آورد و می گفت: هی می گفتی وای یوسف دستم کو؟ دست ندارم. دستت رو می گرفتم و نشونت می دادم😄بعد می گفتی وای یوسف! کو؟ پا ندارم انگار. بعد دوباره از هوش می رفتی. هرچی می گفتم بابا دخترت دنیا اومده😍 بازم می گفتی بچه چیه؟ دختر چیه؟ 📝دختر خیلی دوست داشتم. یوسف گفته بود: زهرا دختره ها، ، همون که دوست داشتی. تا کم کم حالم بهتر شده بود. یوسف خیلی دوست داشت اسمش را بگذاریم "فاطمه" اما من گفتم: آخه توی فامیل فاطمه زیاد داریم. خواهر خودت هم اسمش فاطمه س. این طوری اسم دختر ما هم عین اسم عمه اش می شه فاطمه کلاهدوز دیگه فرقی با هم ندارن😕 📝یوسف خندید وگفت: چرا، خیلی هم فرق دارن. اون فاطمه ی کلاهدوز دختر حسن آقای کلاهدوزه، این فاطمه کلاهدوز که من باشم. دیدی کلی با هم فرق دارن😉خیلی هم روی درست گفتن اسمش حساس بود. می گفت: دوست ندارم کسی دخترم رو فاطی صدا بکنه ها، اسمش فاطمه است، همه بایدبگن 🌺 ... @shahidhojatrahimi
❣ 🕊پرونده مرا جستـــجو نڪن 🌸حال مرا به آه دلتـ💔 زیرو رو نـڪن 🕊پیش نگاه ‌زمان،خدا 🌸مارا به حق بی آبرونڪن😔 @shahidhojatrahimi
🌱 فڪر کردن به مثل دود مےمـونه ! آدمو نمےسوزونه ولی درو دیوار دل رو میڪنه و آدمو خفه...☝️🏻 @Shahidhojatrahimi
★یقین دارم ⇜اگر گناه🔞وزن داشت! ⇜اگر لباسمان را میکرد! ⇜اگر چین و چروک را؛ زیاد میکرد!!! بیشتر از اینها به خودمان بود... ❣حال آنکه ↵قد روح😇 را خمیده! ↵چهره را سیاه! ↵و چین و چروک به پیراهن مان می‌اندازد😔 ★چقد قشنگ بندگی💖کردی حجت جان ؛ حواسم پرته🗯 پرت چیزای بیخود و موقتی... منو به خودم بیار😔✋ @shahidhojatrahimi
★یقین دارم ⇜اگر گناه🔞وزن داشت! ⇜اگر لباسمان را میکرد! ⇜اگر چین و چروک را؛ زیاد میکرد!!! بیشتر از اینها به خودمان بود... ❣حال آنکه ↵قد روح😇 را خمیده! ↵چهره را سیاه! ↵و چین و چروک به پیراهن مان می‌اندازد😔 ★چقد قشنگ بندگی💖کردی آقا محمودرضا ؛ حواسم پرته🗯 پرت چیزای بیخود و موقتی... منو به خودم بیار😔✋ @shahidhojatrahimi
🌱 فکر کردن به مثل دود مےمـونه ! آدمونمےسوزونه ولے درو دیوار دل رو میکنه و آدمو ... مواظب افکارت باش مومن🙂 『 @shahidhojatrahimi
⊰{🪴❤️}⊱ 🌱 فکر کردن به مثل دود مےمـونه ! آدمونمےسوزونه ولے درو دیوار دل رو میکنه و آدمو ... مواظب افکارت باش مومن🙂‼️ ‌☁️⃟🌸¦⇢ @shahidhojatrahimi