eitaa logo
❀شهیدحجت الله رحیمی❀
2.1هزار دنبال‌کننده
32.9هزار عکس
14.1هزار ویدیو
108 فایل
❣🍃بسم رب خادم الشهداء🍃❣ 🥀شھید...به‌قَلبت‌نگـاھ‌میکُند اگࢪجایےبࢪايَش‌گذاشتھ‌باشےمےآيد‌مےمانَد لانھ میکُند تاشھيدت‌ڪُند ﴿شهیدحجت الله رحیمے♡﴾️🕊
مشاهده در ایتا
دانلود
۲۱ روز قبل از شهادت، درصفحه اش نوشت : [اشک های جاریِ خود را آماده سازید.] . °🍁• و او رفت و ما ماندیم و اشکِ جاری .
👌ماجرای جالب ☎️ شهید محمدخانی با تکفیری‌ها😳👇 ✍| یکی از تکفیری‌ها افتاد دست ما✌️ سریع بی‌سیم را برداشتم📞 می‌خواستم بد و بیراه بگویم😒عمار(شهید محمدخانی) آمد و گفت که دشمن را عصبانی نکن‼️ گفتم پس چی بگم به اینا؟!😐 گفت: «بگو اگه شما مسلمونید، ما هم مسلمونیم. این گلوله‌هایی که شما به سمت ما می زنید باید وسط فرود میومد...»😒 سوال کردند کی هستید و چرا با ما می‌جنگید⁉️ گفت: «به اون‌ها بگو ما هستیم که صهیونیست‌ها رو از بیرون کردیم✊ ما همون هایی هستیم که رو از بیرون کردیم. ما لشکری هستیم از لشکر رسول الله...🏴 هدف نهایی ما و آزادی قبله اول مسلمون ها، است...🕌 .. و جدل ما ادامه پیدا کرد تا وقت اذان...‼️ بعد از همان روز ۱۲ نفر از تکفیری‌ها تسلیم ما . می‌گفتند «از شما در ذهن ما یک ساخته اند.»😳😒 کتاب «عمار حلب» زندگی‌نامه 🍃🌸 @shahidhojatrahimi
#شهید_مشلب در سال 1995 میلادی در شهر نبطیه #لبنان در یک خانواده #ثروتمند به دنیا آمد، او پسری شوخ طبع و اهل کار و تلاش و بسیار #باهوش بود اما تمام پول و ماشین و #خوشی های این دنیا، او را از اهل بیت و خداوند جدا نکرد و او برای دفاع از دین اسلام و ناموس به جنگ با تروریستها در #سوریه رفت و در دومین سفرش، در حالیکه تنها 21 سال داشت، به فیض #شهادت رسید #شهید_احمد_مشلب🌷 @shahidhojatrahimi
°•|🌿🌹 #دلنوشته_دختر_شهید 🔴 جملۀ دختر یک شهید مدافع حرم در یک مدرسه ابتدایی به عنوان زیباترین جمله انتخاب شد. ◽️«فاطمه دقیق» دختر خردسال «علی دقیق» رزمنده جاویدالاثر حزب‌الله و دانش‌آموز مدرسه ابتدایی المهدی لبنان در مسابقه‌ای با نوشتن جمله‌ای تأثیرگذار در "وصف رزمنده" تحسین همگان را برانگیخت. 🔻وی در وصف رزمنده نوشته بود:  «اگر شما گُلی را در صحرای حلب دیدید خاک آن را ببوسید ممکن است پدرم آنجا دفن شده باشد» #شهید_علی_شفیق_دقیق #مدافع_حرم #جاویدالاثر #حزب‌الله #لبنان @shahidhojatrahimi
✍️♥️ــق 💠 دو ماشین نظامی و عده‌ای مدافع تازه نفس وارد حرم شده بودند و باورم نمی‌شد حلقه شکسته شده باشد که دیدم مصطفی به سمتم می‌دود. آینه چشمانش از شادی برق افتاده بود، صورتش مثل ماه می‌درخشید و تمام طول حرم را دویده بود که مقابلم به نفس‌نفس افتاد :«زینب اومده!» 💠 یک لحظه فقط نگاهش کردم، تازه فهمیدم را می‌گوید و او از اینهمه شجاعت به هیجان آمده بود که کلماتش به هم می‌پیچید :«تمام منطقه تو محاصره‌اس! نمی‌دونیم چجوری خودشون رو رسوندن! با ۱۴ نفر و کلی تجهیزات اومدن کمک!» بی‌اختیار به سمت صورت ابوالفضل چرخیدم و به‌خدا حس می‌کردم با همان لب‌های خونی به رویم می‌خندد و انگار به عشق سربازی با همان بدن پاره‌پاره پَرپَر می‌زد که مصطفی دستم را کشید و چند قدمی جلو برد :«ببین! خودش کلاش دست گرفته!» 💠 را ندیده بودم و میان رزمندگان مردی را دیدم که دور سر و پیشانی‌اش را در سرمای صبح با چفیه‌ای پوشانده بود. پوشیده در بلوز و شلواری سورمه‌ای رنگ، اسلحه به دست گرفته و با اشاره به خیابان منتهی به ، گرای مسیر حمله را می‌داد. از طنین صدایش پیدا بود تمام هستی‌اش برای دفاع از حرم (علیهاالسلام) به تپش افتاده که در همان چند لحظه همه را دوباره تجهیز و آماده نبرد کرد. 