🎋🎋 #روایت_گری👇
💠 #محبت_ورفاقت_شهدا
در عملیات #والفجر شهید زینالدین دستور داد گردان سیدالشهدا برن رو ارتفاعات لری.
وقتی ما رسیدیم روز بعد بالاسر بچههایی که شب عملیات تو درگیری به شهادت🌷 رسیده بودند.
بعضیهاشون #مجروح شده بودند تو این ارتفاعات؛ همدیگر رو بغل کرده بودن که خیلی سردشون نشه🚫.
در حین اینکه خونریزی ادامه پیدا کرده بود، تو بغل هم به #شهادت رسیده بودن😔. تو بغل هم #خشک شده بودند.
وقتی آقا مهدی #شهیدزینالدین رسید، نمیشد اینها رو از هم جداکرد.💞
دوتاییشون رو #باهم بلند کردن و گذاشتن رو قاطر، بستند که ببرند عقب ؛ #آقا_مهدی شروع کرد به گریه کردن😭😭...
🎤روایتگــر #حاج_حسین_یکتا
💠به نقل از یکی از همرزمان:
🔺ساعت حدود ۲ بعدازظهر🕑 ۱۳ بهمن ۹۴ بود داشتم از درد جراحتی💔 که وارد شده بود به شکمم به خودم میپیچیدم که #ابوصلوات از بچه های دزفول اومد سمت مقر ادوات، خبرهای ضد ونقیضی از آمار واسامی #شهدا اومده بود ودقیق معلوم نبود🚫 که کی شهید شده
🔺از ابو صلوات پرسیدم کیا شهید🌷 شدن از بچه های اندیمشک⁉️ گفت: از گروهان ما که آقای چگله فرمانده بوده #مجروح شده و اون پسر لاغره که برامون شبهای جمعه حلوا درست میکرد هم #شهید_شد😔
🔺نفهمیدم💬 کی رو میگفت تا فردا وقتی برگشتیم عقب دیدم بچه های #اندیمشک جمع اند دویدم سمتشون از آقای رحیمی پرسیدم اندیمشکی کیه از گروهان آقای چگله #شهید شده⁉️
🔺بغض گلوشو گرفت و #اشک تو چشاش حلقه زد😢 وسر رو پایین انداخت با بغض گفت #احمد...
دست انداختیم گردن و....
#شهید_احمد_حاجیوند_الیاسی
@Shahidhojatrahimi
#ارزش_چادر_خواهران
رگ هایش پاره شده بود و خونریزی شدیدی داشت. وقتی دکتر #مجروح را دید به من گفت: بیارش داخل اتاق عمل ..
بعد هم به من اشاره کرد که چادرم را در بیاورم تا راحت تر بتوانم مجروح را جا به جا کنم ، مجروح که فهمیده بود ، به سختی گوشه چادرم را گرفت و بریده بریده گفت :
من دارم می روم تا تو #چادر خودت رو در نیاوری ؛ ما برای این چادر داریم می رویم ، چادرم داخل مشتش بود که شهید شد
راوی: خانم موسوی از پرستاران زمان جنگ . کتاب #خانم ها حتما بخوانند
🍀🍀🍀🍀🍀🍀
@shahidhojatrahimi