❀ شهیدحجت الله رحیمی❀
💟 وسط خیابون بودم که باهام
تماس گرفت |📞|
با حالتی ناراحت و گرفته خبر تصادف
یکی از دوستاشو داد
حتی عکسش رو فرستاد و تاکید داشت به طور ویژه دعاش کنم و ختم صلوات
بگیرم ☝️
خیلی به منزل دوستش می رفت و چون شکستگی هاش زیاد بود کمکش می کرد تا جابه جا بشه و کارهاش رو انجام بده ...✌️
🌷 نسبت به اطرافیانش خیلی محبت نشون می داد 🌷
#شهید_محمد_رضا_دهقان_امیری
🍃بسم ربّ الحُسین...
تو خـــیره ای به من و بـــرق مے زند چشمم...
چو برڪه ای ڪه به تصویرِ ماه منقوش است...
و
ما را همه شب نمیبرد خواب...
ای خفته ی روزگار دریــــاب...
حدودای ساعت یک بامداد براش عکسِ حرمِ ارباب رو فرستادم
گفت : ان شاء الله طلبیده بشیم...
قرار بود بعد از برگشتنش از سوریه،با رفقاش اربعین کربلا بره
اما
زودتر از رفقاش نزد ارباب طلبیده شد
البته #طلبیده_شدنی_ابدی
فکر نمیکردم یه روزی فاصله بینمون بشه از زمین تا آسمون...
چقدر زود طلبیده شدی...
#محمدرضا_جان
نزد ارباب مرا دریاب...
#شهید_محمد_رضا_دهقان_امیری
🌸 @shahidhojatrahimi
❀ شهیدحجت الله رحیمی❀
🌱•🌱°
#دلنوشته ... ✍
🌸🍃| هرسنگ را که میگذاشتند، بخشی از دلم💔 را انگار زیرسنگ دفن میکردند
باهرسنگ، خاطراتت یک به یک مرور میشد، سنگ تمام را میگویم، سنگ لحد...‼️
در بارانی🌧 ترین دوشنبه عمرم، حرم امامزاده علی اکبر، آمده بودیم برای بدرقه ات به بهشتی که برایت تدارک دیده بودند🕊
از آن لحظه که بر خاک خوابیدی، صدایی در جانم میگفت: مهیای رفتن است، برای بار آخر تماشایش کن ... 😢
هربار این صدا در دلم💔 آمد، ملتمسانه درخواست کردم: بروید کنار، بگذارید محمد را ببینم.
چنان آرام خوابیده بودی که انگار خاک سرد آبان ماه بهترین آرامگاه و شال عزای سیدالشهدا گرم ترین همسفرت خواهند بود،
بی توجه به قیامت اطرافت و بی واهمه از آنچه پیش روست 😞✋
سنگ اول را که گذاشتند، بار اولی را به خاطر آوردم که دیدمت.
سنگ دوم که رسید، تمام کودکی هایمان مرور شد👦
نوبت سنگ سوم شد: شیطنت های نوجوانی ات.
سنگ چهارم راکه گذاشتند، رویای جوانی ات هرچند کوتاه اما دلنواز گذشت.🚶
با سنگ پنجم، به یاد آوردم شعفی را که در صدایت بود
وقتی گفتی: اسمم در لیست اعزام است، نمیدانی چقدر دوست دارم با اسرائیل بجنگم.✊
سنگ هفتم، تلفن📞 آخرت: به خدا دیگه خالص شدم، دعاکن شهید بشم، دیگه خسته ام ...|😓|
به سنگ آخر که رسید، انگار همه را روی قلب💔 من نهادند، ناله از دل بلند شد که: جلویش را بگیرید، اگر برود دیگر برگشتی درکار نیست، نگذارید...😭
اما آب پاکی را روی دستم ریختند: دیگر کسی زورش به محمد نمیرسد...
امان از سنگ آخر 😭 |🌸🍃
بافاصله ای امن که آسیب نبینی/
بنشین و فقط شاهد ویرانی من باش...
رفتی که باز راه نیفتند بی پناه/
با دستهای بسته اسیران دیگری
به قلم #خواهر_شهید 📝
#شهید_محمد_رضا_دهقان_امیری
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
🌾 #اربعین_سال93 به پیاده روی اربعین رفتیم. محمدرضا هم خیلی اصرار داشت که بیاید ⚡️اما گفتیم که بگذار ببینیم اوضاع در چه حالی است #تجربه کسب کنیم سال دیگر با هم💞 برویم.
🌾 #چفیه ای که دوستش هدیه🎁 داده بود را داد تا در حرم #امام_حسین(ع) تبرک کنم. اما من در شلوغی های حرم گمش کردم🙁 و هر چه گشتم پیدایش نکردم🚫 و خلاصه برایش یک #چفیه خریدم و تبرک کردم.
🌾به #محمدرضا جریان را گفتم،میدانستم خیلی به چفیه علاقه💞 داشت و از او #عذرخواهی کردم اما او در جواب گفت که
فدای سرت من #حاجتم روا می شود😊.
🌾وقتی به #تهران رسیدیم در مورد حاجتش و چرایی آن از محمدرضا سؤال کردم❓ و او در جواب گفت که اگر چیزی را در #حرم ائمه گم کنی حاجت روا می شوی😍 .من حاجتم این است که #شهید بشوم .تا #اربعین سال دیگر زنده نیستم🌷.
🌾من خیلی ناراحت شدم😔 و در جوابش گفتم که به عراق میروی⁉️گفت جنگ فقط آنجا نیست در #سوریه هم هست من در سوریه #شهید_می_شوم.
#شهید_محمد_رضا_دهقان_امیری
#راوی_مادر_شهید
@shahidhojatrahimi