💠 ما چند زن گوشه حرم دست به دامن (علیهاالسلام) و خط آتش در دست بود که تنها چند ساعت بعد محاصره شکست، معبری در کوچه‌های زینبیه باز شد و همین معبر، مطلع آزادی همه مناطق سوریه طی سال‌های بعد بود تا چهار سال بعد که آزاد شد. در تمام این چهارسال با همه انفجارهای انتحاری و حملات بی‌امان تکفیری‌ها و ارتش آزاد و داعش، در ماندیم و بهترین برکت زندگی‌مان، فاطمه و زهرا بودند که هر دو در بیمارستان نزدیک حرم متولد شدند. 💠 حالا دل کندن از حرم (علیهاالسلام) سخت شده بود و بی‌تاب حرم (علیهاالسلام) بودیم که چهار سال زیر چکمه تکفیری‌ها بود و فکر جسارت به قبر مطهر حضرت دل‌مان را زیر و رو کرده بود. محافظت از حرم (علیهاالسلام) در داریا با حزب‌الله بود و مصطفی از طریق دوستانش هماهنگ کرد تا با اسکورت نیروهای به زیارت برویم. 💠 فاطمه در آغوش من و زهرا روی پای مصطفی نشسته بود و می‌دیدم قلب نگاهش برای حرم (علیهاالسلام) می‌لرزد تا لحظه‌ای که وارد داریا شدیم. از آن شهر زیبا، تنها تلی از خاک مانده و از حرم (علیهاالسلام) فقط دو گلدسته شکسته که تمام حرم را به خمپاره بسته و همه دیوارها روی هم ریخته بود. 💠 با بلایی که سر سنگ و آجر حرم آورده بودند، می‌توانستم تصور کنم با قبر حضرت چه کرده‌اند و مصطفی دیگر نمی‌خواست آن صحنه را ببیند که ورودی رو به جوان محافظ‌مان خواهش کرد :«میشه برگردیم؟» و او از داخل حرم باخبر بود که با متانت خندید و رندانه پاسخ داد :«حیف نیس تا اینجا اومدید، نیاید تو؟» دیدن حرمی که به ظلم زیر و رو شده بود، طاقتش را تمام کرده و دیگر نفسی برایش نمانده بود که زهرا را از آغوشش پایین آورد و صدایش شکست :«نمی‌خوام ببینم چه بلایی سر قبر اوردن!» 💠 و جوان لبنانی معجزه این حرم را به چشم دیده بود که (علیه‌السلام) را به ضمانت گرفت :«جوونای و تا آخرین نفس از این حرم دفاع کردن، اما وقتی همه شهید شدن، (علیه‌السلام) خودش از حرم دخترش دفاع کرد!» و دیگر فرصت پاسخ به مصطفی نداد که دستش را کشید و ما را دنبال خودش داخل خرابه حرم برد تا دست حیدری (علیه‌السلام) را به چشم خود ببینیم. 💠 بر اثر اصابت خمپاره‌ای، گنبد از کمر شکسته و با همه میله‌های مفتولی و لایه‌های بتنی روی ضریح سقوط کرده بود، طوری که دیگر حریف شکستن این خیمه فولادی نشده و هرگز دست‌شان به قبر مطهر حضرت سکینه (علیهاالسلام) نرسیده بود. مصطفی شب‌های زیادی از این حرم دفاع کرده و عشقش را هم مدیون (علیهاالسلام) می‌دانست که همان پای گنبد نشست و با بغضی که گلوگیرش شده بود، رو به من زمزمه کرد :«میای تا بازسازی کامل این حرم بمونیم بعد برگردیم ؟» 💠 دست هر دو دخترم در دستم بود، دلم از عشق (علیهاالسلام) و (علیهاالسلام) می‌تپید و همین عطر خاک و خاکستر حرم مستم کرده بود که عاشقانه شهادت دادم :«اینجا می‌مونیم و به کوری چشم و بقیه تکفیری‌ها این حرم رو دوباره می‌سازیم ان‌شاءالله!»... ✍️نویسنده: ══════°✦ ❃ ✦°══════ @Shahidhojatrahimi ❤️
🚨 پیام رهبر انقلاب در پی فاجعه دردناک بندر بیروت: در فاجعه دردناک انفجار بندر -که منجر به کشته و زخمی شدن تعداد زیادی از مردم و خسارات شدید شده- با شهروندان عزیز لبنانی همدردیم و در کنار آنان هستیم. صبر در برابر این حادثه، برگ زرینی از افتخارات خواهد بود.✍ ۹۹/۵/۱۵ @shahidhojatrahimi
حرفهای جهاد دنیایی نبود. هدفش مبارزه با صهیونیستها بود که به هدفشم رسید. بهش گفتم چقدر شبیه شهدا هستی! خندید و گفت ان شاالله ان شاالله... ❤️ (سیدمجتبی بنی فاطمه) @shahidhojatrahimi
💠شهید مدافع حرم « » از رزمندگان و فعالان رسانه‌ای مقاومت اسلامی در جبهه سوریه بود که مهرماه در «حلب» سوریه به شهادت رسید🕊🌷 🔰در یکی از روزهای بسیار سرد زمستان❄️ یکی از کودکان به سوی مکانی که رزمندگان و مجاهدان در آنجا جمع بودند رفت و در آنجا با شهید «علاء حسن نجمه» روبرو شد. آن کودک👦 از شهید «علاء» خواست تا در مقابلِ مقداری غذا🥘 به آنها در تمیز کردن خانه‌ی شان کند.
حسین طاهری و محمدرضا طاهری1_13547756876.mp3
زمان: حجم: 3.16M
🇮🇷🔥به دَمِ المَظلوم از خط علی هرگز کوتاه نمی آییم. 🪧 🪧 ❤️ 🪧 🇱🇧